به مناسب سالروز شهادت شهید پرویز انگالی:
بهش گفتم:بگذار تا مراسم حنابندان را برایت بگیرم، اما او وسایلش را جمع و جور کرده بود تا برود جبهه. میگفت: من باید بروم. نمی توانم بمانم. خودم هم تعجب کردم؛ چون او همیشه به حرفهای من گوش میداد...)ادامه این خاطره از «مادر شهید انگالی» در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد بوشهر بخوانید.