ماجرای یک زندگی مشترک عاشقانه در بطن جبههها
به گزارش نوید شاهد بوشهر؛ «زهرا تعجب» همسر شهید «مسعود خلعتی» و خواهر شهید جاویدالاثر «تیمور تعجب» است. او اینک یک شاعر و نویسنده دفاع مقدس است که بعد از شهادت همسرش، راوی زندگی مشترک عاشقانه خود شد.
نوید شاهد بوشهر: لطفا خودتان را به طور کامل معرفی کنید؟
همسر شهید: زهرا تعجب، همسر شهید «مسعود (حبیب) خلعتی» و خواهر شهید جاویدالاثر «تیمور تعجب» متولد ۱۳۴۰ از شهر آبادان هستم.
نوید شاهد بوشهر: از آشنایی خود با شهیدخلعتی بگویید، چه شد که با ایشان ازدواج کردید؟
همسر شهید: شهید «مسعود خلعتی» در آبادان همسایه ما بودند. خواهرش همکلاسم و خودش هم دوست برادرانم بود. به یاد دارم سال ۱۳۵۴ بود که از علاقه ایشان به خودم آگاه شدم. بعد از آن چند بار به من پیشنهاد ازدواج دادند که آن موقع جنگ نیز شروع شده بود. به همین خاطر ما به «فراشبند رفتیم و بعد از مدتی دوری و فاصلهای که به اجبار پیش آمد متوجه شدم من هم به ایشان علاقمند شدم و بالاخره به پیشنهاد وی جواب مثبت دادم.
نوید شاهد بوشهر: چه ویژگیهایی در ایشان دیدید که به ازدواج با وی پاسخ مثبت دادید؟
همسر شهید: شهید خلعتی انسان با ایمان و بسیار صادق بود. به اطرافیانش خصوصا پدر و مادرش خیلی احترام میگذاشت. بسیار متواضع، فروتن و خیلی مهربان بود و به همه کمک میکرد. علاقه او نسبت به من وصف ناپذیر بود.
او را یک انسان کامل میدیدم، همین اخلاقهای خداپسندانه او موجب شد به پیشنهاد ازدواجش جواب مثبت بدهم.
نوید شاهد بوشهر: هنگام ازدواج، شما و همسرتان چند سال داشتید و چند سال زندگی مشترک داشتید؟
همسر شهید: ۲۰خرداد سال ۱۳۶۰ازدواج کردیم و ۶ سال زندگی مشترک داشتیم، زمان ازدواج، من ۱۹سال و۴ماه داشتم و شهید خلعتی ۲۰سال و۱۰ماه.
نوید شاهد بوشهر:رابطه اش با شما چگونه بود؟ تا چه اندازهای صمیمی بودید؟
همسر شهید: او نه فقط همسرم بود؛ بلکه مثل دو تا دوست بودیم. خیلی به هم علاقه داشتیم و هر روز عشقمان بهم بیشتر و بیشتر میشد. این علاقه به حدی رسید که طاقت دوری همدیگر را نداشتیم. رازی در دلمان نبود و همیشه همه حرفهایمان را بهم میزدیم.
نوید شاهد بوشهر: عامل تشویق و محرک اصلی اعزام به جبهه او چه بود؟
همسر شهید: وقتی جنگ شد تازه درجه نیرو دریایاش را گرفته بود و به خواست خودش دورههای پدافندی و سلاحهای سبک و سنگین را دیده بود که همین عامل موجب اعزام وی به جبهه شد.
نوید شاهد بوشهر: در اولین اعزام، قبل از ازدواج و بعد از ازدواج به جبهه، چه حالات روحی خاصی داشته و توصیههای ایشان در هنگام رفتن به جبهه چه بود؟
همسر شهید: مدت کوتاهی از زندگی مشترکمان میگذشت که به جبهه رفت. او بیشتر به فکر من بود تا خودش. از من میخواست که صبور باشم. یک عکس از من با خودش برده بود جبهه، وقتی برگشت به من گفت: «هر وقت به عکست نگاه میکردم از دلتنگی اشک میریختم.»
نوید شاهد بوشهر: از حضور خود به جبهه برایمان بگویید چه شد در کنار شهید به جبهه رفتید؟
همسر شهید: برای شروع زندگی به بندرعباس رفتیم بعد از مدتی حبیب با سمت درجه داری نیرو دریایی به آبادان منتقل شد و از آنجا به خرمشهر رفت. از آنجا با من تماس میگرفت دلتنگی هایم از نبودش دوچندان شده بود. خیلی به او وابسته شده بودم و از وی خواستم شرایطی برایم فراهم کند که من هم به خرمشهر بروم. بعد از مدتی با من تماس گرفت و گفت به خرمشهر بیا.
خوشحالی این خبر باعث شد درسم را در بندرعباس رها کنم و به عشق حبیب و زادگاهم آبادن، آماده رفتن بشوم.
وقتی رسیدم به آبادان، تمام شهر خراب شده بود و آن شهر زیبایی که همیشه در ذهنم بود حالا تبدیل به یک شهر جنگ زده شده بود. به محل استقرار حبیب رفتم. وقتی رسیدم و او را دیدم، تمام ناراحتی و خستگیهایم از یادم رفت.
از فردای آن روز، حبیب استفاده از سلاح را به من آموزش میداد و من را برای دفاع از خودم در شهر آماده میکرد.
نوید شاهد بوشهر: خاطرهای شیرین از جبهه برایمان بگویید؟
همسر شهید: مدتی از بودنم در خرمشهر میگذشت که متوجه شدم باردار هستم، وقتی خبر بارداریم را به حبیب دادم خیلی خوشحال شد. لحظه خیلی شرینی بود.
نوید شاهد بوشهر:شما دارای چند فرزند هستید؟
همسر شهید: ما ۲ پسر داریم به نامهایی نوید و امید. پسر اولم نوید تیرماه ۱۳۶۱ و پسرم دومم امید سال ۱۳۶۴ به دنیا آمد.
نوید شاهد بوشهر: چگونه و توسط چه کسی از شهادت همسرتان باخبر شدید؟
همسر شهید: سال ۱۳۶۳ بود که حبیب ماموریتش از جبهه منتقل شد به دریا و کشتیهای تدارکاتی. مدام ماموریت میرفت. به یاد دارم ساعت ۲ظهر روز۳۱ شهریور از رادیو خبر شنیدم که آمریکای جنایتکار شب قبل، ناو ایران را زده است. از شدت نگرانی با نیروی دریایی ارتش تماس گرفتم، اما آنها هم خبری نداشتند.
از بندر عباس به بوشهر پیش خانواده شوهرم رفتم. وقتی به کارخانه یخ بوشهر که خانواده همسرم آنجا زندگی میکردند رسیدیم از پارچههایی که نام شهید خلعتی رویشان نقش بسته بود، متوجه شهادت همسرم شدم.
نوید شاهد بوشهر: آخرین دیدار شما با شهید کی بود؟
همسر شهید: آخرین بار صبح یکشنبه۲۹شهریور ۱۳۶۶ بود که دیدمش. شب قبل از آن روی ناو نگهبان بود. برای خداحافظی آمد. گفت به یک ماموریت دریایی میرود. اولین بار بود که خطر را حس میکردم. گفت بچهها را به تو میسپارم اگر اتفافی برایم افتاد، تحمل داشته باش و صبوری کن. من اشک میریختم انگار خودش هم میدانست این آخرین دیدارمان بود. من و بچهها را بغل گرفت و بوسید و به پیشواز شهادت رفت.
نوید شاهد بوشهر: آیا در سالهای بعد از شهادت او را در خواب و رویا دیده اید؟
همسر شهید: بله خیلی، شاید بعضیها باور نکنند، ولی خدا شاهده تقریبا ۸ ماه از شهادتش گذشته بود که یکبار روحش را دیدم که در حیاط کارخانه ایستاده بود. صورتش نورانی و لباس سفید به تن داشت. به من لبخند میزد قیافه اش مثل زمانی بود که ازدواج کردیم. چند لحظه دیدمش و بعد غیبش زد.
نوید شاهد بوشهر: سالهای بعد از نبود شهید چگونه گذشت؟
همسر شهید: سالهای اول بسیار سخت گذشت. ۵ ماه بعد از شهادت «شهید خلعتی» پدرم در اثر سرطان فوت کرد و ۳ماه بعد از پدرم، مادرم فوت کرد و من علاوه بر دو فرزندم، مسئولیت ۴ خواهرم را به عهده گرفتم.
بعدها متوجه شدم خواهر ۱۷سالهام سرطان گرفته است. دوران بسیار سخت زندگیم ۷سالی بود که خواهرم را با دست خالی و نداری برای شیمی درمانی به شیراز میبردم. بالاخره خواهر عزیزم را هم از دست دادم با اینکه آن زمان مشکلات مالی داشتم، اما خداوند روزیرسان بود و برکتش را در زندگیم میدیدم و هیچگاه نگذاشت دستم را برای کمک و قرض به سمت کسی دراز کنم.
نوید شاهد بوشهر: از اینکه همسر شهید هستید چه احساسی دارید؟
همسر شهید: افتخاریست که خداوند نصیب ما همسران شهدا کرده، اما مسئولیت ما نسبت به دیگر زنان جامعه بسیار سنگینتر است که باید در رفتار و کردار و حفظ شان همسر شهید بودن تلاش بیشتری کنیم و انشاءالله که ائمه و شهدا در قیامت شفاعتمان کنند.
زندگی نامه «شهید مسعود خلعتی»
مسعود خلعتی، روز اول فروردین ماه سال ۱۳۳۹ در آبادان به دنیا آمد. امیدی به زنده ماندنش نداشتند، ۷ ماهه بود و آن قدر ضعیف که با پنبه به دهانش شیر میریختند. اما لطف خدا شامل حالش شد و توانست برای اندک زمانی زندگی در دنیای فانی را تجربه کند. نامش را ابتدا مسعود گذاشتند، اما بعدها او را «حبیب» صدا زدند.
گرچه مدرسه را دوست داشت، اما تا پایان سال سوم دبیرستان بیشتر درس نخواند. سپس به خیل یاران امام (ره) پیوست. در آستانه پیروزی انقلاب به جمع سپیدپوشان دریادل نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران پیوست.
با آغاز جنگ به میدان رزم شتافت و فرماندهی پدافند را بر عهده گرفت. روز بیستم خرداد ماه سال ۱۳۶۰ همراه و همسفر خود را یافت و زندگی تازهای را آغاز نمود.
او پس از ۲ سال تلاش و جهاد در روز سی ام شهریور سال ۱۳۶۶ در سن ۲۷ سالگی در آبهای خلیج فارس بر اثر حملهی بالگردهای آمریکا به کشتی ایران به شهادت رسید. پیکر پاکش را نهم مهرماه در گلزار شهدای چغادک به خاک سپردند. از او ۲ فرزند به نامهای نوید و امید به یادگار ماند.
انتهای پیام/
خبرنگار:حدیثه کامیاب