شهید مرداد ماه;
دوشنبه, ۰۸ مرداد ۱۳۹۷ ساعت ۱۲:۱۱
شهید محمد میرزایی در سال ۱۳۴۵ در شهر آبادان و در خانواده‌ای مذهبی و متدین دیده به جهان گشود.یک جهاد گر واقعی بود از بدو شروع جنگ تحمیلی مرتب در رفت و آمد و به آبادان و کمک به مجروحین و فقرا بود و سرانجام در 1365/5/3 به شهادت رسید.
شهادت را خبر داشت!

زندگی نامه شهید

 

شهید محمد میرزایی فرزند محمد علی در سال ۱۳۴۵ در شهر آبادان و در خانواده‌ای مذهبی و متدین دیده به جهان گشود ، پس از طی دوره کودکی وارد مدرسه شد و تا پایان دوره ابتدایی مشغول به تحصیل بود ولی چون خانواده وی از لحاظ مالی در مضیقه بود بناچار تحصیل را رها نمود و روی به کار آورد و آن وضع ادامه داشت تا قیام مردم مسلمان ایران علیه استبداد شاه به اوج خود رسید و شهید به همراه شهید جواد عباسی یاور همیشه خود و دیگر دوستانش در تظاهرات و راهپیمایی و جلسات سخنرانی شرکت میکرد تا انقلاب پیروز شد .

از بدو شروع جنگ تحمیلی مرتب در رفت و آمد و به آبادان و کمک به مجروحین و فقرا بود بطوری که در چندین بمباران جراحاتی جزیی بر تن پاکش وارد گردید.

همیشه در پی کسب علم بیشتر بود . شب های جمعه تا اذان صبح و در سکوت سیاهی با خدا راز و نیاز میکرد در نوشته‌هایش آرزویش این بود که شهید گمنامی همچون بقیه برادران خود شود .

میگفت که در خواب دیده‌ام دو فرشته مرا بر بالهای خود گذاشته اند و گفتند شما باید پیش ما بیایی ما انتخاب میکنیم .

شهید محمد میرزایی لحظه ای از وقت عمر خود را بیهوده تلف نمی‌کرد ، جوانی مومن و متعهد با وفا و تلاشگر بود کلیه کارهای عمرانی و فنی منزل را به عهده داشت حتی برای دوستان و برادران خود اینچنین بود .

یک جهاد گر واقعی بود و در عین حال که فراغت و فرصت نداشت با کمال خضوع و خلوص کارها را به اتمام میرسانید ،‌احترام فوق‌العاده به قرآن و نهج‌البلاغه داشت هر وقت فرصتی پیش می آمد به قرائت قرآن و ارشاد برادرانش و نقل حدیث و روایت برای والدین خود میپرداخت .

در منزل تواضع و فروتنی خاصی داشت غیر ممکن بود بدون مشورت والدین و برادران بزرگترش به کاری دست بزند و همین تواضع او باعث شد تا دوستان زیادی پیدا کند و در نزد آنها عزیز و گرامی باشد .

اگر سخنی از جنگ و شهادت می شد میگفت جنگ یک امتحان الهی برای ملتی که میخواهد با عزت نفس و احترام زندگی کند میباشد و شهادت نیست مگر همان خط رسول الله (ص) و امام زمان (عج) است و بالاخره رایحه دل انگیز وجودش بر اثر رشادتها و عبادتهای خالصانه در تاریخ 3/5/1365 به مشام فرشتگان رسید و گلی دیگر از درخت دنیا بر زمین افتاد و پیکر عطر آگینش پس از گذشت ده روز از رمل ها و کانال های دشمن زبون به گلزار شهدای شهر با تشییع خالصانه دوستان و عاشقان خدا متشکل از جمعی از روحانیون محترم و متعهد گناوه و اصناف محترم بازار برادران کمیته ،‌ سپاه بسیج و امت حزب الله

 با شکوه خاصی منتقل شد بدینوسیله عاش سعیدا و مات سعیدا .

 

خاطراتی از برادر شهید

 

۱. مبارزه با رژیم شاه

 

یادم هست اول شروع انقلاب بود من و شهید در مدرسه در آبادان درس می‌خواندیم شهید آرم شیر خورشید را در مدرسه درآورد و به بچه ها می‌گفت : که بیاید با سنگ خرابش کنیم و ما به اتفاق بچه های مدرسه این کار را انجام ‌دادیم

 

۲. آرزوی شهادت

 

یک روز قبل از رفتن به جبهه به بازار رفت و سه آلبوم عکس گرفت و به ما داد گفت عکس مرا نگهداری کنید که من میروم جبهه و شهید میشوم و این آرزوی من است و به این افتخار میکنم که در راه خدا به شهادت برسم و برای من گریه و زاری نکنید .

 

۳. شهادت را خبر داشت

 

به شهادت خود آگاهی داشت موقع خداحافظی حال خاصی داشت و می‌گفت : سفر آخرم است و من شهید می شوم یک عدد تسبیح و زنجیر به من داد که روی آن اسم مادرم نوشته شده بود گفت این را یادگاری داشته باشید

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

منبع : بنیاد شهید و امور ایثارگران استان بوشهر

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده