خاطره شهید - صفحه 11

خاطره شهید
شهید شهریورماه;

لبخند شهیدشدن!

شهید حسن مقیمی در 1343/5/26 در آبادان متولد شد.در زمان شروع انقلاب فعالیت بسیار ناچیزی را در انقلاب ایفا می‌کرد و یکسال بعد از شروع جنگ تحمیلی به جبهه رفت و درتاریخ 1365/6/8 به شهادت رسید.
خاطراتی از شهید پرویز سبزه غلامی به روایت مادر

شهیدی که بارها توسط منافقین تهدید شد

خاطراتی از شهید پرویز سبزه غلامی از شهدای سرافراز شهرستان بندرعباس در استان هرمزگان که توسط مادرش روایت شده به همراه مختصری از زندگینامه این شهید منتشر می گردد
مصاحبه

خاطرات و فعالیت های شهید محمدحسین پور دلیر به روایت همسر

شهیدمحمدحسین پوردلیر اسوه ای ازشهامت ، مهربانی ، ایثارگری و مبارزی خستگی ناپذیردرعرصه انقلاب اسلامی می باشد. شرح خاطرات و فعالیت های این شهید سرافراز به روایت همسرش منتشر می گردد
نگاهی به خاطرات و زندگینامه شهید به مناسبت سالروز تولد و شهادت

راز و نیازهای پاسدار شهید جمشید قاسمی گوربندی/غبطه اهل خانه +پوستر

شهید جمشید قاسمی گوربندی از شهدای پاسدار استان هرمزگان که تیرماه یادآور سالروز تولد و همچنین آسمانی شدن وی در جبهه های نور علیه باطل در شلمچه می باشد به همین مناسبت زندگینامه و خاطره ای از این شهید والامقام منتشر می گردد
به مناسبت نهم تیرماه سالروز تولد شهید

خاطره "کمک شهید علی هرمزی به زائر درمانده امام رضا (ع) "به روایت شهربانو سلمانی هرمزی

یکسال به اتفاق شهید رفته بودیم مشهد ، توی حرم دیدیم یک خانم و آقایی آمدند نزد ما و مشکلاتشان را با شهید مطرح نمودند ،شهید هم بلافاصله ساعت و انگشتر نقره ای اش را بیرون آورد و فروخت و پول آن را به زن و مرد درمانده در سفر داد...{راوی: شهربانو سلمانی هرمزی} شهید علی هرمزي ، نهم تير 1310، در جزيره هرمز از توابع شهرستان قشم ديده به جهان گشود. پدرش عباس، مغازه‌دار بود و مادرش فاطمه (فوت1321) نام داشت. تا دوم ابتدايي درس خواند. در معدن خاك سرخ كارگري مي‌كرد. سال 1331 ازدواج كرد و صاحب سه پسر و پنج دختر شد. به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت. بيستم دي 1365، در پاسگاه زيد عراق بر اثر اصابت تركش به پهلو، شهيد شد. مزار او در زادگاهش واقع است.
گپ خودمانی نوید شاهد سمنان با خانواده معظم شهید حسین شامانی

خیلی برای بزرگ کردنش غصه خوردم؛ امّا...

همین که میگذاشتمش زمین از گریه غش می کرد . هرجا هم دکتر بردیمش نفهمیدن که مشکلش چی هست . یه دعا نویس گفت ، تا هشت ساله نشه خوب نمیشه . خدا شاهده بچه ی به اون بزرگی رو موقع نماز خواندن به کولم میبستم و پاهاش از کنارم آویزان بود . اگر روی زمین می گذاشتمش غش می کرد . هشت ساله که شد ، کم کم بهتر شد . شیر هم نمی خورد وبا قاشق بهش شیر می دادم .
شهید احمد فیروز بخت

لذت کتاب خوانی در خاطرات شهید احمد فیروز بخت

همیشه کتابها را صحیح و سالم بر می‌گرداند و می‌گفت: «هر چه بیشتر از این کتابها می خونم بیشتر مشتاق میشم».

خاطره ای کوتاه از بسیجی شهید "علی آبسواران خاطره ای کوتاه از شهید بسیجی "علی آبسواران" به روایت پدر

از روحیه بالایی برخوردار بود و قبل از عملیات کربلای چهار باهمرزمانش شوخی و خنده می نمود
شهید احمد فیروز بخت

لذت کتاب خوانی در خاطرات شهید احمد فیروز بخت

همیشه کتابها را صحیح و سالم بر می‌گرداند و می‌گفت: «هر چه بیشتر از این کتابها می خونم بیشتر مشتاق میشم».
شهید قدرت الله فرزانه پور

تلاش برای ساخت مسجد و حسینیه در خاطرات شهید قدرت الله فرزانه پور

می‌دانستم که هر وقت می‌رود بیرون یا در مسجد است و یا حسینیه. سیزده چهارده سالش بود. می‌رفت آجر جا به جا می‌کرد و کمک می‌کرد.
شهید عبدالمحّمد فرخی

اگر از من خطایی دیده‌اند حلالم کنند!

اگر برایم حجله زدید، این را هم بنویسید از تمامی مردم سمنان تمنا دارم اگر از من خطایی دیده‌اند حلالم کنند». آرام شدم. انگار آتش درونم فروکش کرد. رفتم سراغ شیرآب. وضو گرفتم و با آرامش نماز خواندم. تحمل مصیبت برایم راحت شد.
شهید ابوالفضل فرخ منش

تلاش برای یادگیری قرآن در خاطرات شهید ابوالفضل فرخ منش

ز نهضت سوادآموزی کامیاران یک سری کتاب‌های نهضت را تهیه کردم. ده پانزده روزی با او کار کردم. خیلی علاقه نشان می‌داد در مدت کوتاهی خواندن قرآن را یاد گرفت.
گپ خودمانی نوید شاهد سمنان با خانواده معظم شهید حسین ترنجی

وظیفه اش همین بود

وقتی اومدیم تو این خونه خواب دیدم میگه مامان من درها رو باز کردم . اومدم کمک تون کنم . تو خواب فکر میکنم داره با ما زندگی میکنه . بچه ی خوب ومودب وآقایی بود . خیلی به ما محبت می کرد .
شهید عباسعلی فدوی

شاید دیگه برنگردم حلالم کنید!

به نماز اوّل وقت و رفتن به مسجد سفارش کرد. به شوخی یا جدی گفت: «شاید دیگه همدیگه رو نبینیم. من رو حلال کنین
گپ خودمانی نوید شاهد سمنان با خانواده معظم شهید حسین بابایی

شهادتش را تبریک گفتم

من هم که اطلاع نداشتم ووقتی شنیدم ، همون جا نشستم روی زمین وبیهوش شدم . خانم ها گفته بود . این مادر شهید حسین هست . چرا زودتر بهشون خبر ندادن ، الان اگر سکته میکرد چی ؟ هنوز نماز عشاء رو نخونده بودیم که خبر دادند ومن وآوردن خونه . به خواهر وبرادرهاش که تو خونه بودند گفتم وهمه شروع کردند به گریه کردن . برادرشهید تو ورامین خیاط بود وهمراه عموش اومد . پدرش هم نیمه شب اومد خونه .
شهید مصطفی فدائی

اهمیت به نماز جماعت در سیره شهید مصطفی فدائی

پیش از آنکه مصطفی بیاید، ما فقط ظهرها نماز جماعت داشتیم. کم کم نمازهای مغرب و عشا هم جماعت شد و بعد از مدتی نمازهای صبح هم همین طور. رفتارش طوری بود که بدون اینکه به کسی تکلیف کند، بچّه ها می‌فهمیدند باید چکار کنند.
گپ خودمانی نوید شاهد سمنان با خانواده معظم شهید حسین اشرفی

مهر مادری و عشق به فرزند در خاطرات مادر شهید حسین اشرفی

گفت ، مامان دیگه نمیخوام بهت دورغ بگم . من دارم میرم جبهه . من هم شروع کردم به گریه . گفت ، مامان انقدر بی تابی کردی که از همسایه ها هم خداحافظی نکردم . میگفت ، اگر بلد بودی و میومدی شاهرود . میدیدی که مادر ها چون بچه هاشون از ماشین جا موندند گریه میکنند اونوقت تو برای رفتنم گریه میکنی . بهش گفتم ، برو پسرم خدا به همراهت . کاپشن پدرش و پوشیده بود ولی براش تنگ شده بود . خیلی خوش و قد وبالا شده بود . همسایه نبودند که خداحافظی کنه . من هم گریه نکردم . بغلش کردم و رفت .
شهید احمد (عباس) فخاریان

امر به معروف و نهی از منکر در سیره شهید احمد (عباس) فخاریان

گفت:«وظیفه به من حکم می‌کنه که بهشون تذکر بدم». هرکاری کردم قبول نکرد. رفت و با آنها صحبت کرد. نمی‌دانم ترسیدند یا واقعاً پشیمان شدند. حرف‌های عباس را قبول کردند. چون چند دقیقه بعد بساطشان را جمع کردند.
گپ خودمانی نوید شاهد سمنان با خانواده معظم شهید حسن مرواری

دستهایی که از سرما کبود شد/ سری که با تركش گلوله تانك رفت

جنبشی ها رو خودتون میدونین که یه عده ی خاص بودند که بر علیه انقلاب تظاهرات کرده بودند . این ها شبانه پاسدار بودند و خدا شاهده یادمه که شب های زمستون با چوب دستی تو خیابانها نگهبانی می دادند . حتی وقتی بهش فکر میکنم ، بغض گلوم و میگیره صبح وقتی برمیگشت تمام صورت و دستهاش از کبودی سرما سیاه شده بود . ولی با این وجود هیچ وقت گله و شکایتی نداشت . خیلی پسر خوب و کامل و با ایمانی بود . دبیرشون میگفت ، اگر این ها نبودند تمام دبیرستان و جنبشی ها گرفته بودند .
قسمت نخست خاطرات شهید «سید محمد افتخاری»

طوری باشید که حضرت زینب و حضرت زهرا از شما راضی باشند

پدر شهید «سید محمد افتخاری» نقل می‌کند: «گفت: خواهر‌های من! حجاب، عفت و پاکدامنی خودتون رو حفظ کنین. طوری باشین که حضرت زینب و حضرت زهرا از شما راضی باشن. اون وقت زندگی‌تون درست می‌شه.»
طراحی و تولید: ایران سامانه