معرفی شهدا کارمند استان بوشهر
يکشنبه, ۰۵ شهريور ۱۳۹۶ ساعت ۰۱:۵۵
مرداد ماه سال1341 بود . ده روزازمردادماه گذشته بود که شب هنگام منصور دیده به جهان گشود . ‏منصور با نام معروف خود « نامدار» ماه ها و سال ها را در پی هم در نوردید. آن شهید عزیز در حین عملیات رمضان ، درروز بیست و هشتم تیر ماه به فیض شهادت نائل آمد.
شرح
 
زندگینامه

 

نام و نام خانوادگي : منصور (نامدار) بي چيز      

وضعيت مادر : زنده

نام پدر : عباس                      

نام مادر : كلثوم 

وضعيت همسر :زنده

وضعيت فرزندان : …..                 

 محل تولد : بردخون                             نوع حضور در جبهه : پاسدار

شماره شناسنامه : 2185                       تاريخ شهادت : 28/4/1361

تاريخ تولد : 10/5/1341                     محل شهادت : شلمچه

تحصيلات : پايان چهارم ابتدايي                   مسئوليت(هنگام شهادت):فرمانده دسته

شغل :   پاسدار                         محل دفن : گلزار شهداي بردخون



نامدار شهر رمضان

(شهيد منصور بي چيز)

مرداد ماه سال 1341 بود . گرما در اوج آزردن و چهره هاي مصمم مردها و زن هاي بردخوني بي واسطه ، پذيراي تابش بي حد و حساب آفتاب

شب هاي لبريز از شرجي نفس گير تابستاني سوسوي فانوس هاي آويخته بر داربست هاي خانه هاي چوبين را كم رمق مي نماياند اميد باز آمدن دوباره زمستان و بارش احتمالي باران؛خيال پاشيدن بذر و به بار آوردن خوشه هاي سبز؛روياي سيرابي زمين هاي تفتيده عريان و سر به در آوردن علف هاي صحرايي،رنج مگس هاي موذي شب را بر دست و صورت مردمان دل به لطف خدا سپرده هموار مي كرد آتشي كه گهگاه از زير تابه نان پزي زبانه مي كشيد،انبوه دود آميخته با بوي نان را،صبح ها،در ميان حياط خاري((عباس))به سر و صورت((كلثوم))نثار مي كرد . عباس و كلثوم،آغاز زندگي را در تداوم عشقي ساده،در انتظار روئيدن نخستين غنچه در باغچه وجودشان به زيبايي دلچسپي تبديل كرده بودند . كلثوم آخرين روزهاي اولين حضور سومين عضوخانواده را انتظارمي كشيد(1)و عباس،دست و پا در كار باغداري و بنايي،سر و دل در گرو نگراني حال كلثوم داشت .


زن هاي فاميل انواع داروهاي محلي را،از ((اوشه)) و ((دريمه))گرفته تا ((انگز))و ((صبر))،براي پذيرايي از نامدار(1) لحظه هاي پر التهاب عباس مهيا كرده بودند ...

ده روز از مرداد ماه گذشته بود كه شب هنگام،آثاردرد در چهره كلثوم پديدار شد . عباس،دست پاچه،اما شادمان((زايره بانو))(2)را خبر دار كرد و به ناگاه كپر ميان حياط عباس از همهمه زن هاي فاميل و همسايه لبريز شد با شنيدن صداي ((كل))و ((صلوات)) ،عباس،كه دست به دعا ايستاده بود،((الهي شكر))ي گفت و نخستين گريه لطيف ((منصور))را كه شنيد ذوق زندگي را بيش از پيش به تجربه نشست

شهريور،مهر و آبان هم گذشت . ابرها به دلجويي آفتاب سوختگان بردخوني آمدند و عباس هم مثل ديگر هم ولايتي ها سر و روي خسته از تلاش و تكاپوي تابستان را با باران هاي ممتد نشاط آور آن سال از گرد ملال  فرو شست . محصول خوبي برداشت كرد كه خود آن را حاصل لطف  خدا  و قدم  منصور  نامدارش  مي دانست   همان سال بود كه ازخلوتخانه ((كوخت))(1)بياباني اش نيز نامراد برنگشت و با شكار پرنده اي گران قيمت زندگيش رنگ و رونق گرفت

منصور،با نام معروف خود ((نامدار))ماهها و سالها را در پي هم در نورديد . در كوچه هاي خاكي بردخون و زير سايه نخلستان هاي اطراف،با هم سن و سالان خودبه بازي پرداخت و به مكتب رفت و   . در آغاز هفت سالگي،با تمام اوضاع بد اقتصادي خانواده،با كيف و كفشي كهنه و لباسي مندرس،عزم را براي رفتن به مدرسه جزم كرد . قدي كوتاه،موهايي بور و لباني كوچك و آرام،هيات ظاهري نامدار را شكل مي بخشيدند . چهار سال،راه خانه تا دبستان فولادي (بلال فعلي) را طي كرد،تا در كنار الفباي درد و نداري و مشقت معيشت،ابجد سواد خواندن و نوشتن را هم بياموزد . در پنجمين سال تحصيل،همچون بسياري از كودكان آن روزگار بخش بردخون،لباس مدرسه را به رخت كارگري تبديل كرد و به همراه پدر به بنايي پرداخت . در فصل كشت گندم باز به همراه پدر به كشاورزي و گاه نيز به چوپاني مي پرداخت .


در حضور مرحوم ((ملاخداداد ريشهري)) مكتب دار معروف اين حوالي قران را به خوبي فرا گرفت؛به همين سبب عقده باز ماندن از تحصيل را در پناه خواندن صبحگاهي قران گشود و همين امر تاثير به سزايي در پدر بزرگوارش،روزي  مشغول  كار  بنايي بود  كه  صداي  جوانان بردخون را شكل گيري خلق و روحيات او داشت . رفته رفته پاي نوجواني را به جواني كشاند و به مردي متين،دوست داشتني و خوش قلب تبديل شد . با اوج گيري فريادهاي انقلابي در ميهن اسلاميمان،او نيز با همه فقر دامنگير،در صفوف تظاهرات و راهپيمايي ها قرار مي گرفت . بنا به گفته  در  تظاهرات  شنيد  . كار  را  تعطيل  كرد  و  دوان دوان به طرف محل راهپيمايي رفت،كه در بين راه به چنگ فرمانده ژاندارمري وقت بردخون افتاد و از دست او بسيار كتك خورد،سپس فرار كرده و در حال فرار با شعار ((مرگ بر شاه))عصبانيت فرمانده مذكور را برانگيخته بود .

شهيد منصور پس از پيروزي انقلاب اسلامي،مدتي را نيز به كار در شيلات بوشهر پرداخت . با آغاز جنگ تحميلي،به سبب دلبستگي مفرط به امام (ره) و انقلاب اسلامي،با شوق فراوان داوطلب حضور در جبهه ها شد . دو بار به جبهه ها اعزام شد و بار دوم بود كه با روحي مهيا و لطيف،وفاداري خود را به اهداف و آرمان هايش به اثبات رسانيد،و با در آغوش كشيدن شاهد شهادت،نام و ياد خود را در تذكره وفاداران به نظام اسلامي ثبت نمود آن شهيد عزيز در حين عمليات رمضان،در روز بيست و هشتم تير ماه به فيض شهادت نائل آمده . پيكر غرق به خون او را مردم بخش  بردخون  در  ميان  ماتم  و  اشك،با  زمزمه نوحه((اي نامدار غرق خون،باز آمدي در بردخون))(1)تشييع نمودند و در گلزار شهداي بردخون به خاك سپردند .

☼☼☼

اكنون پدر و مادر آن شهيد عزيز،در قيد حياتند . عباس كه در دنيا تنها توفيق زيارت خانه خدا نصيبش گرديده و ((حاج عباس))شده است،با عرق چيني فرسوده بر سر و لباسي مندرس تر از پيش بر تن،شكسته و محزون،در درون مغازه اي كوچك كه آهن پاره اي بيش نيست زغال و تنباكو مي فروشد و مادر آن شهيد همان كلثوم جواني كه روزگاري شهيد افتخار آفرينش را به دنيا آورد در گوشه خانه تنهايشان به اشك و غصه و تنهايي خو كرده است . پيري،فراق جوان شهيدشان و رنج و عناي روزگار به همراه سامان دگر گرفتن ديگر فرزندان سبب شده است كه آن دو در بي طاقتي مغمومي،حال و مقالي خوش با يكديگر نداشته باشند

☼☼☼


شهيد،منصور بي چيز با زندگي و فراز و نشيب هايش كنار آمده بود؛در وصيت نامه او جمله اي را خطاب با دختر عمويش كه عاشقانه با او ازدواج كرده بود و هنوز در مرحله عقد شرعي به سر مي برد مشاهده مي كنيم كه بسيار در خور تامل و در عين حال آموزنده است . وي خطاب به همسر  خود  چنين  مي گويد :  (( اگر مي خواهي ادامه دهنده راهم باشي بايد سه روز بعد از تشييع جنازه ام شوهر كني )) بدون شك ديد باز اجتماعي و آينده سنجي توام با آشنايي با امور شرعي او را به چنين وصيتي وا داشته است .

با ((فاطمه بي چيز))كه نام مستعار ((بتول))دارد،به گفتگو نشستيم . او كه از رفتار و كردار منصور در دوران عقد بسيار الهام گرفته است،وصيت آن عزيز را به اجرا گذارده و اكنون صاحب چهار فرزند است . نكته برجسته اي كه از نوار مصاحبه با آن بانوي محترمه انتخاب كرديم اين بود كه ((پس از شهادت منصور،حلقه ازدواجمان را براي كمك به جبهه ها هديه كردم ))

 

 

وصيتنامه شهيد

انما المومنون اخوه فاصلحوابين اخويكم واتقوالله لعلكم ترحمون آيه 9 سوره حجرات

با درود به رهبر كبير انقلاب اسلامي ،و درود فراوان بر شهيدان راه خدا و با نام خدا وصيتنامه بنده حقير را شروع مي كنم : بله شاهد هستيم كه

چگونه رزمندگان جان بر كف و فداكار براي رفتن به جبهه هاي حق عليه باطل از هم سبقت مي گيرند . اي هموطنان عزيزم از شما مي خواهم كه دست از امام امت خميني بت شكن برنداريد و نباشد روزي كه صداي(هل من ناصر ينصرني)امام عزيزم شنيده شود ولي كسي به ياري او نرود . اي برادران عزيز تا زماني جان شما ارزش دارد كه اين اسلام،اين قران و اين انقلاب در خطر نباشد ولي فعلا كه اسلام و قران در خطر است در حال حاضر تمام دشمنان با كوشش فراوان ميخواهند اسلام و قران را از بين ببرند ، جان شما ارزش ندارد و با ريختن خون شما عزيزان است كه اين اسلام و قران پيش رفته است و اين درخت اسلام احتياج به خون بهترين جوانان دارد و سخني با هموطنانم دارم،اي همشهريان عزيزم اگر با چشم ديديد كه بنده حقير كوشش كردم كه بروم داخل سپاه پاسداران،فكر نكنيد كه بنده به خاطر پول يا مقام يا رياست رفتم و يك موقع فكر نكنيد كه براي رفع نمودن سربازي به سپاه رفتم بلكه تا زماني خون و جان بنده ارزشي داشت كه خبري از اسلام نبود اما فعلا كه اين اسلام به لطف پروردگار و به ياري امام با ريختن  خون  بهترين جوانان به دست ما رسيده است و حالا هم بايد با تمام قدرت و جان و مال و خون خود از اين انقلاب و اسلام عزيزمان پاسداري كنيم . از مادرم خواهش دارم كه اگر شهيد شدم برايم گريه نكند و اگر مي خواهد گريه كند به ياد علي اكبر حسين(ع) گريه كند زيرا جان من از علي اصغر و علي اكبر بهتر نيست . پدر عزيزم اگر كه شهادت نصيب بنده شد ناراحت نباش و هيچ گونه گريه نكني و همچنين از برادرانم و خواهرانم خواهش دارم كه گريه نكنند و اگر بخواهند گريه بكنند اين گريه هايشان باعث آزار بنده خواهد شد و اگر تكبير بفرستند باعث شادي بنده خواهد شد .  از پدرم خواهش دارم كه اگر شهيد شدم مقدار پولي كه دارم خمس ندادم و خمسشان بدهد به كساني كه تقليدشان با امام خميني باشد و بعد كه خمس داد ربع پولهايي كه دارم در راه خدا خرج كند و باقيمانده پول خرج خودتان بكنيد و قبر بنده را هم پهلوي شهيد عزيزم ((حيدر بردستاني))از سمت قبله حيدر دفن كنميد و بر روي سنگ تاريخ قبرم بنويسيد :كه هر كس بر ما بگذرد الحمدي بخواند . اينك سخني دارم با دختر عمويم :اي دختر عمو جان اگر شهيد شدم ناراحت نباش بلكه از خداوند بخواه كه اين قرباني شما قبول كند كه با شهيدان تازه داماد در آخرت در يك خط باشيم و اگر تو را به همسري عقد كردم براي رضاي خدا بود و اگر از تو جدا شدم و تو را تنها گذاشتم براي رضاي خدا تنها گذاشته ام و براي رضاي خدا از توجدا شده ام اي دختر عموجان تنها خواهشي كه دارم اين است كه:اگرمي خواهي  ادامه  دهنده  راهم باشي بايد3روز بعدازتشييع جنازه ام  شوهر  كني  و  هيچ  موقع  از  راه  اسلام  منحرف  نميشوي بلكه افتخار مي كني كه  ادامه دهنده راهم مي باشي.

منصور بي چيز

 

 

 

 

 

 


 

برگرفته شده از کتاب : به دریا پیوستگان

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده