همرزم سردار شهید«احمد اسدی»از آخرین خاطرات خود با شهید می گوید:شب قبل از شهادت احمد همه دور هم نشسته بوديم و صحبت مي كرديم.شهيد اسدی رو به من كرد و گفت:گرسنه هستم اگه چيزي دم و دست گير مياد زحمت آن را بكش من هم با خوشحالي رفتم و مقداري غذاي باقيمانده ي ظهر كه مرغ و برنج بود را برايش آوردم. در حالي كه شروع به خوردن مي كرد با لبخند گفت:آخرين مرغ و برنج خودمان را هم بخوريم،شايد شهيد شديم...»
مادر سردار شهید«احمد اسدی» نقل می کند:هنوز بيش از يک هفته از عروسی اش نگذشته بود كه تصميم گرفت به جبهه برگردد. هر چقدر اصرار كردم، مادر شما كه مرخصي داريد،و تازه عروس هم در خانه داريد به جبهه نرو!در جواب گفت:مادر آنجا بيشتر به من نياز دارند شما به جای من هوای عروسم را داشته باش...»
سردار شهید «مجید بشکوه» زندگی در سنگرهای جبهه را بر ماندن در خانه و داشتن آسایش ظاهری ترجیح میداد و حیات دنیوی را یک زندگی موقت و وسیلهای بیارزش جهت پرواز به سوی یک آرامش ابدی میدانست.
آذرماه ۱۳۶۵ سیل سراسر استان بوشهر را فراگرفت و روستای دشتی به مانند قایقی روی دریای متلاطم بود. تعدادی از بچهها ناخواسته از اعزام جا مانند، اما فرمانده پایگاه و تعدادی از بسیجیان تصمیم به برگشت نداشتندو سرانجام به جبهه اعزامشدند...» در ادامه خبر متن این خاطراه را بخوانید.
شهید دانشجو «عباس آفریدون» پس از ۱۲ بار اعزام شدن به جبهه حق علیه باطل در عملیات والفجر ۸ مجروح شیمیایی شد. وی پس از مجروح شدن در کنکور تربیت معلم شرکت کرد و در رشته امورتربیتی در مرکزتربیت معلم شهیدرجایی شیراز پذیرفتهشد...» متن کامل زندگینامه این شهید بزرگوار در ادامه متن خبر بخوانید.
«شهید دانشجو «محسن چکاه» سال چهارم علوم تجربی بود که در کنکور دانشگاه آزاد اسلامی قبول شد. پس از ثبتنام در دانشگاه نوبت به اعزام گروه راهیان کربلا ۳ رسید. محسن شب قبل از اعزام خواب شهادت خود را دیده بود و میگفت من اینبار به شهادت میرسم...»