مادر شهید ابراهیمی میگوید: او را به حوزه علمیه مشهد فرستادیم تا هوای جبهه رفتن از سرش بیفتد اما دیدیم که او از همان حوزه به جبهه اعزام شد به ما میگفت: قبل از اینکه جبهه به ما محتاج باشد، ما به جبهه محتاج هستیم.
کد خبر: ۵۵۵۸۴۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۲
خاطرهای از شهید «موسی پیروزی»
خواهر شهید نقل میکند: «موسی علاقه عجیبی به مسجد داشت، مسجدی نبود که توی روستای خودمان یا روستاهای اطراف درست شود و موسی در ساخت آن نقشی نداشته باشد.»
کد خبر: ۵۵۵۸۴۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۲
خاطرهای از شهید «میرزا کلانتریپور بلوچی»
نوید شاهد استان هرمزگان خاطره ای از شهید والامقام «میرزا کلانتریپور بلوچی» را منتشر میکند.
کد خبر: ۵۵۵۸۱۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۱
مادر شهید میگوید: در تماسهایی که با من داشت میگفتم؛ مادر جان آن جا خطرناک است. سرت را میبُرند گفت: در راه خدا سر برود، پا برود، جان برود و هر چه که برود زیبا است.
کد خبر: ۵۵۵۸۰۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۱
برادر شهید «حسن علی» میگوید: از کارش هم ناراحت بودم، هم خوشحال. ناراحت از این که اگر گیر بیفتد، معلوم نیست ساواک چه بلایی سرشان بیاورد، خوشحال از این که برادرم پیرو خط ولایت و رهبری انقلاب بود.
کد خبر: ۵۵۵۸۰۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۱
خاطرهای از شهید «غلام دهکاری»
نوید شاهد استان هرمزگان خاطره ای از شهید والامقام «غلام دهکاری» را منتشر میکند.
کد خبر: ۵۵۵۷۹۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۱
مادر شهید میگوید: مادر روزی میرسد که شما هم مادر شهید شوید و مردم همین حرفها را به شما میزنند. من گفتم این حرفها را نزن من طاقت ندارم، اما او میگفت: خلاصه شما هم روزی مادر شهید میشوی.
کد خبر: ۵۵۵۷۵۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۰
قسمت دوم خاطرات شهید «شاهرخ قندالی»
پدر شهید «شاهرخ قندالی» نقل میکند: «گفت: فقط بیست روز مونده که خدمتم تموم بشه. اون وقت میخواین نرم؟ گفتم: خب برو! مرد که گریه نمیکنه. به مادرش گفت: حنا داریم؟ مادرش گفت: آره! و برایش حنا درست کرد و سر و دستش را حنا گذاشت. مرخصیاش تمام شد و رفت. آخرین سفر را با سفر آخرت به پایان برد، آن هم با شهادت.»
کد خبر: ۵۵۵۷۲۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۱
خواهر شهید «حسن خدامی» نقل میکند: «از مادر پرسیدم: برای حسن چی میگی؟ مادر گفت: از من میخواد تا قصه امامان رو براش بگم. انگار هیچ دردی نداشت و روی تخت خانه خوابیده بود. با دل و جان به قصههای مادر گوش میداد.»
کد خبر: ۵۵۵۶۹۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۲
قسمت نخست خاطرات شهید «شاهرخ قندالی»
دوست و همرزم شهید «شاهرخ قندالی» نقل میکند: «متوجه چیزی شدم و گفتم: شاهرخ! پلاکت کو؟ نیمنگاهی به من کرد و گفت: میخوای چکار؟ گفتم: اون پلاکها برای شناساییان. در حالی که میخندید، گفت: دوست دارم گمنام باشم و صورتش را با چفیه پوشاند.»
کد خبر: ۵۵۵۶۱۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۰
خاطرهای از شهید «امید میرزاده کوهشاهی»
نوید شاهد استان هرمزگان خاطره ای از شهید والامقام «امید میرزاده کوهشاهی» را منتشر میکند.
کد خبر: ۵۵۵۶۰۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۱۷
خاطرهای از شهید «نورالله میرزاده»
نوید شاهد استان هرمزگان خاطره ای از شهید والامقام «نورالله میرزاده» را منتشر میکند.
کد خبر: ۵۵۵۵۹۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۱۷
پدر شهید میگوید: زمانی که میخواست به جبهه برود به او گفتم بمان و نرو میخواهیم برایت زن بگیریم و او در جواب گفت: این کجا و آن کجا. من تشنهی حفظ دین هستم و شما تشنهی عروسی من. تا جنگ تمام نشود ازدواج نمیکنم حتی اگر ۲۰ سال طول بکشد.
کد خبر: ۵۵۵۵۶۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۱۷
سید تقی برادر شهید میگوید: با عشق و علاقهی زیاد با بسیج، سپاه و جهاد همکاری میکرد. آرزوی شهادت در سر داشت از این رو با خانوادههای شهدا ارتباط نزدیکی داشت و به کارهای آنان رسیدگی و خدمت میکرد و نهایتاً این عشق او را به سمت خود کشاند تا به مقصود خود برسد.
کد خبر: ۵۵۵۵۲۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۱۶
خاطرهای از شهید «قاسم دهباشیزاده»
نوید شاهد استان هرمزگان خاطره ای از شهید والامقام «قاسم دهباشیزاده» را منتشر میکند.
کد خبر: ۵۵۵۵۲۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۱۶
خاطرهای از شهید «هوشمند حسنزاده»
نوید شاهد استان هرمزگان خاطره ای از شهید والامقام «هوشمند حسنزاده» را منتشر میکند.
کد خبر: ۵۵۵۴۹۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۱۶
همسر شهید میگوید: صادق اهل این دنیا نبود، او بسیار ساده زیست بود و همیشه تاکید میکرد که انسان باید به اندازه خودش، همه چیز را داشته باشد.
کد خبر: ۵۵۵۴۹۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۱۶
علی محمد فاضل (دوست شهید) میگوید: یک از ویژگیهای بارز شهید این بود که همیشه سعی میکرد اول خودش به کوچکترها سلام کند، نمیگذاشت کسی اول به او سلام کند.
کد خبر: ۵۵۵۴۸۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۱۵
همرزم و دوست شهید میگوید: وقتش را همیشه به خواندن دعای توسل و خواندن قرآن و دعا اختصاص میداد، وقتی ما سرگرم حرف زدن و کارهای دیگر بودیم او با ما همراهی نمیکرد و وقتش را به کارهای بیهوده نمیگذراند. نماز شبش ترک نمیشد به روحانیت و امام بسیار علاقه داشت.
کد خبر: ۵۵۵۴۷۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۱۵
خواهر شهید- فاطمه زهرا میگوید: یک روز ناگهانی متوجه شدیم که مهدی نیست. مادرم نگران شد، به سمت مسجد جامع رفت دید که شهید توی مسجد بود و آمد بیرون. مادرم گفت: تو اینجا چکار میکنی؟ مهدی هم گفت: تیراندازی شد و من هم رفتم داخل مسجد پشت در مخفی شدم گلوله به در خورد و از کنارم رد شد اگر یک مقدار این طرفتر میخورد، خورده بود به من.
کد خبر: ۵۵۵۴۵۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۱۴