معرفی شهدا کارمند استان بوشهر
دوشنبه, ۱۳ شهريور ۱۳۹۶ ساعت ۰۰:۲۲
شهید جوهر راستار فرزند غلامحسین در مورخ 1298/9/10 در روستای جتوط از توابع دشتستان بدنیا آمد و از دوران طفولیت به کتاب و کتابخوانی علاقه بسیار داشت و در کودکی به مکتب رفت و قرآن را خیلی زود آموخت و در نوجوانی خودش استاد بچه های دیگر بود در 18سالگی برای امرار معاش به آبادان رفت و در شرکت نفت مشغول به کار شد.

زندگینامه و مصاحبه با فرزند شهید جوهر راستار



زندگینامه روحانی شهید جوهر راستار

شهید جوهر راستار فرزند غلامحسین در مورخ 1298/9/10 در روستای جتوط از توابع دشتستان بدنیا آمد و از دوران طفولیت به کتاب و کتابخوانی علاقه بسیار داشت و در کودکی به مکتب رفت و قرآن را خیلی زود آموخت و در نوجوانی خودش استاد بچه های دیگر بود در 18سالگی برای امرار معاش به آبادان رفت و در شرکت نفت مشغول به کار شد و مرتب به کتاب و مطالعه پیرامون اسلام میپرداخت و کتابخانه بزرگی در منزل درست کرد و دوستان و آشنایان را جهت مطالعه و مباحثه به منزل دعوت مینمود و آنها را به دین اسلام آشنا و راهنمایی میکرد تا اینکه انقلاب شکوهمند اسلامی به وقوع پیوست و با شروع جنگ تحمیلی ایشان شهر را ترک نکرد و گفت همینکه بتوانیم کمکی به رزمندگان بکنیم و آبی به آنها بدهیم راضی هستیم تا اینکه دو ماه بعد از شروع جنگ در تاریخ 1359/9/1 بر اثر ترکش خمپاره شهید شد و در گلزار آبادان به خاک سپرده شد.


مصاحبه با فرزند شهید محمد باقر راستار

 
خاطره ای که دارم شهید همیشه سعی داشت مطابق مضامین اسلام رفتار کند هیچ وقت صدای بلند یا قهقهه نداشت همیشه لباس سفید می پوشید چون عقیده داشت لکه ای اگر بر لباس قرار گیرد روی پارچه سفید پیداست و میتوان زود آن را شست ببه بهداشت وآراستگی و در آمد حلال اهمیت بسیار میداد در مدت زندگی حتی یک ریال وام هم نگرفت و همیشه می گفت سود وام جای اشکال دارد حتی غذاهای خارجی هم نمی خورد میگفت چون نمی دانم چگونه تهیه و ذبح شده اند .همیشه بشاش و خوش خلق بود به اطعام یتیمان بسیار اهمیت می داد و برای آنها گاهی اوقات غذا می فرستاد دوستانش را هم با اصرار برای صرف غذا به خانه دعوت می کرد در سخنرانیها و منبر خود پیروزی انفلاب در آبادان بسیار کمک ی کرد حتی یک بار ساواک آمد منزلمان و به تذکر دادند ولی شهید گفت من برای پول سخنرانی نمی کنم که کسی بتواند برایم تکلیف تعیین کند از او خواستند برای طول عمر رژیم پهلوی در سخنرانیهای خود لااقل دعا کند ولی شهید گفت همه صحبتهای من در خصوص تبیین اسلام است .نمیتوانم غیر از آن حرفی دیگر به زبان بیاورم با امام خمینی (ره) کتباَ در ارتباط بود و هنوز شاید راهنمائیهای کتبیحضرت امام خمینی برای ایشان موجود باشد اول پیروزی انقلاب آقای جمی از او خواست بیاید در اجتماع و یکی از پستهای کلیدی را بعهده بگیرد و شهید قبول نمی کردو میگفت مبادا ستمیاجرایی و اداری قبول کنم و باعث ضایع شدن حق فردی شوم که روز قیامت نتوانم جواب بدهم من به آن حد هنوز نرسیده ام خودم ارشاد کردن را بهتر دوست دارم یادم اکثر مردم آبادان شهر را ترک کرده بودند حتی ما که فرزندان او بودیم مهاجرت کرده بودیم به برازجان ولی شهید به اتفاق مادر در آبادان ایستاده بودند حتی شهید یک سنگر هم در حیاط ساخته بود که هروقت لازم شد بتواند از آن استفاده کند مادرم تعریف میکرد تازه برای اقامه نماز ظهر وضو ساخته بود نمیدانم چرا بدون اینکه صدای درب منزل بیاید رفت درب منزل را باز کرد و به کوچه خیره شد که ناگهان خمپاره ای به سر درب حیاط منزل اصابت کرد و باعث به شهادت رسیدن شهید گردید.ولی به همان صورتی شهید شد که خودش همیشه آرزو داشت چون یادم است همیشه پس از اقامه نماز دعا میکرد خدایا مرا طوری بمیران که هنوز دارای قدرت جسمی خوبی باشم مرا اصلا افتاده محتاج دیگران نکن جوری بمیران که مورد رضایت خداوند باشد حتی طبق گفته های خودش به مادرم که اگر فوت نمودم مرا همینجا در آبادان دفن کنید تا کسی نگوید که به جنگ پشت کرده است لذا ما هم شهید را بنا به وصیت خودش در آبادان دفن کردیم و مادر که تنها بود را به برازجان نزد خودمان آوردیم.
مادرم نزد حدود دو هفته به علت بیماری بستری بود تا اینکه فوت کرد در همین ایام یکبار شهید بخوابم آمد و به من گفت پسرم تو کارهایت تاکنون بد نبوده ولی برو هرکاری میتوانی برای مادرت انجام بده پس گفتم مگر تا حالا رضایت مادرم را بدست نیاورده ام که به من  گفت چرا باز هم برو . آن کاری که میتوانی برای مادرت انجام من همان شب که حدود ساعت2 نیمه شب بود با چشمانی اشک آلود رفتم منزل خواهرم نزد مادرم که در آنجا بستری بود.
همیشه شهید میگفت به ما نمازتان را ترک نکنید چون اگر کسی نمازش را ترک بدنبال هر کاری دیگر میرود و روز به روز هم بیشتر از خداوند فاصله میگیرد و همیشه ما را نصیحت میکرد اگر کسی هم به شما توهینی کرد به نیکی پاسخ دهید شما مثل او نشوید.
یادم هست اواخر عمر نوشتن کتابی را هم شروع کرده بود که عمرش اجازه اتمام آن را نداد.


خاطره ای که از شهید به یاد دارم همیشه میگفت دخترم حتی اگر شوهرت گفت روزه نگیر ولی نمازت را همیشه به وقت بخوان بدون اجازه شوهرت حق نداری از منزل بیرون بروی ولی نماز را بدون اجازه او میتوانی بخوانی. یکبار رفتم پیش پدرم گفتم که از شوهرم دلگیرم و ناراحتم به من این حرف را زده در جوابم شهید گفت: پدر جان یک جام عسل برای حضرت فاطمه (س) بردند یک مو  هم روی آن گذاشتند گفتند حالا بگو این جام شبیه چیست گفت: شوهر داری از این عسل هم شیرینتر است ولی آداب آن را بجا آوردن از این هم باریکتر است سپس شهید گفت دخترم شما هم باید الگو از حضرت فاطمه(س) بگیرید و اگر خاطر من و اسلام را میخواهید اشکالی ندارد بسازید الان او جوان است پخته میشود همیشه ما را امیدوار میکرد.
همیشه میگفت دخترم شخصیت زن حجابش است حجاب را خوب رعایت کنید یادم است روزی دختر 2ساله ام با لباسی آستین کوتاه پیش او  را شهید خیلی ناراحت شد و به من گفت پدر جان بچه را از حالا اینطور تربیت نکنید از همین حالا لباس آستین بلند تن او کنید تا یاد بگیرد و انس بگیرد یادم.


 است وقتی آبادان را ترک کردیم آمدیم برازجان گفتم پدر جان تو هم بیا برویم خطرناک است ولی شهید در جواب گفت: این جنگ جنگ دین است نه جنگ ریاستاست پس من هم نباید پشت به اسلام کنم و تا آخرین لحظه اینجا خواهم ماند.


خاطره دیگر اینکه همیشه شهید به ما میگفت نماز صبح را طوری بخوانید که هنوز ستاره ها در آسمان باشند و نماز مغرب را هم قبل از نمایان شدن ستاره ها در آسمان بخوانید.



راوی : محمد باقر راستار فرزند شهید








منبع : بنیاد شهید و امور ایثارگران استان بوشهر
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده