خاطرات «شهیداسدا...اسدی حاصل قوبی»
«شهیداسدا...اسدی حاصل قوبی» چندین بار برای اعزام به جبهه به مراکز ثبت نام مراجعه کردند بخاطر سن کمش از ثبت نام وی خودداری می کردند، عاقبت با اصرار پی در پی سرباز خط سرخ حسین(ع) با اعزام وی به جبهه راضی گشتند و او را درصف سربازان امام زمان(عج) قراردادند و به جرم دفاع از حق شربت شهادتش را نوشید.
   
نوید شاهد آذربایجان غربی: «شهیداسدا...اسدی حاصل قوبی» پانزدهم تیر 1350، درخانواده ای مستمند و مذهبی در روستای حاصل قوبي از توابع شهرستان میاندوآب دیده به جهان هستی گشود. در دبستان غزنوی روستایشان دوران ابتدایی ثبت نام کرد و به سختی با توجه به عدم امکانات آموزشی و وضع وخیم مالی توانست دوران ابتدایی را تمام کند. پس از پایان ابتدائی در شهرک اوج تپه قلعه درمدرسه راهنمایی ثبت نام کرد. 

    وی،پس از تعطیلی مدرسه همراه با پدرش جهت امرار معاش زندگی و روزی حلال درکارخانه های آجرپزی مشغول به کار می شدند. آستانه تحمل وبردباری وی چنان بود که همه از اینکه او این گونه کارهای سخت و طاقت فرسا انجام می دهد،حیرت می کردند.اخلاق وی در کارخانه آجرپزی چنان بود که او را از همان دوران کودکی انسانی وارسته و مزین به سجایای اخلاقی کرده بود.

وی،در سال 65 چندین بار برای اعزام به جبهه نور علیه باطل به مراکز ثبت نام مراجعه کردند بخاطر سن کمش از ثبت نام وی خودداری می کردند. بارها جهت ثبت نام به جبهه به بسیج  مراجعه کرد و هربارهم با مخالفت مسئولین مواجه می شد. عاقبت با اصرار پی در پی سرباز خط سرخ حسین(ع) با اعزام وی به جبهه راضی گشتند و او را درصف سربازان امام زمان(عج) قراردادند. 

آن روز،شهید بزرگوار شاد و خندان از اینکه به عضویت سربازان امام درآمده بود، احساس پیروزی می کرد و خبر ثبت نامش را به خانواده فقیر مسلمان خودش مژده داد. بالاخره در روز عاشورای حسینی دربیست و هفتم مهر1365 روز پیروزی خون بر شمشیر، روز پیروزی مظلوم بر ظالم روزي که حسین و یارانش جان خود را فدای دین محمد(ص) کرده بودند، از خانه به سوی کربلاهای ایران خارج می شود و موقع خداحافظی از برادران کوچک خودش دستهای پينه بسته خود را به گردن دو تا برادر کوچکتراز خودش حلقه می زند. انگار معلم بزرگش حسین او را از همه چیز آگاه کرده بود، و برای آموزش فنون نظامی به پادگان خوی اعزام می شود. 

هنگامی که از پادگان خوی ده روز برای مرخصی آمده بود در کارخانه آجرپزی برای کمک به پدر خود مشغول کار می شود و داوطلبانه  به نیروی دریایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی می پیوندد و پس از اتمام آموزش به دزفول اعزام می شود و بعد از چند روز توقف در دزفول دوباره ده روز به مرخصی می آید. این بار همه کارهای او تعجب آور بود. دیگر در کارها به پدر خود اصلاً کمک نمی کند. فقط به دیدن فامیلها و آشنایان می رود. حتی زماني كه عروسی خواهرش که بود در خانه پیدا نمی شود و به گشتن صحرا و جاهای دیدنی می رود. انگار همه چیز را می دانست و می دید که دیگر برای آخرین بار از همه جا خداحافظی می کند. 

وقتی که یکی از برادران از او سؤال می کند که در منطقه احساس دلتنگی نمی کنی، با کلامی آرام و جذاب می گوید:« منطقه جایی نیست که آدم دلتنگی بکند. تازه من خودم انتخاب کرده ام. اجباری که نرفتم دلتنگی بکنم.»

    بالاخره مرخصی تمام می شود. آخرین موقع آخرین وداع فرا می رسد. هیچ قلمی توانایی وصف او را در موقع آخرین خداحافظی ندارد. کسی که می داند دیگر آخرین دیدار است با پدر و مادر و برادران خداحافظي می کند. چه حالتی دارد در صورتی که تمام کارهای او نشان می دهد که از آخرین دیدار خود خبر دارد. با این وضع از خانه به سوی جبهه عازم می شود .

 یکی از برادران که تعریف می کرد و می گفت:« گفتم اسدا... همه وصیت نامه مي نويسند، تو هم بنویس. می گوید اولا من ازخدا می خواهم که مرا به شهادت قبول کند. دیگر، من چیزی ندارم وصیت کنم. وصیت شهدای دیگر وصیت من است. عاقبت مردانه در عملیات کربلاي4 درسوم دی ماه 1365 در منطقه خرمشهر به درجه رفیع شهادت نائل آمد. روحش شاد و یادش تا به همیشه فرخنده باد!
منع : اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران آذربایجان غربی
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده