من افتخار می کنم یک مادر شهید هستم
به گزارش نوید شاهد بوشهر؛«شهید عبدالرضا افتخاری» در ۲۰ آذرماه ۱۳۴۵در یک خانواده مذهبی درشهر بندر دیلم از توابع استان بوشهر دیده به جهان گشود. در سن ۷ سالگی دوره تحصیل خود را آغاز کرد. وی موفق گردید مدرک دیپلم را اخذ نماید و در امتحانات تربیت معلم قبول شود.
شهید در تاریخ ۱۸ آبان ماه ۱۳۶۴ به خدمت مقدس سربازی اعزام شد. ایشان در تاریخ ۲۴ تیرماه ماه ۱۳۶۵ در جبهه حاج عمران در مصاف با مزدوران بعثی مفقودالاثر شد و پیکر مطهر شهید پس از ۷ سال و ۸ ماه توسط گروه تفحص شناسائی شد و در تاریخ ۲۶ دی ماه ۱۳۷۲ نیز نزد همرزمانش به خاک سپرده شد.
خاطره ای از«شهید عبدالرضا افتخاری» به روایت مادرش
بسم الله الرحمن الرحيم
من مادر شهید عبدالرضا افتخاری هستم. افتخار میکنم که مادر شهید هستم و فرزندم را در راه خدا داده ام هنگامی که به گلستان شهدا میروم و بر سر مزارش مینشینم افتخار میکنم و بر خود میبالم.
عبدالرضا در حال خدمت سربازی در منطقه کردستان بود که شب خواب دیدم تا ایشان شهید شده است. در عالم خواب او را بغل گرفتم و بوسیدم هر کاری کردم نتوانستم او را بیاورم، درعالم خواب به پدرش گفتم تا به کردستان برویم و عبدالرضا را بیاوریم. حرکت کردیم و نزدیک آن منطقه رسیدیم تا آنجا که چشم کار میکرد زمینها از گل و لاله زار بود. اما موفق نشدیم که نزد پسرم برویم مجددا برگشتیم.
فردای آن روز صبح که رادیو را روشن کردم خبر دادند که درکردستان حمله شده فورا گفتم حتما عبدالرضا شهید شده است. بعد پدرش به آن منطقه رفت و پیگیری کرد. تعداد زیادی شهید یا اسیر شده اند.
بعداز ۸ سال مفقود بودن و انتظار کشیدن به ما اطلاع دادند که پیکر مطهر شهید را آورده اند. در روز تولد امام حسن (ع) پیکر مطهرش را تشییع و به خاک سپردیم. من او را بوسیدم و شکر خدا را کردم که او را در راهش داده ام.
پسرم سه بار به صورت بسیجی به جبهه اعزام شد که یک بار آن ترکش خمپاره به گردن او اصابت کرد ولی دکترش گفت که اشکال ندارد و نیاز نیست که ترکش را خارج کند. ایشان فردی مومن، خداترس و غسل جمعه انجام میداد نیمههای شب بیدار که میشد نماز به جای میآورد همه این کارها و اعمال که انجام میداد نشان میداد که برای شهادت لیاقت دارد.
من دلم میخواست که ازدواج کند زن و بچه اش نزد من باشند، اما خدا را شکر که در راه حضرت حق رفت؛ و همین لیاقت او بود روزی که به کردستان رفت به او گفتم مادر بیا تو را ببینم گفت چشم مادر انشا الله به دیدنت میآیم ولی رفت و دیگر او را ندیدم تا بعد از ۸ سال که پیکر مطهرش را دیدم.
انتهای پیام/