امیر سپهبد علی صیاد شیرازی/
شنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۰:۵۳
نوید شاهد: براي حرکت به سمت مناطق تعيين شده ،‌به طرف مهمانسراي قرارگاه جنوب دزفول مي رويم . هلي کوپترها در آنجا مستقرند . صياد شيرازي قبل از پرواز ، خلبانان را با استفاده از نقشه ، نسبت به مسير پروازي ، توجيه مي کند هنگام پرواز ، صياد به خواندن دعاي عهد مشغول مي شود
سرباز عراقي در ديگ

براي حرکت به سمت مناطق تعيين شده ،‌به طرف مهمانسراي قرارگاه جنوب دزفول مي رويم . هلي کوپترها در آنجا مستقرند . صياد شيرازي قبل از پرواز ، خلبانان را با استفاده از نقشه ، نسبت به مسير پروازي ، توجيه مي کند هنگام پرواز ، صياد به خواندن دعاي عهد مشغول مي شود و فرزندش مهدي ، به نظاره اطراف و مناظر مشغول است . بعد از خواندن دعا ،‌تيمسار به هدايت هلي کوپتر کمک مي کند 

در محل قرارگاه عين خوش ،‌فرود مي آييم ،‌و به وسيله پاترول به طرف پادگان عين خوش مي رويم . در اينجا به گروه تحت سرپرستي تيمسار سلامي و صادقي گويا مي پيونديم . صياد به همراه چند نفر بازنشسته با هلي کوپتر ، به طرف محور چاه نفت مي رود . من نيز از اين فرصت استفاده مي کنم و با عده اي از افراد گفتگو ميکنم . ستوان 2 عزت الله شفيعي که دوپايش قطع و جانباز 70 درصد است مي گويد : ‌ ما با حدود 20 نفر و با دسته خمپاره انداز 81 ميليمتري در ساعت 30 دقيقه بامداد 2/1/61 عمليات را شروع کرديم که در 6/1/61 به پايان رسيد . ‌

او از خاطرات خود چنين مي گويد :‌ ‌در عمليات ، هر صنفي از ارتش دنبال وسيله خود بود . سرپرست تدارکات ،‌دنبال وسايل آشپزخانه بود . او مي گفت برويم داخل سنگر فرماندهي عراقيها در غرب پادگان عين خوش . چون هوا گرگ و ميش بود و مسافت زياد ،‌از من خواست که با او بروم . با هم آمديم ،‌آشپزخانه را به او نشان دادم . مقداري خواروبار ، کنسرو و يک ديگ آلومينيومي در آنجا بود . همه را بار خودرو کرديم . يک ديگ آلومينيومي در لبه دره قرار داشت . گفت : آن ديگ را نيز بياوريم . لذا دو سرباز را دنبال او فرستاديم ، سربازها رفتند و ما نيز صحبت کنان به طرف ديگ مي رفتيم ،‌سربازها ديگ را بلند کردند و چون سنگين بود به دوستم ( علي اکبر بازگير ) گفتند :‌"‌سنگين است ! " ايشان ناراحت شد و با ناراحتي گفت : خب ديگ را خالي کنيد به محض اين که در ديگ را بلند کرديم ديديم يک عراقي دستهايش را از ديگ بيرون آورد . "

خاطره ديگر اين که : "‌در دره " چي خواب " ،‌در غرب پادگان عين خوش ، درخت و نيزار زياد است . سربازان عراقي يک " تاب ‌درست کرده بودند که نشيمن گاه آن ،‌گهواره بچه بود ، يکي از سربازان خودي وقتي تاب را ديد گفت من مي خواهم تاب بخورم ، من ناراحت شدم گفتم الان وقت تاب بازي است ؟ بالاخره اجازه گرفت و سوار شد . از دوستش براي هل دادن کمک خواست . همين طور که او را هل مي دادند مي گفت که محکمتر هل دهيد . همانطور که تاب ميخورد گفت که در نيزار کسي هست ؟ گفتيم : نه ، گفت چرا . نيزار را از چند طرف به رگبار بستيم و چيزي حدود 14 نفر از نيزار بيرون آمدند "

ستوان 1 مراد وفاپور نيز در فرازهايي از مصاحبه خود مي گويد : "‌ قبل از عمليات فتح المبين من استوار 2 بودم . در آن موقع مسئوليت دسته خمپاره 120 ميليمتري ،‌گردان 182 تيپ 84 را داشتم و چندين بار به همراه رکن 2 گردان و فرماندهي گروهان ،‌با ساير رزمندگان براي شناسايي در جلو نيروهاي خودي ،‌در منطقه ارتفاعات تيشه کن به طرف پل چي خواب و دامداري اعزام شديم . چون تاريخ عمليات مشخص نبود و چون دو ماه در منطقه بوديم ،‌به مرخصي رفتيم ،‌همان روز اول ، متوجه شدم که به زودي عملياتي انجام خواهد شد در تاريخ 29/12/60 وارد منطقه شديم و مجدداً براي شناسايي آمديم و جلوتر از ارتفاعات تيشه کن در يک مرغداري موضع استقرار خمپاره 120 را تعيين کرديم . با خمپاره اندازهاي تيپ 14 امام خسيم (ع) هماهنگ شديم ، قرار شد بعد از استقرار ، تيراندازيها را شروع کنيم و وقتي خط شکست ، آنها خيز بردارند و بيايند جلو . صبح روز بعد در ديدگاه حرکت مي کرديم که ديديم دشمن مي آيد ، تا 50 متري قنداقها آمدند . دل تو دلمان نبود . مي ترسيديم متوجه شوند . اما از آن نقطه برگشتند . من درديدگاه ماندم تا مطمئن شوم و در تاريکي شب بقيه قطعات و مهمات را حرکت داديم و از يک بريدگي در تيشه کن ،‌يک جاده باريک زديم ،‌و در آن نقطه مستقر شديم عمليات فتح المبين 30 دقيقه بامداد شروع شد . ديده بان را اعزام کرده بوديم و منتظر درخواست آتش بوديم ،‌تيراندازيها شروع شد . ديده بان گلوله منور درخواست کرد اين گلوله روي نفربر منبع سوخت افتاد و آتش گرفت . و اين نشانه اي شد براي آتش تسليحات خط پدافندي که شکست ، نيروها وارد طرح دامداري شدند ـ‌دستور خيز بعدي براي استقرار در طرح دامداري ، حدود 4 صبح بود . نيروهاي خودي و دشمن مشخص نبودند ، روي جاده چند تانک در يک ستون حرکت مي کردند . ابتدا خيال کرديم تانکهاي خودي است ،‌لذا از آنها سبقت گرفتيم ،‌بعد يک نفر خودي جلو ما را گرفت ، برگشتيم و پشت آخرين تانک ، خمپاره را مستقر کرديم . به محض اين که آخرين تانک رد شد ،‌شروع به آتش کرديم و جاده تدارکاتي بين تيپ 14 امام حسين (ع) و تيپ 84 خرم آباد وصل شد 

اکنون 17 ـ 18 ساعت از آغاز عمليات مي گذشت ،‌فهميديم در ارتفاعات کمر سرخ ،‌يک گردان عراقي در فاصله 10 کيلومتر ،‌پشت سر ما هستند . روز دوم عمليات ، عراقيها شروع به اجراي پاتک کردند ، و در آن روز و روز بعدش مجموعاً 7 پاتک زدند در منطقه تيپ 84 و تيپ 14 دشمن نيروهاي زيادي را پشت سر ما دست نخورده نگه داشته بود . عده اي در حال فرار بودند دشمن نيروهاي خود را روي نهر انور جمع کرد اينها هرچه در توان داشتند ، در اين منطقه صرف کردند . از آنجايي که خدا هميشه با حق است ،‌ـ 6 فروند از هواپيماهايشان به مدت نيم ساعت ،‌نيروهاي خودشان را بمباران کردند و چند دستگاه تانک خود را زدند . در روز سوم عمليات يعني 4/1/61 پاتک کردند و از نيروهاي تازه نفسي که از منطقه قصر شيرين آورده بودند ،‌استفاده کردند اينها طوري نزديک شدند که نفربرهاي عراقي از خاک ريز ما عبور کردند . در صحنه اي که يک رزمنده با P.M.P ، آرپيچي خورده ،‌تصادف کرده بود . يک بسيجي اصفهاني مي گفت :‌اخوي ! دست نزنيد ، تا پليس راه بيايد ، ببينيم مقصر کيست ؟ 46 نفر اسير گرفتيم ، به حدي ما زير آتش بوديم که گلوله هاي خود را در 400 متري مستقر کرديم توپخانه 120 ميليمتري به کمک ما آمدند . همان لحظه ما درگير دفع پاتک بوديم که تيمسار صياد شيرازي فرمانده نيروي زمين و سردار محسن رضايي در ديدگاه تيشه کن حضور يافتند ‌

ساعتي بعد ، پس از بازگشت هلي کوپترها ، به طرف مهمانسراي قرارگاه جنوب به پرواز درمي آييم . صياد از فرط خستگي و شب بيداري با وجود سر و صداي زياد هلي کوپتر به خواب مي رود ،‌سرهنگ شاداب طوري با دست خود کلاه هدفون دار را بر سر وي مي گذارد تا سر تيمسار تکان نخورد و به راحتي بخوابد 

برنامه هاي عصرگاهي هيئت با راهنمايي صياد ، آغاز مي شود . وقتي از زمين برمي خيزيم ، محو تماشاي شهر دزفول مي شوم . گويي خيابانهاي اين شهر ، مستقيم و بدون انحراف است . شايد دليل آن . بازسازي شهر بعد از جنگ تحميلي باشد ! چند نفري هم در رود دز شنا مي کنند 

در محلي فرود مي آييم که مي گويند محل قرارگاه کربلا بوده است . در يونجه زاري پيش مي رويم و به نقطه اي مي رسيم که دو سنگر بزرگ در آن وجود دارد . اينجا محل قرارگاه کربلا بوده است . اين دو سنگر به فاصله 500 متر از هم قرار دارند . ديواره آنها از بلوک سيماني و سقفشان از تيرک و حلبي و کرکره درست شده است . داخل يکي از آنها آب وجود دارد و در داخل ديگري ، زنبورها لانه کرده اند . بچه هاي فيلمبردار به داخل آن مي روند و تصوير برمي دارند ، صياد از داوري مي خواهد که براي عکسبرداري ، به داخل سنگر برود . داوري براي پيشگيري از حمله زنبورها ، چفيه اش را در هوا مي چرخاند و زنبورها به استقبالش مي آيند و او طاقت مي آورد و چند عکس مي اندازد و با سرعت از آنجا خارج مي شود . داوري که هيکل درشتي دارد از حمله زنبورها آسيب مي بيند . مي گويد : از نيش پشه ها مجروح شده ام . صياد با لبخند مي گويد : چيزي ديده نمي شود ! آن گاه تيمسار شيرازي در کنار سنگر و در برابر دوربين مي ايستد و مي گويد : ‌ ساعت 45/17 روز چهارشنبه 18/4/76 ، خداوند متعال توفيق داد در جمع همرزمان عزيزم ،‌برادراني که در بخش معارف جنگ همکاري مي کنند به خوزستان آمده و در منطقه عمومي عمليات فتح المبين مستقر شويم . تا حماسه هاي رزمندگان اسلامي ـ سپاهي و ارتش و جهادگر را به ثبت رسانيم هم اکنون در منطقه عقبه عملياتي شرق رودخانه کرخه ، در حوالي شهر شوش در 2 يا 3 کيلومتري پل رودخانه دز هستيم . نکته حائز اهميت اين است ، با اين که عمليات فتح المبين يک عمليات درخشان و سرنوشت ساز بود ، ولي يکي از ممتازترين عمليات قرارگاه کربلا مرکز مشترک فعاليت ارتش و سپاه ـ بود و اين ساده ترين قرارگاهي بود که ما در طي چند عمليات بعد داشتيم . در آن زمان ما گفتيم با بولدزر کانالي در اين زمين حفر کردند و روي کانال را الوار انداختند و خاک ريختند ـ ( در بين اين دو سنگر ) از چند کانکس براي انجام امور اداري استفاده کرديم ‌

به نقطه ديگري مي رسيم که صياد در اين نقطه نيز توضيح مي دهد : "‌اينجا روستاي عبدالخان است و اين جاده عبدالخان به طرف ارتفاعات ميش داغ است الان بر روي پل عبدالخان بر روي کرخه هستيم . از اين پل در عمليات فتح المبين براي استقرار نيروهاي قرارگاه فتح استفاده شد "‌

از محدوده روستاي هفت تپه ، منطقه سبز آب ، جاده انديمشک به طرف شوش ، سه راهي دهلران ، سايت نيروي هوايي ، فرودگاه اضطراري نيز تصويربرداري مي شود. سپس محل استقرار تيپ 45 تکاور ، فرود مي آييم براي ديدن منطقه ،سوار بر وانت تيپ شده و حرکت مي کنيم درختان بسيار هواي اين نقطه از بقيه جاها بهتر و خنکتر است .

پس از اين برنامه ، به مهمانسراي قرارگاه جنوب مي رسيم در اينجا ، صياد وضعيت پرواز تيمسار بازنشسته آذين را از تهران چک مي کند و بعد ،‌در نشستي با خلبانان هوانيروز ، از آنها تشکر مي کند .

در دقايق پاياني شب با تيمسار بازنشسته ، يعقوب علياري به گفتگو مي نشينم . او از عمليات فتح المبين چنين مي گويد :

" در عمليات فتح المبين 3 مرحله داشت : 1ـ مرحله عمومي 2ـ مرحله نجات عين خوش در دشت عباس که در محاصره دشمن بود و در اين دشت صاف بود که يگان پياده ( ما ) به يگان زرهي دشمن زد . 3ـ که تنگ ابوغريب و قسمتي از تينه را تصرف کرديم . ما 15 روز فرصت داشتيم تا خودمان را آماده کنيم ، يعني در حداقل مدت بايد شناسايي مي کرديم . ما حتي عقبه هاي دشمن را نيز شناسايي کرديم . به صورتي که شب عمليات ،‌بچه ها خيلي راحت نفوذ کردند و درست پاي هدف دستور مي گرفتند که آيا حمله کنند يا نه ؟ به عبارتي در يک ساعت عمل کرديم و صبح کله سحر بود که حدود 1000 اسير تخليه کرديم . اين در حالي بود که ما در غرب ، عمليات مطلع الفجر را انجام داده بوديم و اين براي ما افتخارآميز بود که به جنوب بياييم و بجنگيم . اکثر بچه هاي تيپ ما شهيد شدند و آنهايي که ماندند به درجه فرماندهي لشگر رسيدند و اين افتخاري است براي تيپ ذوالفقار زيباترين چهره عمليات اين بود که با حداقل تلفات ، اين عمليات ( فتح المبين ) را به نتيجه رسانديم .

. روزي که از ارتش بيرون آمدم ، اين جمله را گفتم : اگر يک بار ديگر جنگ شود ، من با عنوان بسيجي به جبهه مي روم . اين مأموريت بالاترين ارزشش براي من ،‌ديدار با دوستان و ياران غار است به لطف پروردگار به آرزوي خود رسيدم و تکليف خودم را در يک مقطع انجام دادم . يک روز اين منطقه در دست دشمن بود و يک گلوله را با چهل گلوله جواب مي دادند و الان اين منطقه عاري از دشمن شده امروز ثمره کار خود را ديدم و خدا را شکر مي کنم که آرامش روحي دارم " 
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده