با شروع جنگ تحميلى على‏رغم ميل خانواده كه نمى خواستند جمشيد به‏خاطر بروز جنگ به خدمت سربازى برود، زمانى كه پدرش به علت بيمارى در بيمارستان بسترى بود، خود را به نظام وظيفه معرفى كرد و دوره سربازى را در تيپ زنجان در منطقه كردستان گذراند. تنها بيست روز پس از اتمام خدمت سربازى به عضويت سپاه پاسداران درآمد.
مروری بر زندگی نامه شهید جمشيد گنجگاهى


جمشيد گنجگاهى - مشهور به حسين گنجگاهى - فرزند احد گنجگاهى و يوكبت اسديان، در 10 تير 1338 در اردبيل متولد شد. پدرش كله‏پز بود. دوران ابتدايى را در مدرسه ديباج، در سالهاى 1350 - 1345 و دوران راهنمايى و دبيرستان را به ترتيب در مدارس جهان علوم (1353 - 1350) و صفوى (مدرس فعلى) در سالهاى 1357 - 1353 به پايان رساند و ديپلم رياضى گرفت.

به مطالعه علاقه زيادى داشت و هرگاه پولى به دست مى‏آورد كتاب مى‏خريد و مطالعه مى‏كرد. در ايام تحصيل، در اداره مغازه به پدرش كمك مى‏كرد. حُسن خلق او سبب شده بود كه همه دوستان و فاميل او را دوست داشته و به او علاقه‏مند باشند. وى عموى فلجى داشت كه هر هفته يا دو هفته يك بار او را با چرخ دستى به حمام مى‏برد. اما در زمستان كه برف مى‏آمد و ديگر نمى توانست از چرخ دستى استفاده كند، او را به كول مى‏گرفت به حمام مى‏برد. روزى سر عمويش را با تيغ اصلاح مى‏كرد كه خراشى به سرش وارد آورد. به قدرى از اين موضوع ناراحت شد كه مرتب روى دست خود مى‏زد و نگران بود به طورى كه عموى بيمار به زبان آمده و گفت: «عزيزم اين قدر ناراحت نباش. من كه براى شما تا اين حد مشكلات به وجود آورده‏ام و شما را اذيت مى‏كنم چرا خودت را براى يك خراش كوچك ناراحت مى‏كنى. ناراحت نباش اشكالى ندارد.»

با شروع انقلاب اسلامى، روى ديوارها شعار مى‏نوشت و اعلاميه‏هاى حضرت امام را پخش مى‏كرد و در تظاهرات با جديت تمام شركت مى‏كرد. در زمان انقلاب در روز 23 بهمن 1357 وقتى مردم براى تظاهرات و راه‏پيمايى به خيابانها آمده بودند به كلانترى شهر حمله كرده و پاسبانى را با كلنگ كشتند. جمشيد تا چند روز از اين موضوع و صحنه ناراحت و نگران بود.

بعد از پيروزى انقلاب براى بچه‏هاى محل كتابخانه‏اى داير كرد و به آموزش قرآن و احكام پرداخت. به مسائل سياسى روز و انقلاب احاطه و آشنايى كامل داشت و پيروى از حضرت امام قدس سره را بر خود واجب مى‏دانست و در وجود امام محو شده بود. تقيّد خاصى به انجام فرائض داشت و از صميم قلب آنها را انجام مى‏داد. هر هفته يك يا دو روز را روزه مى‏گرفت، به نماز اول وقت و جماعت مقيد بود. بيشتر وقت خود را در مسجد مى‏گذراند و گاهى اذان مى‏گفت و قرآن را با ترتيل و صداى خوشى مى‏خواند. مطالعات مذهبى عميقى داشت. از بى‏نظمى متنفر بود و اجازه سخن‏چينى به كسى نمى داد. وقتى غيبت كسى به ميان مى‏آمد به بهانه‏اى مجلس را ترك مى‏كرد. به اشعار حافظ و سعدى و نوشتن داستان براى كودكان علاقه بسيار داشت.

با شروع جنگ تحميلى على‏رغم ميل خانواده كه نمى خواستند جمشيد به‏خاطر بروز جنگ به خدمت سربازى برود، زمانى كه پدرش به علت بيمارى در بيمارستان بسترى بود، خود را به نظام وظيفه معرفى كرد و دوره سربازى را در تيپ زنجان در منطقه كردستان گذراند. تنها بيست روز پس از اتمام خدمت سربازى به عضويت سپاه پاسداران درآمد.

با بازگشايى دانشگاهها - پس از انقلاب فرهنگى - در اولين كنكور بعد از انقلاب شركت كرد و در رشته مهندسى برق دانشگاه شيراز پذيرفته شد. اما در دانشگاه حضور نيافت. او در سپاه اردبيل ابتدا مسئول تيم ارزيابى پادگان آموزشى سيدالشهدا(ع) خاصبان و مربى آموزشهاى رزمى و مسئول ارزشيابى و تحقيقاتى و ارزيابى كل در سازمانهاى رزمى و همين طور مسئول ارزيابى منطقه پنج كشورى - آذربايجان شرقى ، آذربايجان غربى ، اردبيل و زنجان - بود. پس از اعزام به جبهه به عنوان مسئول سازماندهى و ارزيابى لشكر 31 عاشورا و سپس به عنوان مسئول پرسنلى لشكر مزبور مشغول به كار شد. پس از مدتى به دنبال اصرار زياد براى حضور در جبهه به معاونت گردان ابوالفضل(ع) منصوب شد و از اين زمان به بعد، به طور مستقيم در عملياتها و خط مقدم جبهه حضور مى‏يافت. او به قدرى از اين ماجرا شاد و خوشحال بود كه مرتب ابيات زير را با خود زمزمه مى‏كرد:

بعد از اين روى من و آينه وصف جمال

كه در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند

من اگر كامروا گشتم و خوشدل نه عجب‏

مستحق بودم و اينها به زكاتم دادند

هاتف آن روز به من مژده اين دولت داد

كه بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند

جمشيد به خاطر حضور دائمى در جبهه از پذيرش ازدواج امتناع مى‏كرد، اما خانواده‏اش على‏رغم ميل باطنى او وى را وادار به پذيرش ازدواج كردند. هر وقت راجع به ازدواج با او صحبت مى‏شد، مى‏گفت: "من با جبهه ازدواج كرده‏ام". بااين وجود، در سن 25 سالگى با خانم رقيه ننه‏كرائى، پيمان زناشويى بست و مدتى كوتاه پس از ازدواج بلافاصله به جبهه رفت.

محسن ايران‏زاد - يكى از دوستانش - مى‏گويد:

«جمشيد وقتى در واحد پرسنلى مشغول بود، روزى به او گفتم شما با اين قد بلند و رشيد مى‏بايست در جبهه باشيد. جمشيد گفت: "برادر ايران‏زاد، درست مى‏فرماييد. مرا چرا در اينجا نگه داشته‏ايد؟چندين بار با خود شما و برادر امين شريعتى (فرمانده لشكر) صحبت كردم كه خسته شده‏ام، اجازه بدهيد تا در يگان رزمى مشغول كار شوم." اما تا زمانى كه مهدى باكرى فرماندهى لشكر 31 عاشورا را به عهده داشت به تقاضاى گنجگاهى براى اعزام به واحدهاى رزمى، پاسخ نمى‏داد و حضور او را در واحد پرسنلى ضرورى مى‏دانست. اما پس از آن به دنبال اصرار و پافشارى جمشيد، فرمانده جديد لشكر، او را به معاونت گردان حضرت ابوالفضل(ع) منصوب كرد.»

از آن پس، جمشيد به طور دائم در جبهه‏ها حضور داشت. در جريان عمليات بدر، هواپيماهاى عراقى مقر گردان حضرت ابوالفضل(ع) و بعضى از واحدهاى ديگر را بمباران كردند كه در نتيجه آن عده‏اى از نيروهاى گردان مجروح شدند و عده‏اى نيز در ميان آتش سوختند. در اين زمان، جمشيد خود را به آب و آتش مى‏زد. اول سراغ مجروحين رفت و بعد از آن اتوبوسهاى حامل نيروهاى گردان را كه آتش گرفته بودند و بقيه را كه هنوز از طرف هواپيماهاى عراقى تهديد مى‏شدند از آتش سوزى نجات داد. او عاشق جبهه بود و آن را ترك نمى كرد. روزى خبر دادند خواهرش فوت كرده است. جمشيد با گرفتن بيست روز مرخصى به شهرستان رفت؛ ولى به محض پايان مهلت مرخصى با چهره‏اى بشاش و متبسم خود را به منطقه رساند.

جمشيد اوقات فراغت خود را با مطالعه و تدريس قرآن به نيروهاى تحت امر مى‏گذارند و گاهى در گردان‏ها با به راه انداختن مسابقه فوتبال، روحيه و نشاط نيروها را افزايش مى‏داد. رضا چهره‏برقى در بيان خاطره‏اى مى‏گويد:

«جمشيد هر وقت از جبهه برمى‏گشت گاهى اوقات براى بازى فوتبال به بيرون شهر مى‏رفتيم. روزى كه بازى بسيار جذاب و مهيج بود موقع اذان مغرب رسيد و آفتاب در حال غروب كردن بود. اصرار كرد كه چون وقت نماز جماعت است بايد برويم. هرچه اصرار كرديم، بازى تيم را نيمه تمام گذاشت و از همه خداحافظى كرد و رفت.»

وى اعتقاد عميقى نسبت به ادعيه ائمه عليهم السلام داشت به طورى كه وقتى از نيروهاى گردان مى‏آمدند و مشكلى را مطرح مى‏كردند، مى‏گفت برويد فلان دعا را در صفحه فلان مفاتيح الجنان پيدا كنيد و بخوانيد. ان شاءالله مشكلاتتان برطرف خواهد شد.

در استفاده از بيت‏المال، بسيار دقيق بود و در مشكلات شخصى هيچگاه جانب احتياط را رها نمى‏كرد. از جمله شبى براى انجام كارهاى ادارى به اردبيل آمد. مادرش به شدت مريض بود. از همسايه ماشين به امانت گرفت و مادرش را به دكتر برد. وقتى صبح شد خانواده‏اش ديدند پيكان سفيدى مقابل خانه، متوقف است. ماجرا را جويا شدند. جمشيد جواب داد: «ماشين، مال بيت‏المال است و من با آن به اردبيل آمده‏ام تا كارهاى دولتى را انجام بدهم. مگر نمى‏بينيد براى سرزدن به اقوام با دوچرخه مى‏روم.»

خواست و آرزوى جمشيد، شهادت در راه خداوند بود. پدرش مى‏گويد:

«جمشيد، روزى از جبهه به خانه آمده بود و مادرش در حال نماز و دعا بود. جمشيد به مادرش گفت: "خانم دهاتى، دعا كن به آرزويم برسم." مادرش مى‏گويد فكر كردم چيزى مى‏خواهد. دستها را براى دعا بالا بردم. بعد جمشيد گفت: "حالا به+آرزويم رسيدم. آرزوى من شهادت بود."»

على مكارمى درباره شهادت‏خواهى جمشيد مى‏گويد:

«يك شب مادرم نان مى‏پخت و عادت داشتيم در چنين مواقعى براى خوردن نان تازه تنورى به خانه همديگر برويم. ساعت نه شب بود از خانه بيرون زديم. جمشيد گفت: "دلم خيلى گرفته." از هر درى با او سخن گفتم ولى او خاموش بود. هوا كاملا مهتابى بود و به سوى بيرون شهر راه افتاديم. آن روزها قبرستان «بهشت فاطمه» را حصاركشى نكرده بودند. مسير ما از داخل قبرستان افتاد. وقتى از كنار قبر شهيد محمدرضا رحيمى مى‏گذشتيم. گفت: "محمد اين مهتاب امشب بر سر من و بر روى قبر تو مى‏تابد و فردا بر سر قبر هر دوى ما خواهد تابيد." به كنار رودخانه بالغلو رسيديم و در كنارى نشستيم و او غرق تماشاى تصوير ماه در آب رودخانه بود و با خود دعاى كميل زمزمه مى‏كرد.»

با آغاز عمليات والفجر 8 گردان ابوالفضل(ع) مأموريت داشت تا خود را به جاده فاو - ام‏القصر برساند. اما در مسير حركت دشمن با بالگرد به آن حمله كرد كه در نتيجه جمشيد گنجگاهى، فرمانده گردان، از ناحيه كتف زخمى شد. اما او با هدايت نيروهايش سينه‏خيز خود را به اتوبان فاو - بصره رساند. و در حالى كه دستش را روى جاده فاو - ام‏القصر نهاده بود بر اثر خونريزى و اصابت تركش خمپاره و سوختگى شديد در 25 بهمن 1364 به شهادت رسيد. در بخشى از وصيت‏نامه او آمده است:

«يا اباعبدالله انى سلمٌ لمن سالمكم و حرب لمن حاربكم. چه زيبا نكوست پيمان و عهدى كه برخوردار از چنين روح وسيعى كه هم مبين "رحماء بينهم و اشداء على الكفار" مى‏باشد و بى‏شك حصول به چنين پيمانى مستلزم استقامت،ايثار و شهادت است. چه بسا اينكه مولا حسين عليه السلام با چنين آرمان و ويژگى وارد ميدان كارزار شد... پس اى خداى مهربان "اللهم اجعل محياى محيا محمد و آل محمد و مماتى ممات محمد و آل محمد." بدانيد دنيا و آنچه را در بر دارد همه واهى و پوچ و عبث است. دنيا سرآغازى است براى زندگى جاويد، منزلى است از براى جلاى قلب و تهذيب نفس و كسب صفات ملكوتى و از همه بالاتر اداى تكليف الهى از براى رضا و نهايت قرب.... خدايا يقين دارم كه اگر وجودمان تكه تكه شود و هر كدام تا شامگاهان ترا سپاس و ثنا گويند باز نمى‏تواند شكر يك لحظه شركت در جهاد فى سبيل‏الله را به جا بياورند.»

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده