زندگینامه شهید علی کشاورز
نام و نام خانوادگي : علي
كشاورز
نام پدر : غلام
نام مادر : هاجر
وضعيت فرزندان : يك فرزند دختر
محل تولد : بردخون
نوع حضور در جبهه : -
شماره شناسنامه : 2580
تاريخ شهادت : 27/1/1381
تاريخ تولد : 3/12/1349
محل شهادت : منطقه حفاظت شده مند(روستاي گزخون)
تحصيلات : اول راهنمايي
شغل : محيط بان محيط زيست
مسئوليت(هنگام شهادت): محيط بان
محل دفن : گلزار شهداي بردخونزندگینامه
در حريم نگاه آهوان
(شهيد علي كشاورز)
آفتاب اسفند ماه سال يكهزار و سيصد و چهل و نه هجري خورشيدي،بردخون را در پرتو نور رو به گرمي نهاده خود گرفته بود . گل و لاي كوچه هاي پهن بردخون،خشك شده و علف هاي صحرايي غرور سبزي ناب خود را به زردي رفته رفته محتوم سپرده بودند …
اسفند،در اين حوالي پايان كار بهاري است ،كه سر زده،پيش از روزگاري كه دامن بر دشت و بيابان بگسترد،به ديداري كوتاه از آن بسنده مي كند،درست،همچون آهويي رمنده كه با عبوري آرام ،نگاه آدمي را در فرصتي كوتاه به دنبال مي كشد …
((غلام))با قامتي كوتاه،نقطه اي را در غرب بردخون آن روزگار،براي زندگي خود و اهل منزلش برگزيده بود . خانه محقر او رو به بيابان و پشت به آبادي واقع شده بود، اما خود با شيرين سخني و مزاح گويي هايش در ميان مردم جاي داشت . جدي در كار،و شوخ و با مزه در كردار و رفتار … ((غلام)) كوتاه قامت،اسفند ماه آن سال را در انتظار زايمان دوباره ((هاجر)) همسر نجيب و زحمت كش خود آغاز كرده بود . زمستان سبز آن سال را بدون هاجر بر چارپاي خود سوار شده و بارهاي علف را بي هاجر بر پشت آن بسته بود ،تا ميهمان تازه بزم ساده خانه اش به سلامت پاي بر دامن حيات بگذارد …
پس از ((مختار)) و ((مظفر)) ، ((علي))سومين چراغ روشني بخش خانه غلام و هاجر شد .
سه ماه از اسفند ماه گذشته بود،كه غلام،صبحگاهان نشئه نسيم صبحگاهي را در دل خود احساس مي كرد و در جنب و جوش چابكانه خود،در حالي كه حياط ساده اش از صداي بزغاله ها و بوي پهن هاي نم كشيده لبريز شده بود،صداي((كل))و ((صلوات))زنهاي درون پاگلي،كه به دلجويي و قابلگي هاجر پا به ماه آمده بودند،نشاط و تپش حيات را در او دو چندان كرد … ((علي))هم زاده شد،تا عائله غلام،سر گرم خوش نشستن با شيرين كاري هاي نوزادي ديگر شود و رنج روزگار را با لبخند خاموش و رويايي قنداقه پيچ كودكانه اش از دل بزدايد …
سوم اسفند ماه سال چهل و نه خورشيدي،سر آغاز عمر فرزندي از فرزندان غلام بود كه ماه ها و سالها،در همان خانه محقر غلام بي نام و نشان زيست و تابستان هاي داغ و زمستانهاي پر خاطره را پشت سر گذارد … كودكانه او نيز چون پدر،بيابان هاي پر رمزو راز را شناخت.
بسيار روزها به همراه او به ديدن پرندگان خوش خط و خال غريبي مي نشست ،كه نگاهي آشنا داشتند و حس و حالي معصومانه و دوست داشتني علي با قفس هاي كوچك ((بلبل))و((دميل))زندگي مي كرد و در خمزارهاي بردخون ،شكارهاي معصومانه او با ابزاري ساده و كودكانه، بي آنكه شكار را بيازارد،صورت مي گرفت …
علي ،رفته رفته،بزرگ و بزرگ تر مي شد . حضورش در دبستان فولادي كه در مجاورت خانه محقرشان بود،او را با دنيايي ديگر پيوند داد . چشم به دنيايي تازه گشود . بي آنكه فراموش كند كه فرزند ((غلام))فقير است،درس و مشق زيستن را با تمرين رنج و عناي روزگار كشيدن به هم آميخت … با علاقه و دلبستگي تامي كه به دايي هاي درس خوانده و اهل معرفت و ايمان خود داشت ،راهي نو را،از كنار همان((تلگدو))هاي(2) حاشيه دهكده بي ملال بردخون،به سمت آينده آغاز كرد …
پنج سال از عمر خود را هم،علي،در دبستان گذراند و پاي به اولين سال دوره راهنمايي گذارد … اما تماشاي شكستگي قامت و در هم فرو ريختن ميان سالي پدر،غصه نان و غم توشه زندگي و … آن نوجوان فهميده را وادار به همراهي و همدلي با پدر در تكاپوي زندگي كرد و او را از روزهاي خوش كلاس و درس و هم قطاران مدرسه اي دور كرد . علي((آب))و ((بابا))را در مدرسه آموخته بود و به جايي رسيده بود كه در روز هيجدهم ارديبهشت سال 1368 ،با شور و اشتياق و دلبستگي به نظام جمهوري اسلامي – در حالي كه افتخار مي كرد،خواهر زاده سرباز شهيدحيدر بردستاني ،است،كسوت زيباي سربازي را به تن كرد و خدمت مقدس سربازي را آغاز نمود،پس از بيست و چهار ماه خدمت سرانجام در روز هيجدهم مرداد سال 1370 ،به آغوش پدر پيرو مادر اندوه كشيده خويش بازگشت . غلام(مشهدي غلام) اگرچه رخت به كوي پيري كشيده بود و همسر داغ برادران بر دل نيز دست كمي از او نداشت،اما تماشاي قد و قامت فرزندان عزيزي كه با لقمه حلال حاصل از زحمات آنها بزرگ شده بودند به او شور جواني مي بخشيد تا او همچنان اهل خانه و همسايگان خود را با مطايبه هاي شيرينش بخنداند …
علي در سال 1375 ،موفق به اخذ گواهينامه دريانوردي (به عنوان ملوان موتور لنج) نيز شد و با توان جسماني و روحيه آميخته با غيرت و ايماني كه داشت،قطب اصلي نان آوري خانه واقع شد . برادران بزرگتر،آشيانه در برون از حياط محقر آنها زده و مستقل شده بودند،اين بود كه او و برادرش ((حسن))پشت به پشت يكديگر داده و به جاي خانه هاي گلي و فرسوده اي كه روزگاري خوش را در آنها گذرانده بودند،منزلگاههاي ديگرگونه بنا كردند،تا به جبران زحمت هاي بي شائبه پدر،او را – كه ديگر افتاده و عليل شده بود – در خانه هايي نو،دلجويي و پرستاري كنند .
پس از شهادت دايي هاي علي،سردار شهيد يوسف و شهيد حيدر بردستاني،حاج محمد،دايي بزرگترشان كه سنگ صبور خاندان و ايل و تبارشان است،از خواهر زادگان خود و پدر و مادرشان غافل نماند . ((علي))را ديگر،مردي كامل يافت كه با تعصب مذهبي ناب خود ،غيرت و شجاعت هم همراه كرده بود . لذا پس از آغازبه كار علي در اداره محيط زيست،دختر خود ((زهره))را به عقد او در آورد (1) . زهره كه كارشناس مشاوره و روان شناسي بود ،با تمام اختلاف درجه مدرك تحصيلي ،عمه زاده خود را آنچنان داراي شعور بالاي زندگي تشخيص داد ،كه كوچكترين درنگي در پذيرفتن ازدواج با او جايز ندانست .
آغاز كار ((علي))در محيط زيست،فصل ديگري – بسيار ديگر گونه – در زندگي او گشود . با اعتقاد و ايمان زلالي كه در او بود،خود را در شغل جديدش ،در معرض امتحان سخت صداقت و راستي ديد . در انجام وظايف محيط باني،با دقت و ظرافت عمل مي كرد و ذره اي عدول در انجام وظيفه را جايز نمي دانست . شب و روز علي به حراست از حريم نازك نگاه آهوان بي پناه در دشت هاي كويري بخش بردخون اختصاص يافت . بي ادعا،بي رنگ و … بي ملاحظه ،با اقدامات قاطعانه و شجاعانه خود،هراس تفنگ هاي صيادان را ازدلهاي كوچك آهوان دور مي كرد و در آخر هم جان عزيز خود را كه به پاكي چشمان آهوان رمنده بود،بر سر اين كار فدا كرد و شهد شهادت نوشيد …
((محدثه))،فرزند علي،تازه زبان باز كرده بود و با دست هاي كوچكش مي توانست،غبار بيابانهاي تحت حمايت پدر را از لباس هاي سبز محيط باني او بتكاند و شب ها،تا دير هنگام چشمان كوچكش را در انتظار باز آمدن پدر شجاعش باز نگه دارد،كه روزگار،آشيانه او، پدر و مادرش را با خزان مرگ پدر،دستخوش اندوه سوزناك يتيمي كرد . ((علي كشاورز)) محيط بان با غيرت و شجاع،در يكي از ماموريت هاي شب هنگام خود،پس از غروب روز 27 فروردين سال 1381 قلب خود را كه لبريز از مهر آهوان معصوم گرديده بود،هدف تير قضا يافت و با چند گلوله پياپي، در بيابانهاي بردخون – يك كيلومتري جنوب روستاي گزخون – او و همكار عزيزش ،مرحوم شهيد قلي بيرامي، در خاك و خون غلتيدند . شايد پيام خون او، پيام مجنون بياباني نظامي بود كه مي گفت:
آن كس كه نه آدمي است گرگ است
آهوكشي آهويي بزرگ است
گردن مزنش كه بي وفا نيست
در گردن او رسن روا نيست …
((مشهدي غلام))پدر پير علي،كه هر غمي را – جز داغ جگرگوشه – تحمل كرده و به آن لبخند
زده بود پس از شهادت فرزند رشيدش روزهايي سخت را پيش روي خود ديد . او،كه با همه
پيري و افتادگي همچنان دلي جوان و روحي شكيبا داشت،با مرگ غير منتظره فرزند،عنان
طاقت را از دست شكيبايي افتاده ديد و چندي پس از شهادتش،خود نيز مرغ روح را از قفس
جسم رنجور آزاد يافت و در ديار باقي آرام گرفت.
منبع
گردآورنده : عابدی - مجید
محل نشر : بوشهر
تاریخ نشر : ۱۳۸۳/۱۲/۲۴
رده دیویی : ۹۵۵.۰۸۴۳
قطع : رقعی
جلد : شومیز
تعداد صفحه : ۲۷۶
نوع اثر : گردآوری
زبان کتاب : فارسی
شماره کنگره : DSR۱۴۹۷/ع۳۳ب۸
نوبت چاپ : ۱
تیراژ : ۲۰۰۰
شابک : ۹۶۴-۷۹۵۰-۷۱-۳