امدادگر عملیات بیت المقدس
شهید علی عمرانی
پدر: بارونی
تولد: 1336/3/9
شهادت: 1361/3/4
تقویم را برای هزار و سیصد و سی و ششمین سال ورق می زد... عرق های پیشانی "بارونی" بهره ای را نصیب نخلستانی می کرد که غرورش را با نشاط مردی نابینا به رخ تابستان می کشید و رنگ رنگی خارک ها را با بیرنگی نگاه او تقسیم می کرد... بارونی عادت کرده بود به "بودن" و"از دست دادن" در پنج سالگی نگاهش را و پس از تشکیل زندگی زناشویی همسرش را از دست داده بود ولی، بود و کار می کرد و زندگی را همچون خنکای سایه های نخل ها دوست می داشت چرخ زندگی را با ازدواجی دوباره به گردیدن واداشته بود... سایه ی بی چشم و روی نابینایی، او را در مقنی گری و بازی نخل و روزی هنرمندتر کرده بود... شش فرزند را (سه دختر و سه پسر) در سایه ی وجود خود پرورانده بود و سومین پسرش "علی" بود که او را در بهاری تابستان نشان، به آتش مهر و نشاط، خرم کرد و دست کارآفرین او را هیجانی نو بخشید، تا نخلبند امید و خرسندی باشد...
"علی" زندگی را برای اهل خانه پرسازتر کرد نغمه ی گریه های کودکانش شب های تابستان منزل بارونی را در عشقی مدام می شکوفانید و سحرهایی از سپاس و سلام را در خانه رقم می زد...
اول مهرماه سال 1343 پای کودکانه ی علی به مدرسه ی "نوشیروان" باز شد تابستان همان سال پدر، او را به روستای عالی حسینی فرستاده تا در مکتب خانه ی معروف "شیخ باقر حیدری" قرآن بیاموزد. (این معلم قرآن عموی مادری علی نیز بود). طی سه ماه تابستان قرآن را فرا گرفت به کلاس چهارم رسیده بود ترک تخصیل کرد ، اما دو سال بعد بازگشت و دوران دبستان ذا به پایان رسانید... تنگی معیشت او را از ادامه ی تحصیل بازداشت تا دست های نوباوه ی علی داس و بیل باغ داری را لمس کنند...
علی نا آرامی و جوشش خاصی داشت به سن سربازی که رسید از رفتن به سربازی، سرباز زد پس از دو سال متقاعد شد که سرباز باشد، اما پس از اندک زمانی سربسته از خدمت گریخت....
به دامان"عالی حسینی" پناه برده بود و آرام و به دور ازچشم نظام آن روزگار ، روزگار می گذرانید که تمامی واداشتگان ژندارمری محل به دستگیری و اعزام دوباره ی او به خدمت منجر شد...
انقلاب اسلامی در حال شکل گیری بود که علی این بار به دستور پیر و مراد انقلابیون حضرت امام خمینی(ره) از خدمت سربازی فرار کرد مدتی را در روستای"ایلان" در شهرستان ملکان آذربایجان شرقی و مدتی را هم در آبادان گذراند. پیش از فرا رسیدن 22بهمن سال 1357 به اهرم بازگشت تا جشن پیروزی انقلاب را در کنار همشهریانش برپای دارد. پس از پیروزی انقلاب در سال 1358 خدمت سربازی خود را تکمیل نمود، تا نشان دهد که راز گریزهای او از سربازی در روزهای پیش ازآن چه بوده اسن... و اواخر همان سال به استخدام آموزش و پرورش بوشهر درآمد و در دبستان "آزادی" دواس به خدمت مشغول شد. در روز چهارم خرداد 1361 به عنوان امدادگر در عملیات "بیت المقدس" حضور یافت و در جریان حماسه ی آزادی خرمشهر جان علوی او از چاه دنیا به زنخدان زیبای خوبی ها و جاودانگی ها فراز رفت... پیکر پاک این شهید عزیز به دلیل آتش پر حجم دشمن روزها میهمان تفتیدگی خاک خوزستان بود و پس از عملیات رمضان به خاک زادگاهش برگردانده شد و بر روی دست مردم اهرم تشییع و خاکسپاری گردید.
در سینه ام دوباره غمی جان گرفته است امشب دلم به یاد شهیدان گرفته است
تا لحظه های پیش دلم گور سرد بود امشب به یمن یاد شما جان گرفته است...
فرازی از وصیت نامه ی شهید:
"شهادت... حرکتی است شتاب دار به سوی معشوق که نصیب هر کسی نمی شود. از حقیقت دورند کسانی که دین را سپر جانشان کرده اند در حالی که سنت پیامبر(ص) و عترت به ما می آموزد که جان را سپر دین قرار دهید..."
منبع : بنیاد شهید و امور ایثارگران استان بوشهر