از «کرخه کور» تا «کرخه نور»
به گزارش نوید شاهد بوشهر؛ «یوسف بختیاری» از آزدگان هشت سال دفاع مقدس در ۲۳ مهر سال ۱۳۴۲ در بوشهر به دنیا آمد و از رزمندگانی است که در دیماه سال ۱۳۵۹ در قالب ستاد جنگهای نامنظم در کنار شهید «مصطفی چمران» در منطقه دشت آزادگان به نبرد با دشمن متجاوز پرداخت. در ادامه به خاطراتی از حضور وی در جبهه جنگهای نامنظم در کنار شهید چمران را بخوانید.
روزی شهید چمران در روستای سبحانیه به دیدن ما آمد و گفت: «اگر جنگ تمام شد، اولین گروهی را که به لبنان میبرم، بچههای بوشهر هستند.»
شناسایی را شروع کردیم، شبهایی که ماه دیر بیرون میآمد، ساعت۸:۳۰ شب به شناسایی میرفتیم و قبل از طلوع ماه برمی گشتیم.
ما تا پشت میدان «مین» عراقیها میرفتیم، آنها میتوانستند با دوربین دید در شب ما را ببینند، خیلی احتیاط میکردیم تا عراقیها متوجه حضور ما نشوند چند گردان «زرهی» عراقیها در قالب یک «تیپ» در پشت خاکریز مستقر بود.
برای انجام کار شناسایی دو گروه شده بودیم. گروهی با شهید علیرضا میرفتیم و گروه دیگر با اسماعیل ماهینی و بعد از ۲۰ روز قرار بود عملیات انجام دهیم، قبل از عملیات، شهید چمران آمد و گفت: «شما باید با ارتش ادغام شوید و کرخه نور را از دست عراقیها آزاد کنید» ۲۴ ساعت قبل ازعملیات، زمان دقیق آن را مشخص کردند.
زمین بین ما و عراقیها کاملاً کفی و مسطح بود، شب عملیات بچهها خیلی پر شور بودند آنها سلاح و مهمات خود را آماده میکردند؛ چون جنگ «چریکی» بود بچهها تا آن جایی که میتوانستند، با خود مهمات میبردند، ابتدا ما باید عملیات را انجام میدادیم بعد منطقه عملیات، را پدافند میکردیم.
برای اولین بار بود که ما در جنگ با گروهان «پیاده» ارتش ادغام میشدیم و قرار شد که همه با هم عملیات کنیم، قبل از عملیات، من و «مهران توکلی» با هم قرار گذاشتیم که یک وصیت نامه بنویسیم و هر دو آن را امضاء کنیم و هر کدام که شهید شدیم نفر دیگر وصیت نامه را تحویل خانواده بدهد.
عملیات را شروع میکردیم حدوداً ساعت ۳ با مداد به میدان مینهای عراقی رسیدیم، عراقیها در جلو خاکریزهایشان تا میتوانتسند مین میکاشتند و با منورهایی که آن جا میریختند، میدان مین را زیر نظر می گرفتند.
آتش تهیه شروع شد قرار بود که ما بعد از آتش تهیه به خاکریز عراقیها حمله کنیم بچههای تخریب قبل از آتش تهیه، میدان مین را برای عبور رزمندگان پاک ساز نمودند و معبر برای ما آماده کرده بودند، «سید کاظم کازرونی» به روی مین رفت و مجروح شد، دو نفر از بچههای تخریب نیز به شهادت رسیدند.
در همان اوایل عملیات من هم روی مین رفتم و همین که هوا روشن شده بود دو تا از بچههایی ارتش که تبریزی بودند، مرا در برانکارد گذاشته و تقریباً یک کیلومتر به عقب بر گرداندند تا آمبولانس بیاید.
ساعت هفت بود که آمبولانس به بیمارستان اهواز رسید، کارکنان بیمارستان خیلی غافلگیر شده بودند، چون معمولاً عملیاتها را به بیمارستانها خبر میدادند و آنها در آماده باش بودند. ولی در آن روز همه پزشکها به استراحت رفته بودند، بچهها نیز تا ساعت ۸:۳۰ صبح «کرخه کور» را که بعد به «کرخه نور» نامیده شد، از دست عراقیها گرفتند.
بعد از عملیات «مهران توکلی» از بچهها میپرسد: «یوسف کجاست»؟ و آنها نیز به او گفته بودند: «او در میدان مین شهید شده است»، چون من از ناحیه سر ترکش خورده بودم، مرا به اتاق عمل بردند.
بعد ازعمل «نجف شاکردرگاه» را بالای سر خودم دیدم از او پرسیدم: «چه اتفاقی افتاده آیا کسی شهید شده است»؟ گفت: «اسماعیل ماهینی مجروح شده» فردای آن روز ما را از هتل نادری مرخص کردند.
«نجف شاکردرگاه» مرا به مدرسه شهید جلالی برد بچهها که از عملیات برگشته بودند به دیدن من آمدند در بین آنها «مهران توکلی» هم بود با دیدن من خیلی خوشحال شد و فردای آن روز به بوشهر آمدیم و بعد از یک مرخصی کوتاه، دوباره به جبهه برگشتم.
سه، چهار ماه بعداز شهادت دکتر چمران، ستاد جنگهای نامنظم در سپاه ادغام شد و به همه ما تسویه حساب دادند و گفتند: «دیگر باید از طریق بسیج اعزام شوید».
انتهای پیام/