شهید فرهنگی ممتاز سید حسن حسینی
شهید سید حسن حسینی
پدر:سیّد عباس
تولد:1335/2/5
شهادت:1361/3/5
*صدای جادویی مرغان در آسمان آبی بندر((امام حسن))طنین انداز شده است.اردیبهشت1335 است و اردیبهشت، همیشه در جنوب حکایت وزیدن نسیم های بهشتی است،حکایت وزیدن آواز بهاری بلبلان در دل گندم زار...و تو از خانه ای که عشق و ایمان از دل و دیوارش می تراود پا به دنیا می گذاری؛چون پیچکی از شاخسار مهر پدر و مادر بالا می خزی و هم پای نخل های بلند و خوشه های گندم، کودکی ات را طی می کنی. آن قدر استعداد ذاتی داری که بعد از درس خواندن در دبستان و داشتن معدل بالا، از طرف شرکت نفت پای در پایتخت بگذاری و تحصیلاتت را در زمینه ی نفت، در دبیرستان های تهران ادامه دهی.در روزهایی که تب انقلاب بالا گرفته است به جنوب برگشته ای...هم فعالیت های مذهبیت زیاد شده است و هیأت عزاداری تشکیل داده ای و هم اعلامیه های پیرو مرشدت،حضرت روح الله را انتشار می دهی تا شاید گامی هر چند کوچک در پیروزی انقلاب برداشته باشی. به جنوب برگشته ای، زیرا فضای آن روزهای تهران را برنمی تابی...دیپلمت را در دبیرستان ((جابربن حیان))بوشهر می گیری و وقتش رسیده است که با احیای سنت دیرینه ی رسول خدا(ص) ازدواج کنی تا ((سید عبدالرحمن))و((سیده راحیل)) از تو به یادگار بمانند...
انقلاب که پیروز شد، ابتدا در سازمان نقشه برداری اسکله ((بندر امام حسن)) به کار مشغول می شوی، اما همه ی شور و شوق تو معلمی است...آموزگار عشق می شوی و در مدرسه ی راهنمایی امام حسن، دینی و قرآن و حرفه و فن تدریس می کنی.سعی میکنی با زبان شیرین، احکام دینی و واجبات و ارکان نماز را در درس دینی و قران به دانش اموزان بیاموزی و در درس حرفه و فن، گردش های علمیت در طبیعت سرسبز روستا،خود، درس مردم داری و خداشناسی است...سال1359 است و سال دفاع از ناموس و خاک...جنگ را از سنگر مدرسه مهم تر می دانی و راهی جبهه های نبرد می شوی تا در جبهه،هم خط شکن باشی و هم مسئول تبلیغات پایگاه عملیات...این گونه است که سودای شهادت در اعماق وجودت پرورش می یابد...پس از بازگشت از جبهه، در بهار1361 دوباره در عملیات فتح المبین شرکت می کنی؛ پس از 50 روز برای تجدید دیدار با همسر و فرزندانت به زادگاه خود بر می گردی که خبر عملیات قریب الوقوع ((بیت المقدس)) را می شنوی؛ برای سومین بار به جبهه ها برمی گردی و آنگاه دو روز بعد از آزادسازی خرمشهر در محور شلمچه-خرمشهر، عاشقانه شربت شیرین شهادت را می نوشی تا چند روز بعد، برادرت، لباس هایت را زودتر از خودت ببیند که با ماشینی از جبهه ی عملیاتی برگشته اند تا شهر را پر از عطر دلنشین یوسف کرده باشند.
در محضر عشق امتحان می دادی گویی که به خاک آسمان می دادی
ای شهره ی آسمان هفتم،چه غریب آن شب به دل شلمچه جان می دادی...
فرازی از وصیت نامه ی شهید:
((پیام من به مردم ایران این است که امام را فراموش نکنند و همیشه در هر موقعیتی سخنان امام را آویزه ی گوش خود قرار دهند، چرا که ایشان نائب بر حق امام (عج) هستند.))
منبع :
کتاب مشق های ماندگار
زندگینامه شهدای فرهنگی استان بوشهر
ناشر: انتشارات سبط النبی(ص)
نوبت چاپ: بهار1392