نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

شهیدی که درس شهادت را در دانشگاه کربلا آموخت

شهیدی که درس شهادت را در دانشگاه کربلا آموخت

«شهید دانشجو «محسن چکاه» سال چهارم علوم تجربی بود که در کنکور دانشگاه آزاد اسلامی قبول شد. پس از ثبت‌نام در دانشگاه نوبت به اعزام گروه راهیان کربلا ۳ رسید. محسن شب قبل از اعزام خواب شهادت خود را دیده بود و می‌گفت من اینبار به شهادت می‌رسم...»
وعده ازدواجی که با شهادت رقم خورد

وعده ازدواجی که با شهادت رقم خورد

همرزم شهید «عبدالرضا حکیمی»روایت می کند: هر وقت از عبدالرضا مي پرسيديم كه چرا ازدواج نمي كند ميگفت: ناراحت نباشيد من به زودی ازدواج مي كنم، ما كه نمي دانستيم منظور او از اين حرف چيست خوشحال ميشديم كه عبدالرضا به زودی ازوداج مي كند،تا اينكه به شهادت رسید و ما آن موقع فهميديم كه منظورش از عروسی، شهادت است...»
انتخاب یک شهید بر سر دوراهی دنیا و آخرت

انتخاب یک شهید بر سر دوراهی دنیا و آخرت

شهید «نامدار شمالی» در رفتن به جبهه ترديد داشت، نگاهی به خانواده خود انداخت که آن ها از نظر معيشتی در تنگنا هستند اما با خود می‌گفت: اگر بروم خانواده‌ام چگونه زندگی خود را سپری می‌کنند، ولی وی تصمیم گرفت...» در ادامه خبر زندگی نامه این شهید والامقام را بخوانید.
شهیدی که در مکتب خانه پدرش درس شهادت را فرا گرفت

شهیدی که در مکتب خانه پدرش درس شهادت را فرا گرفت

شهید«ابوالقاسم باقر زاده»از همان اوایل كودكی در مكتب خانه ي پدر،قرآن را فرا گرفت.عشق به اهل بيت در قلبش ريشه کرده بود. وقتي پدر خود را جهت اقامه ي نماز،آماده ی رفتن به مسجد مي كرد،وی نيز با شور و اشتياق وي را همراهي مي كرد...»
عملیات بَدر از نگاه شهید جاویدالاثر «حمیدرضا زارعی»

عملیات بَدر از نگاه شهید جاویدالاثر «حمیدرضا زارعی»

قبل از عمليات فتح المبين و هنگامي كه به چهره‌ی برادری نگاه می‌كردی شوق و روحيه شهادت طلبی در چهره او پيدا بود. قبل از عمليات معلوم بود كه اكثر بچه‌ها می‌خواهند به مهمانی خدا بروند و دعاهايی و نمازهايی كه اين برادران به جا مي آوردند انسان دلش مي‌خواست در كنار اين برادران بنشيند...» در ادامه خبر خاطرات این شهید والامقام بخوانید.
پرستاری عاشقانه یک شهید از پدرش

پرستاری عاشقانه یک شهید از پدرش

مادر شهید «احمد یاسی» از پسرش اینگونه روایت می کند: خاطرم هست ایام عید بود که به همراه بچه‌ها به بی بی حکیمه رفتیم، احمد با ما نیامد و پیش آقا جعفر ماند. از قضا همان روزها آقا جعفر مریض می‌شود و در بستر می‌افتد. احمد هم صبح زود...» در ادامه خبر خاطرات این شهید والامقام را بخوانید.