خاطرات شفاهی شهدای گمنام (21)
در عملیات رمضان اسیر شدیم. آنجا در مقابل چشمان بهت زده ما چند نفر از اسرا را به رگبار بستند. بعد هم با تانکهای تی 72 از روی آنها عبور کردند!
کد خبر: ۳۹۶۹۴۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۱/۱۳
خاطرات شفاهی شهدای گمنام (21)
تصرف ارتفاع 1886 افتخاری بود برای گردان حبیب. عملیات والفجر 4 رو به پایان بود. بچه ها یکی یکی سنگرها را پاکسازی کردند. اما یک سنگر تیربار به شدت مقاومت می کند. دلهره و اضطراب بعضی از بچه ها را دچار تزلزل کرد.
کد خبر: ۳۹۶۶۹۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۱/۰۹
دقایقی پیش پیکرهای پاک و مطهر 20 شهید تازه تفحص شده دوران دفاع مقدس در مرز باشماق وارد کشور شدند.
کد خبر: ۳۹۶۴۸۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۱/۰۵
خاطرات شفاهی شهدای گمنام (20)
شهید اسماعیل قهرمانی در روستاهای اطراف سراب به دنیا آمد. نامش را اسماعیل گذاشتند. پس از مدتی با خانواده به گنبد رفتند و انجا ساکن شدند. پدرش از دنیا بهره ای نداشت. اما همیشه در تربیت دینی فرزندان تلاش می کرد. اسماعیل دبیرستان را در مدرسه شبانه درس می خواند. تا بتواند روزها کار کند و کم خرج خانواده شود.
کد خبر: ۳۹۶۱۸۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۰/۲۹
خاطرات شفاهی شهدای گمنام (19)
سحرگاه بسیار سرد بود. با قامتی خمیده و نحیف مشغول نماز بود. دشت های اطراف روستای چنگوله همه او را می شناختند. گوسفندانش در کنار او مشغول چریدن علفهای خشک بودند.
کد خبر: ۳۹۶۱۵۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۰/۲۹
خاطرات شفاهی شهدای گمنام (18)
حجم آتش دشمن به قدری وسیع بود که کسی قادر به کمک نبود. همانجا در دام بعثی ها افتادیم. پیرمرد تا مدتی نمی توانست غذا بخورد. اما خیلی به بچه ها روحیه می داد. با دیدن او فراموش می کردیم که اسیر جنگی هستیم.
کد خبر: ۳۹۶۰۲۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۰/۲۶
خاطرات شفاهی شهدای گمنام (17)
نامش سعید گلاب بخش بود. متولد اصفهان. از کودکی ذهن فعال و جستجوگری داشت. خانواده او هم بسیار مذهبی و در عین حال از اعیان اصفهان بودند.
کد خبر: ۳۹۵۹۹۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۰/۲۶
خاطرات شفاهی شهدای گمنام (16)
سال 41 در کاشمر به دنیا آمد. دوران دبیرستان بیشتر از همه فعالیت می کرد. مسئول هنری انجمن اسلامی دبیرستان بود. با شروع جنگ پا به میدان گذاشت.
کد خبر: ۳۹۵۷۳۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۰/۱۹
خاطرات شفاهی شهدای گمنام (15)
مش رحیم نشسته بود توی امامزاده. سجده رفته بود و دعا می کرد. از خدا می خواست فرزندش صحیح و سالم به دنیا بیاید. می خواست هم فرزندش سالم باشد هم صالح.
کد خبر: ۳۹۵۷۲۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۰/۱۹
خاطرات شفاهی شهدای گمنام (14)
ابراهیم مسئول جبهه میانی عملیات بود. نیمه های شب با بی سیم تماسی گرفتم و گفتم: داش ابرام چه خبرا؟
کد خبر: ۳۹۵۵۹۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۰/۱۵
خاطرات شفاهی شهدای گمنام (13)
برای شناسایی به عمق مواضع دشمن رفتیم. با عبور از ارتفاعات به منطقه «دشت گیلان» رسیدیم. منطقه دارای دو جاده نظامی بود که شدیدا حفاظت می شد.
کد خبر: ۳۹۵۵۸۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۰/۱۵
خاطرات شفاهی شهدای گمنام (12)
سال 33 در میاندوآب به دنیا آمد. در همان کودکی مادرش را از دست داد. پس از طی دوران تحصیل وارد رشت مکانیک دانشگاه تبریز شد. در همان سالها با افکار حضرت امام (ره) آشنا شد.
کد خبر: ۳۹۵۳۰۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۰/۱۱
خاطرات شفاهی شهدای گمنام (11)
زمستان سال 34 در ارومیه به دنیا آمد. هنوز یکساله از تولدش نگذشته بود که مادرش را در یک سانحه رانندگی از دست داد.
کد خبر: ۳۹۵۳۰۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۰/۰۸
وصیت نامه
آنان كه ايمان آوردند هجرت كردند و جهاد كردند در راه خدا با اموال و جانهايشان درجه و مرتبه بلندى نزد خدا دارند و ايشانند رستگاران .
کد خبر: ۳۹۵۱۰۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۰/۰۴
خاطرات شفاهی شهدای گمنام (9)
قبل از عملیات رمضان بود. فرماندهی سپاه در منطقه تشکیل جلسه داد. در آنجا اعلام شد که عراق به تانکهای پیشرفته ای به نام تی 27 مجهز شده. هر لحظه ممکن است با این تانکها به مواضع ما حمله کنند.
کد خبر: ۳۹۵۰۲۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۰/۰۴
خاطرات شفاهی شهدای گمنام (8)
قبل از عملیات بدر وقتی با او مصاحبه کردند گفت: در این عملیات انشاءالله دیدار یار است. امیدوارم گمنام شهید شوم. جنازه ام به یاد سالار شهیدان کنار آب فرات و کنار او بماند!
کد خبر: ۳۹۴۹۵۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۹/۳۰
خاطرات شفاهی شهدای گمنام (7)
در فتح المبین به سختی مجروح شد. منتقل شد به بیمارستانی در تهران. وقتی حالش بهتر شد قصد بازگشت به جبهه داشت. اما هیچ پولی همراهش نبود. اما می دانست چه کند!
کد خبر: ۳۹۴۹۴۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۹/۳۰
خاطرات شفاهی شهدای گمنام (شماره 6)
قرار شد حاج احمد به عنوان نماینده نظام راهی سوریه شود. برای کمک به نیروهای سوریه و لبنان در نبرد با اسرائیل. قمستی از نیروهای لشگر را نیز برای این کار آماده کرد.
کد خبر: ۳۹۴۵۵۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۹/۲۱
خاطرات شفاهی شهدای گمنام (5)
هنوز یک سال از تولدش نگذشته بود که مریض شد. خیلی حالش بد بود. رفته رفته حالش بدتر شد. آنقدر که قبل از طلوع آفتاب از دنیا رفت! جنازه بچه را داخل کفن پیچیدیم. صبر کردیم تا پدر بیاید و او را دفن کند!
کد خبر: ۳۹۴۵۴۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۹/۲۱
خاطرات شفاهی شهدا گمنام (4)
تمام بدنش آثار شکنجه بود. آثاری بود به جامانده از زندانهای ساواک. سال 58 و از روز اول درگیریهای کردستان به مریوان آمد. فرماندهی سپاه آنجا را به عهده گرفت.
کد خبر: ۳۹۴۴۱۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۹/۱۷