پسر شهیدم همانند بازیگری صحنه شهادتش را نمایش میداد
به گزارش نوید شاهد بوشهر؛ شهید اسماعیل دشتی زاده ۳ اسفند ۱۳۴۱ در روستای بویری از توابع شهرستان چشم به جهان گشود. پدرش منصور، کشاورز بود و مادرش ستاره نام داشت. تا اول متوسطه درس خواند. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت و در ۲۵ تیر ۱۳۶۱ مصادف با ماه مبارک رمضان، با سمت تک تیرانداز در خرمشهر بر اثر اصابت ترکش به شکم، شهید شد. مزار وی در زادگاهش واقع است.
خبر شهادت اسماعیل را در روز عید فطر شنیدم
روز عید سعید فطر سال ۱۳۶۱ حدود ساعت ۱۰ صبح بود، من داشتم از دیدار دوستان و اقوام به خانه برمیگشتم، به اول کوچه خودمان که رسیدم مینی بوسی جلوی من ایستاد، راننده مینی بوس (آقای رضایی) به همراه یکی از زنان روستا از مینی بوس پیاده شدند. آن زن با چهره غمگین، ناگهان فریاد زد و گفت:این هم مادرش است! آقای رضایی هم به طرف من آمد و خبر شهادت پسرم را به من داد آن لحظه را کاملا به یاد دارم انگار قلبم از جا کنده شد وقتی خبر را شنیدم خدا را شکر کردم و الله اکبر گفتم. بعد هم از هوش رفتم.
صحنه شهادتش را در منزل نمایش میداد
زمانی که اسماعیل میخواست به جبهه برود برای رضایت پیش من و پدرش آمد، ساعت ۱۲ ظهر بود که سراسیمه از بیرون به منزل آمد، کاغذی برداشت و رضایت نامه را نوشت. به پدرش گفت: انگشت بزن! پدرش گفت: نمی توانم! چون چراغ خانه ام هستی.
آمد پیش من گفت: مادر جان به جان مولا امام حسین (ع) انگشت بزن! من گفتم:خیلی دلت میخواهد به جبهه بروی؟ گفت:بله باور نمیکنی چقدر مشتاقم که به جبهه بروم. من هم با اینکه مادر بودم ولی خدا به دلم نهاد که برایش انگشت بزنم و این خاطره همیشه با من هست که پس از انگشت زدن من در زیر نوشته هایش، آنقدر شادی کرد و من را دعا کرد و گفت:مادر جان ذخیره آخرتت را فراهم کردی که من با شادی گریه کردم. خودش آمد اشکهایم را پاک کرد و دست و سرم را بوسید و گفت:ممنونم مادر جان! در مقام دفاع از اسلام و انقلاب اسلامی از جان و مال دریغ نخواهیم کرد. پس از این که فرزندم اسماعیل از خدمت نظام وظیفه عمومی معاف شد، مدتی بود که رفتار ایشان دقت میکردم کاملا تغییرکرده بود. بعضی وقتها میآمد جلوی ما میایستاد و میگفت:من میروم جبهه و تیربه قلب من میخورد و من شهید میشوم. خوش به حال من و سعادتی که نصیب من میشود. برایم باور نکردنی بود. آنقدر صحنه شهادت خود را در منزل پیش روی ما تکرار میکرد و روی زمین میغلتید که قبل از رفتنش به یقین رسیدیم که بر نمیگردد ولی دل مادرهمیشه چشم انتظار فرزندش است.
شهدا مستجاب الدعوه هستند
اسماعیل در خوابهای ما همیشه با چهرهای خندان نمایان میشود همیشه در مواقع سختی به روحش متوسل میشوم و وقتی غم و غصه به سراغم میآید همیشه به دیدارم در خواب میآید.
یک خاطره از بعد از شهادتش یاشاید بهتر بگویم از معجزه شهیدم برایتان تعریف کنم.حدود یک سالی از شهادت اسماعیل میگذشت که همسر برادرش بیمار شد طوری که زبانش بند آمده بود و نمیتوانست حرف بزند.
یک روز نزدیک به غروب آفتاب من به همراه عروسم رفتیم به مزار مطهر اسماعیل پس از این که کمی هوا تاریکتر شد ما به شهید متوسل شدیم و از روح شهیدم خواستم که واسطه شفای عروسم شود. ضمنا یکی از افراد روستا هم همراه ما بود یعنی در آن موقع ما سه نفر بودیم، بعدازیک ربع ساعت، که ما در حال توسل بودیم گذشتن زمان را احساس نکردیم. ناگهان صدای بلندی برخواست مانند این که کسی سنگ بالای مزار شهید انداخته باشد، البته همراه با نوری خیره کننده بود. این بود که ما هر سه نفر مبهوت این صحنه عجیب و باور نکردنی بودیم.همانجا عروسم صلواتی فرستاد و با اشاره گفت:برویم خانه! ما هم که کمی ترسیده بودیم هر سه به سوی خانه حرکت کردیم. وقتی به خانه رسیدیم زبان عروسم بازشد و از آن به بعد توانست راحت حرف بزند.
آری تمامی شهدای ما مستجاب الدعوه هستند.
انتهای پیام/