خبر به رهبری رسیدن امام خامنهای در اسارت، جانی دوباره به اسرا بخشید
به گزارش نوید شاهد بوشهر؛ «یوسف بختیاری» آزاده و جانباز دفاع مقدس، ساکن شهر بوشهر و اکنون عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است، وی در دی ماه سال ۱۳۵۹ در قالب ستاد جنگهای نامنظم وارد جبهههای جنگ تحمیلی رژیم صدام علیه جمهوری اسلامی ایران شد و در کنار شهید دکتر مصطفی چمران در منطقه دشت آزادگان به نبرد با دشمن متجاوز پرداخت. این آزاده بوشهری درحالیکه فرماندهی گردان غواصی مالک اشتر را برعهده داشت، سال ۱۳۶۴ و در عملیات کربلای ۴ به اسارت ارتش متجاوز صدام درآمد.
وی و یک هزار نفر از اسیران ایرانی تا پایان جنگ تحمیلی صدام علیه ایران در اردوگاهی در نزدیکی بغداد به سر بردند، درحالیکه نامشان از سوی صلیب سرخ در فهرست اسرا ثبت نشده بود. بختیاری پس از گذشت سه سال از دوران اسارت، به اردوگاه بعقوبه منتقل شد و در سال ۱۳۶۸ آزاد شد.
اسرای بینام و نشان
جانباز بختیاری در این گفتگو اظهار داشت: وقتی اسم اسارت به میان می آید، مردم در ذهن خود یک اسیر و یک وضعیت اسارت تلخ و پر از شکنجه تجسم میکنند، درحالیکه زمان جنگ وقتی سربازان بعثی رزمندگان را به اسارت میگرفتند به دستور صدام ملعون اسراء را به دو گروه تقسیم کرده بودند.
گروه اول رزمندگانی که بعد از اسارت، صلیب سرخ آنان را دیده و شناسایی کرده و نام آنان در لیست اسامی اسرا به ایران اعلام شده بود و همچنین نامه های اسراء به خانوادههایشان فرستاده میشد و اما گروه دوم رزمندگانی بودند که بعد از اسیر شدن به دستور صدام تا پایان اسارات بی و نام نشان و مفقود ماندند.
اسرای عملیات کربلای ۴ را هم جزء دسته دوم بودند. این اسراء هیچ زمانی صلیب سرخ را ندیدند و نامشان در هیچ جایی ثبت نشد و خانوادههای اسراء و حکومت ایران از زنده بودن آنان اطلاعی نداشتند.
دلیل صدام معلون برای مفقود ماندن اسراء، عملیاتی بود که در ما در بصره به نام عملیات کربلای 4 انجام داده بودیم، این درحالی بود که قصد داشت با مخفی کردن نام اسراء فشاری دیگر به دولت ایران و خانواده های اسراء وارد کند.
شکوهمندترین مرد جهان در یک اتاق ساده
این جانباز آزاده با بیان اینکه از نظر وی امام خمینی (ره) یک ابرمرد در جهان بود، ادامه داد: او از هر نظر یک پروفسور به تمام معنا بود و سرنوشت جنگ را پیش از هر کسی میفهمید و با قدرت بازگو میکرد، اما چطور یک انسان به این حد از کمال و بی همتایی میرسد؟
او روح خدا بود که برای نجات ما بر روی زمین آمده بود، در همه امورات فقط نگاهش به خدا بود، تنها راه پیروزی او امید و توکل به خدا بود که در تمام سخنرانی هایش میتوان فهمید.
به گفته اسماعیل ولی اف، رئیس مدرسه عالی دفاع نخجوان که زیبا امام را تعبیر می کند او می گویید امام خمینی(ره) شکوهمندترین مرد جهان در یک اتاق ساده بود.
اعلام خبر تلخ بستری شدن امام خمینی (ره) در بیمارستان
وی درباره خاطرات تلخش نیز اینچنین تعریف کرد: در سلول ما تلویزیونی بود که مدام روشن بود، در تمام وقت شبانه روز آهنگها و رقاصیها عربی پخش میشد و هیچ کسی اجازه خاموش کردن آن را نداشت. اما مابین آن ساعت ۹ شب خبر عراق هم پخش میشد.
هربار که خبری پخش میشد برای اینکه بدانیم در ایران چه می گذرد صحبت های خبرگوی عراقی را که به زبان فارسی صحبت میکرد برعکس می کردیم. به مثال اگر می گفت امروز عراق عملیات موفقیت آمیزی داشت میگفتیم پس رزمندگان عزیزمان امروز عملیات موفقی داشتهاند.
ده روز قبل از رحلت امام (ره) به یاد دارم ساعت ۹ شب به وقت خبر عراق، خبرگوی عراقی با لحنی بد و کلمات ناشایسته که خطاب به امام خمینی (ره) بود اعلام کرد که ایشان در بیمارستان بستری شدهاند و در وضعیتی جسمی بدی هستند.
ما متوجه شدیم امام از نظر قلبی حال خوبی ندارند و همگی از شنیدن این خبر ناراحت و نگران بودیم ناراحتی از اینکه او پدر همه ما بود و نگرانی بابت اینکه اگر برای امام اتفاقی بیفتد سرنوشت ما چه می شود.
همه ما بعد از خدا تنها دلخوشیشان در زمان سخت اسارات امام خمینی(ره) بود.
قبل از خبردار شدن بستری امام خمینی(ره) در بیمارستان گاهی روزنامه انگلیسی و منافقین در بین اسراء تقسیم میکردند و در میان خبرهای آنان خبر سخنرانی امام خمینی (ره) مینوشتند. ما از آن روزنامه ها متوجه میشدیم امام عزیز ما سالم و سلامت است. اما حالا خبر بستری شدن او در بیمارستان را شنیده بودیم و نگرانی ما لحظه ای تمام نمیشد.
بعد از شنیدن این خبر اسراء در سلول خود مشغول به دعا و نذر و نیاز شدند این تنها کاری بود که میتوانستیم برای تسلای دل آشوبمان انجام دهیم.
خبر رحلت امام (ره) امیدمان را ناامید کرد
جانباز بختیاری ادامه داد: ساعت ۴ بعدازظهر یکی از روزهای سخت، یکی از اسراء که به زبان عربی و انگلیسی مسلط بود گاهی برای نظافت به دفتر رئیس اردوگاه میرفت. روزنامهای نگلیسی را روی میز رئیس اردوگاه دیده بود که در آن نوشته شده بود امام خمینی (ره) به رحمت خدا رفته است.
مرا کنار کشید و این موضوع را به من گفت چون از واکنش اسراء نسبت به این موضوع میترسید و میدانست امام خمینی(ره) در قلب اسراء چه جایگاهی دارد. وقتی محتوای روزنامه را برای من تعریف کرد تمام دنیا به یک لحظه پیش چشمم تیر و تاریک شد. ناراحتی نبودن امام یک طرف و دلشوره گفتن این خبر تلخ به اسراء هم یک طرف دیگر.
چند نفری از بچه هایی را که در جنگ سمت فرماندهی داشتند جمع کردم چون میدانستم آنان دلی بزرگ و صبری بیشتر از بچه های دیگی دارند، جلسه فوری در سلول در وقت خیلی کم گرفتیم و به عده ای از بچه ها خبر راگفتیم.
ساعت 9 شب بامداد رسید وقت پخش خبر تلویزیونی عراق بود، عدهای از بچهها میدانستند و عدهای بیخبر بودند که ناگهان خبرگوی تلویزیونی به زبان فارسی از رحلت امام خمینی (ره) خبر داد.
در تمام سلول ها غوغا به پا شد اسراء شروع به شیون و زاری کردند دیگر برای بچه های شلاق و کتک زدن سربازان بعثی مهم نبود، روز سختی بر ما گذشت.
سه روز عزاداری بدون شکنجه
این آزاده سرافراز افزود: به دستور صدام تا ۳ روز نیروهای بعثی به اسراء نزدیک نشدند و دستور داده بود در این سه روز هر آنچه اسراء نیاز دارند در اختیارشان قرار بگیرد. این رفتار برای ما عجیب بود و نمیدانستیم صدام ستمگر در ذهن خود به دنبال چه چیزی هست. بعدها متوجه شدیم او به نیروهای خود گفته بود در این ۳ روز تمام فرماندهان و سردستههای اسرای ایرانی را شناسایی کنند.
خبری مسرت بخش در اسارت جانی دوباره به ما داد
وی گفت: در زمان اسارت لباسی به رنگ قهوهای به ما داده بودند که ما به وقت رحلت امام (ره) به تمام اسراء دستور دادیم به نیت عزاء و سیاه پوشی به تن کنند و در این 3 روز عزاداری کردیم. بعد از ۳ روز، شکنجهها شروع شد و تمام امکاناتی کمی از خوردن و آشامیدن و دیگر امکانات کمی که در اختیارمان بود به یکباره قطع کردند. با هر وسیلهای که داشتند بچه ها را کتک میزند، از کابل برق تا شلاق و یا باتوم، به بچه ها رحم نمیکردند.
بعد از ۲۴ تا ۴۸ ساعت از شنکجه که گذشت، چند سرباز بعثی به سلولها آمدند. از هر سلول چند نفر را صدا میزدند و بیرون میبردند، از سلول ما هم ۳ نفر را صدا زدنند که یکی از آنان من بودم. ما را با دست و چشمان بسته به بیرون از اردوگاه بردند وقتی چشمانمان را باز کردند، دیدم اتوبوسی رو به روی ما است. آن لحظه در ذهن خود می گفتم کاش مقصد این اتوبوس ایران و آزادی ما باشد اما حیف که فقط یک خیال بود. ما را سوار بر اتوبوس کردند. مقصد آن اتوبوس بغداد شهر بعقوبه بود.
ما را به عنوان مخالفین اردوگاه بدون پرونده شناسایی و بدون نام و نشانی به اردوگاه بغداد منتقل کردند و تا پایان اسارت در آنجا نگه داشتند. بعد از مدتی در آنجا متوجه شدیم امام خامنه ای (ره) به سمت رهبری ایران منصوب شد و بعد از این خبر مسرت بخش، جان دوباره گرفتیم.
گفتگو از: حدیثه کامیاب