حکایت شهادت یک شهید با میوههای بهشتی
به گزارش نوید شاهد بوشهر؛ شهید «عادل حاوی زاده» ۲۴ تیرماه ۱۳۴۶ در بوشهر متولد شد. وی با ۱۷ سال سن در ۲ مهرماه ۱۳۶۳ در جزیره مجنون به درجه رفیع شهادت رسید.
برادر شهید «عادل حاوی زاده» از روز شهادتش اینگونه روایت میکند:عادل در سن ۱۷ سالگی،سال دوم هنرستان تصمیم گرفت به جبهه برود. ما قبل از اینکه به بوشهر بیاییم؛ چند ماه در اهواز سکونت داشتیم او از همان جا فعالیتش را در بسیج شروع کرد و با شروع جنگ، با بسیج و پایگاه مقاومت محله مان همکاری داشت.
وی بعد از گذراندن دورهی راهنمایی وارد هنرستان حاج جاسم بوشهری شد و در این هنرستان نیز شروع به همکاری با پایگاه مقاومت و انجمن اسلای هنرستان کرد. قبل از اینکه به جبهه برود؛ من خودم در جبهه بودم. عادل کارت آموزش نظامی نداشت، البته قبل از اینکه به بوشهر بیاییم دراهواز آموزشهای مقدماتی و در بوشهر نیز آموزشهای نظامی را دیده بود. ولی کارت و مجوز ورود مستقیم به جبهه را نداشت. بخاطر همین برای وارد شدن به جبهه با ترفندی از کارت من استفاده کرد و خودش را به جبهه رساند.
اردیبهشت سال ۱۳۶۳ بود و ما در شیراز بودیم که یک گردان از پایگاه صاحب الزمان بوشهر به آنجا اعزام شدند که عادل نیزمیان آنها بود در همان بدو ورود، عادل و دیگر دوستانش درخواست کردند که وارد گردان ما بشوند تا از آنجا به جبهه اعزام شوند فرماندهی گردان ما نیز چند تن از این نیروها که عادل و دوستانش نیز جزء آنها بودند را قبول کرد و آنها به گردان ما آمدند و از آنجا با هم به منطقه رفتیم.
خط پدافندی جزایر یک خط پدافندی خاصی بود که کمینهای ما فاصلهی چندانی با کمینهای عراقی نداشت. فاصلهی کمینهای ما با کمینهای دشمن در چند مرحله به ۳۰ تا ۳۵ متر بیشتر نمیرسید. نیروها شبانه تا محدودهای پیاده میرفتند؛ سپس با زانو حرکت میکردند و بعد از کانالهایی که کنده شده بود مقداری نیز سینه خیز می رفتند.
فاصلهی کمین اول ما تا کمین اول دشمن حدوداً ۳۰ متر بود ما کمتر صحبت میکردیم و نیروها فقط شبها میتوانستند رفت و آمد کنند. نیروها ۲۴ ساعت باید آنجا میماندن، برای همین آنها تمام امکان را با خودشان میبردند.
در طول روز اگر آنها مجروح هم میشدند باز نمیتوانستند از سنگر خارج شوند تا شب که هوا تاریک میشد و نیروهای بعدی جایگزین میشدند. عادل هر سه شبانه روز یک مرحله باید به کمینگاه میرفت.
یک روز صبح بود عادل همراه معاون دسته برای تحویل صندوق میوهها رفتند. آنها دو صندوق میوه آوردند؛ این میوهها را به سنگرهای اجتماعی انتقال دادند تا بتوانند نیروهای دسته را تغذیه کنند. یک مقدار آب معدنی هم بود که قرار بود برگردند و آنها را هم بیاورند.
در همین هنگام عراقیها شروع کردند به تیراندازی و آتش بود که بر سر ما میریخت. اما عادل و معاون دسته تصمیم گرفته بودند که کارشان را انجام دهند. آنها در جاده حرکت میکردندبدون اینکه سر پناهی داشته باشند. یک دفعه مزدوران عراقی شروع کردند به زدن جاده که در تیررس آنها بود.
از قضا یک گلوله نزدیک عادل که پشت سر معاون دسته بوده به زمین میخورد و عادل که ترکش به زیر گلویش اصابت کرده بودهمان جا به روی زمین افتاد. عادل را سریعاً با قایقی که میوهها را آورده بودند به بهداری میبرند بر اثر اصابت ترکش به فک و گلویش به شهادت رسید.
من تا مدتها نمیدانستم که عادل از کارت من استفاده کرده؛ تا اینکه دوستانش که به شیراز آمده بودند به من گفتند. یکی دو ماه بعد بود که من فهمیدم از کارتم استفاده کرده و از این همه زرنگیای او لذت بردم. گویا برای شهادت دعوت شده بود و آن روزها حالت کسی داشت که روزهای آخر عمرش را در این دنیا میگذراند.
برگرفته شده از کتاب: خوشه چینان بهشت
انتهای پیام/