آذرماه ۱۳۶۵ سیل سراسر استان بوشهر را فراگرفت و روستای دشتی به مانند قایقی روی دریای متلاطم بود. تعدادی از بچه‌ها ناخواسته از اعزام جا مانند، اما فرمانده پایگاه و تعدادی از بسیجیان تصمیم به برگشت نداشتندو سرانجام به جبهه اعزام‌شدند...» در ادامه خبر متن این خاطراه را بخوانید.

به گزارش نوید شاهد بوشهر؛ آذر سال ۱۳۶۵ تازه آغازشده‌بود. تمام رسانه‌های گروهی مانند رادیو، تلویزیون و مطبوعات، مردم را برای اعزام بزرگ سپاهیان حضرت محمد (ص) به جبهه دعوت می‌کردند. این‌بار قراربود یکصدهزارنفر از سراسر ایران به جبهه روند و سرنوشت جنگ را معین‌سازند.
بیشتر بخوانید...»

شهیدی که محبوب دل بسیجیان بود
شهید «عباس آفریدون» از آن بچه‌هایی بود که همیشه اسب اش زین بود و با هراعزامی به جبهه می‌رفت و دوست داشت در این اعزام نیز به جبهه برود. او در طول سال‌های جنگ به ندرت لباسی غیراز لباس بسیجی به تن می‌کرد. دیگر بسیجیان روستای دشتی نیز فرمانده پایگاه‌مقاومت خود را تنها نگذاشته‌بودند.
بالاخره روز هشتم آذر فرارسید و سپاهیان محمد (ص) از نقاط مختلف شهرستان دشتستان به سوی مرکز شهرستان حرکت کردند. هنگامی که نیرو‌های اعزامی در جایگاه نمازجمعه برازجان تجمع کرده بودند، تعداد بسیار بسیجیان پایگاه امام علی (ع) دشتی جلب توجه می‌کرد. علی‌الخصوص که فرمانده پایگاه نیز در این اعزام بچه‌ها را همراهی میکرد.
روز بعد آغاز ناملایمات بود که سیل سراسر استان بوشهر را فراگرفت و روستای دشتی به سان قایقی روی دریای متلاطم بود.تعدادی از بچه‌ها ناخواسته از اعزام بازماندند، اما فرمانده پایگاه و تعدادی از بسیجیان تصمیم به برگشت نداشتندو سرانجام به جبهه اعزام‌شدند.
در منطقه جنوب در اردوگاهی به‌نام الغدیر رزمندگان را در گردان‌های مختلف تقسیم‌نمودند. ضمن تقسیم نیروها؛ پاسداران اعلام کردند:‌کسانی که دوست دارند در عملیات شرکت‌کنند، گردان ابوالفضل عملیاتی می‌باشد. بلافاصله عباس و دیگر بسیجیان این پایگاه، گردان ابوالفضل را انتخاب کردند. در اول دی ماه ۱۳۶۵ گردان به سوی آبادان حرکت‌کرد و در آنجا تجهیزات و تدارکات لازم را برای عملیات به گردان ابوالفضل دادند.
از آنجا که عباس در سال‌های دفاع‌مقدس عمرخود را درجبهه گذرانده بود و تجربه لازم را داش، به عنوان معاون گروهان انتخاب‌شد.

شهیدی که محبوب دل بسیجیان بود
در آبادان دو سه شب قبل از عملیات به واسطه عشق بسیار به اباعبدالله‌الحسین مراسم سینه‌زنی را برپا می‌کرد و همیشه علاقمندبود که مراسم را خود مرتب و منظم کند. به همین خاطر در آبادان نیز این کار را خود شخصاً بر عهده داشت و در روز سوم دیی ماه سال ۱۶۵ آبادان حال و هوایی دیگرداشت و به خود می‌بالید که رزمندگانی را در دل خود جای داده که امشب به قلب دشمن خواهندتاخت و آن‌ها را زبون خواهندکرد.
عصر آن روز فراموش‌نشدنی بچه‌ها همدیگر را به گرمی درآغوش‌می‌گرفتند و از یکدیگر خداحافظیی می‌کردند و حلالیت‌می‌طلبیدند. مروارید اشک از صورت همچون گل رزمندگان سرازیر بود. پایان خوش انتظار فرارسید و بچه‌ها پس از خداحافظی آبادان را به سوی جزیره مینو ترک کردند.
نخلستان‌های جزیره با قامت افراشته پایداری را می‌آموختند، پرندگان در میان نخل‌ها و نیزار‌ها آواز می‌خواندند و اطمینان دارم که آواز آن‌ها دعا‌هایی بود که برای پیروزی رزمندگان از حنجره آن‌ها ارتعاش می‌کرد و دوست داشتند که هرچه زودتر رزمندگان از شر گلوله‌های دشمن بعثی که آرامش آن‌ها را سال‌ها بود که برهم زده‌اند، رهایی یابند.
غروب فرارسید، آفتاب آخرین لحظه‌های عمرخود را طی‌می‌کرد. بچه‌ها وضوگرفتند. همزمان با غروب، عده‌ای جان برکف که دست از دنیا شسته بودند و امید به طلوع زندگی حقیقی خود داشتند، سعادت خود را در شهادت جستجو می‌کردند.
ساعت ۱۰ و ۵۰ دقیقه شب سوم دی‌ماه ۱۳۶۵ آغاز یورشی بود که دلاوران ما عده‌ای به سوی دشمن و عده‌ای به سوی شهادت بردند و جالب اینکه هردو گروه به هدف خود که انجام وظیفه و ادای تکلیف بود رسیدند.
انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده