به مناسبت ولادت شهید «محمد خواجه» منتشر شد
سه‌شنبه, ۲۲ خرداد ۱۴۰۳ ساعت ۱۰:۴۸
همسر شهید خواجه نقل کرد: همسرم هميشه آرزو مي کرد که گمنام باشد و جنازه‌­اش به خانه باز نگردد. آرزويش اين بود که بعد از شهادت، پيکرش نيز در بيابان‌های جبهه بماند. مي گفت در واقعه عاشورا مادر «وهب» سر بريده فرزندش را به طرف دشمن برگرداند و فرياد زد: «چيزي را که در راه خدا داده ام پس نخواهم گرفت...»

به گزارش نوید شاهدبوشهر، شهید «محمد خواجه» ۲۲ خرداد ۱۳۳۸ در بوشهر متولد شد. وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی به خدمت سربازی درآمد و بعد از ٢ سال انجام وظیفه، ازدواج کرد و تشکیل خانواده داد که ثمره این امر خداپسندانه دو پسر و یک دختر شد. چند سالی از ازدواج او نگذشته بود که کشور اسلامی ایران مورد تهاجم رژیم بعثی عراق قرار گرفت. شهید خواجه به عضویت بسیج مالک اشتر شهرستان دشتستان درآمد و به جبهه اعزام شد.

شهید «محمد خواجه» در عملیات خیبر شرکت کرد و از ناحیه پا مجروح شد و برای مداوا به بیمارستان شهید چمران شیراز منتقل شد. هنوز سلامتی کامل خود را باز نیافته بود که مجدداً با همان بدن مجروح راهی جبهه شد و این اعزام آخرین مرحله­ اعزام او بود.

سرانجام وی در عملیات قدس ٣ کنار رودخانه «میمه» ۲۰ تیرماه ١٣٦٤ شرکت کرد و در همان عملیات مفقودالاثر شد و بعد از ٦ سال دوری و انتظار از خانواده، پیکر پاکش پیدا توسط گروه تفحص شناسایی و به دیارش برای خاکسپاری منتقل شد.

سرنوشتی شهادت شهیدی که همانند شهید کربلا وهب شد

به مناسبت سالروز ولادت شهید «محمدخواجه» روایتی زیبا از شخصیت این شهید والامقام از همسرش تقدیم حضورتان می‌کنیم.
همسر شهیدم هر زمان به منزل برمی‌گشت بیشتر وقتش را با من و فرزندانمان اختصاص می‌داد. همسرم بانی مسجد   محلمان بود، هر زمان که محرم می‌رسید نوحه علی اصغر را می‌خواند و سوز صدایش بی اختیار اشک را در چشم‌ها حلقه می‌کرد و دل‌ها را می‌سوزاند.
همسرم فردی بسیار مهربان بود و رفتار صمیمی‌اش با اعضای خانواده موجب می‌شد هرگاه برای رفتن به جبهه اقدام کند دلم سخت به رفتنش و دوری اش رضایت دهد، امّا چاره‌­ای نداشتیم و او باید می‌رفت. همیشه می‌گفت: «جبهه از همه جا، نزدیکی بیشتری با خدا دارد. خدا ما را برای حفاظت از ایران آفریده است.» 
به یاد دارم هرشب ساعت٣٠: ٢ بعد از نیمه شب از خواب بر می‌خواست و نماز می‌خواند. گاهی از خواب بیدار می‌شدم از دور نماز خواندش را تماشا می‌کردم. لرزش بدنش در حالت سجده نشان از دلدادگی‌اش با خدا بود. زیر نور مهتاب وسط حیاط آن قدر «الهی العفو» می‌گفت و گریه می‌کرد.
آخرین اعزامش به جبهه در ماه مبارک رمضان بود. آرام و قرار نداشت چهره‌­اش با صفا و نورانی‌تر از همیشه بود، افطار را خانه‌ی خاله‌اش دعوت بودیم امّا او از رفتن خودداری می‌کرد و می‌گفت می‌خواهم شام آخر را با بچه‌­ها باشم. هیچ وقت محبتش را در این ٤ سال زندگی مشترک از من دریغ نکرد. همیشه در کار‌های خانه کمکم می‌کرد، هیچ وقت خستگی در وجودم درزندگی با او احساس نکردم، هرزمان که دلم برایش تنگ می‌شود با همان لبخند همیشگی به خوابم می‌آید و برای تسکین دلم تنها کنار مزار اوست که به آرامش قدیمی و گذشته می‌رسم.
همیشه آرزو می‌کرد بعد از شهادتش گمنام بماندو جنازه­اش در بیایان هاب جبهه‌ها بماند و به خانه باز نگردد. همسرم میگفت: در واقعه عاشورا مادر «وهب از شهدای کربلا، سر بریده فرزندش را به طرف دشمن برگرداند و فریاد زد «چیزی را که در راه خدا داده ام پس نخواهم گرفت»؛ و در آخر نیز سرنوشتش بعد از شهادت همانطور که خود گفته بود شد. پیکرپاکش  پس از ٦ سال به خانه بازگشت؛ و در آخر همسر شهید در پایان صحبتش گفت:همیشه خدا را سپاس می‌گویم که «محمد» را به بزرگترین آرزویش که شهادت بود رساند. امیدوارم در آن دنیا  ما را هم شفاعت کند.

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده