نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات شهدا
چيزي که در حمله واقعاً عجيب بود قدرت خداوند بود. يکي ديگر از برادران مي گفت موقعي که ما مي خواستيم خاکريز عراقي ها را بشکنيم عراق متوجه شد و تمام منطقه ي ما را به رگبار بست به طوري که هيچ کس نمي توانست به جلو برود.
کد خبر: ۴۴۵۷۲۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۱۱

سال روز شهادت
در یکی از این عملیات ها دیده بود که نیروهای بعثی عراق یک نیروی پاسدار ایرانی را که به اسارت گرفته بودند در میدان شهر به کمک ماشین نظامی اعدام صحرایی کردند.
کد خبر: ۴۴۵۶۹۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۱۱

همیشه همسایه ها و دوستان را به رفتن جبهه تشویق می کرد و می گفت وقتی آنجا بروی تازه متوجه می شوی که جبهه چیست و شهدا چه کسانی هستند، وی رفت و دیگر بازنگشت...و جام شیرین شهادت را نوشید..
کد خبر: ۴۴۵۶۷۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۰۹

خاطراتی از شهید داود خاکساری
بیایید هر سه نفر این انار را بخوریم .چون این انار برروی قبرشهید بوده و برای او خیرات شده حتما متبرک و متشرف است و هر کس از آن تناول کند، شهید می شود
کد خبر: ۴۴۵۶۲۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۰۹

شهادت عملیات کربلای 5؛
گردان ما (امام حسين) که از همان هفته هاي اول تشکيل شده بود در اين حمله از پشت شهر بستان حمله را شروع کرده و با کمک ديگر برادران بستان را به محاصره درآورده و سپس آزاد کردند .در ابتدا درباره ي وضع خودمان در اين 24 روزه توضيح مي دهم...
کد خبر: ۴۴۵۶۲۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۰۹

به مناسبت سالروز شهادت سردار سامرا شهید حاج سید حمید تقوی فر
پسر خاله و دختر خاله بودند اما یکی در شهرک انگلیسی ساز شرکت نفت اهواز در شهر بزرگ شده بود و دیگری در روستایی. این حال د لها که یکی باشد چه فرقی دارد کجایی باشی؟! شهری یا روستایی.
کد خبر: ۴۴۵۵۶۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۰۹

خاطراتی از شهید تاج محمد شیرمحمدلی/
من حتی قبل از اینکه بخواهم به جبهه بیایم با خانواده خود خداحافظی کردم. و به آنها گفتم: پدر و مادر جان من حتما شهید می شوم. منتظر برگشت من نمانید.
کد خبر: ۴۴۵۵۴۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۰۹

سردار شهید حمید هاشمی به روایت خانواده و دوستان بر گرفته از کتاب "نوجوان پنجاه ساله"
از دیگر کارهای حمید این بود که وقتی در روستاها کسی شهید می شد، حمید هاشمی بدون اینکه خانواده ی شهید را بشناسد، بچه ها را جمع می کرد و می رفتیم روستا برای تسلیت گفتن و دلداری دادن. حمید می گفت: با خانواده ی شهدا صحبت کنید و سعی کنید که جای خالی فرزند شهیدشان را حس نکنند. در منزل شهدا مراسم برگزار می کرد و کارهای خانواده ی شهید را انجام میداد، به نحوی که خانواده ی شهید از حالت غم خارج میشد.
کد خبر: ۴۴۵۴۵۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۲۹

سردار شهید حمید هاشمی به روایت خانواده و دوستان بر گرفته از کتاب "نوجوان پنجاه ساله"
حمید نظرات خوبی می داد و عملی هم میشد. یک روز حمید با من تماس گرفت که بروم دبیرستان، آنجا جلسه گذاشته بود تا برای شروع سال تحصیلی جدید برنامه ریزی کنند. دبیرستان امام، بزرگ ترین دبیرستان همدان بود و بیشترین دانش آموز را داشت. می خواست کار را جلو ببرد. سال تحصیلی شروع شد و برنامه ها تداوم پیدا کرد.
کد خبر: ۴۴۵۴۵۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۲۶

سردار شهید حمید هاشمی به روایت خانواده و دوستان بر گرفته از کتاب "نوجوان پنجاه ساله"
گاهی وقت ها با یک کارت سی نفر سوار چرخ فلک بسیار بزرگ پارک میشدیم. حمید هاشمی در محله ی چرم سازی شناخته شده و شاخص بود. امکاناتی که یک پدر برای فرزندش نمی توانست فراهم کند، حمید برای بچه های پایین شهر و محروم آماده می کرد. پدر برای بچه ها شده بود.
کد خبر: ۴۴۵۴۵۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۲۴

حیدر بیدر نامنی
حیدر که آمد در خانه به صدا در آمد. خودش رفت کنار در و برگشتنش طول کشیده متوجه شدم چند نفر ضد انقلابی آن را بیرون کشیده و در کوچه آخری با چاقو به او حمله ور شده و وی را درون جوی آب لگد مال کردند.
کد خبر: ۴۴۵۲۱۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۰۴

سردار شهید حمید هاشمی به روایت خانواده و دوستان بر گرفته از کتاب "نوجوان پنجاه ساله"
نهایت سادگی را در پوشاک حمید میشد دید، گفتار و رفتار ساده ای داشت. عبادت ساده ای داشت، ادا در نمی آورد، منتظر این نبود که بگویند پوشش حمید خوب است یا نه و حمید چقدر آدم خوب و زاهدی است. اصلا برای حمید این قضایا مهم نبود که دیگران چه اظهار نظری نسبت به او دارند.
کد خبر: ۴۴۵۱۳۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۱۹

سردار شهید حمید هاشمی به روایت خانواده و دوستان بر گرفته از کتاب "نوجوان پنجاه ساله"
محوریت حمید باعث شده بود که دوست صمیمی همه باشد و با اکثر بچه ها تفاوت داشته باشد. تفاوتش را وقتی فهمیدم که با مدیریت او یک هفته به کوه رفتیم. یکی از شب ها که اتفاقی از خواب بیدار شدم حمید را در حال مناجات و راز و نیاز با خدا دیدم. او غرق در نماز شب بود. او به راستی با همه فرق داشت.
کد خبر: ۴۴۵۱۳۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۱۷

سردار شهید حمید هاشمی به روایت خانواده و دوستان بر گرفته از کتاب "نوجوان پنجاه ساله"
خانواده و دوستان، همه حمید هاشمی را می شناختند و به او مثل دو چشم خود اطمینان داشتند. به همین دلیل از کمک مالی دریغ نمی کردند. حمید به فقرا فقط کمک مالی نمی کرد، بلکه در زمینه ی فرهنگی هم برایشان وقت می گذاشت.
کد خبر: ۴۴۵۱۳۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۱۰

سردار شهید حمید هاشمی به روایت خانواده و دوستان بر گرفته از کتاب "نوجوان پنجاه ساله"
حمید با گروهش از طرفی و شهید کیانیان هم با دوستانش از طرفی، حمید و شهید کیانیان همیشه دائم الوضو بودند. اصلا دروغ نمی گفتند و بسیار مراقب بودند حق کسی ضایع نشود. در ایام تبلیغات حمید به بچه ها آموزش میداد کجاها و چگونه عکس و پوستر بچسبانند.
کد خبر: ۴۴۵۱۳۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۰۸

در زمینه ی مسائل اجتماعی و مسائل نسل جوان، اندیشه ی والا و نظر شایسته ای داشت، به عنوان نمونه نقل می کنند که او هیچ انسانی را منحرف نمی دانست و می گفت: هر چه نقص است از ماست و این ماییم که باید افراد را جذب کنیم و طبق این فکر عمل می کرد و موفقیت هایی نیز به دست آورده بود.
کد خبر: ۴۴۵۱۲۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۰۵

سردار شهید حمید هاشمی به روایت خانواده و دوستان بر گرفته از کتاب "نوجوان پنجاه ساله"
ما در بسیج، در جاهای حساس، مانند دبیرستان و خیابانهای اصلی، با بچه ها ایست و بازرسی داشتیم. حمید سردسته ی گروه بود. گاهی وقتها رزم شب داشتیم و در اطراف دبیرستان پاس و گشت می گذاشتیم و این برای مراقبت از دبیرستان بود. حمید در آنجا با دوستان گرم می گرفت و با آنها شوخی می کرد تا خسته نشوند. ما در انجمن و بسیج تقسیم کار کرده بودیم. بعضی ها که سابقه ی نظامی داشتند، عملیات نظامی را به عهده گرفته بودند و بقیه پشتیبانی و آماده سازی و تدارکات و ... را به عهده می گرفتند.
کد خبر: ۴۴۵۰۳۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۰۲

سردار شهید حمید هاشمی به روایت خانواده و دوستان بر گرفته از کتاب "نوجوان پنجاه ساله"
شب که میشد از طرف بسیج، شام ساده ای می خوردیم و ساعت ده شروع می کردیم به خواندن دعای کمیل. خود حمید مراسم دعای کمیل را اجرا می کرد و می خواند. بچه های انجمن و بسیج و... از بیرون شرکت می کردند. حمید مسئولیت برگزاریش را به عهده داشت و خودش شروع کرد به خواندن. چنان شور و حالی داشت که همه را منقلب کرد.
کد خبر: ۴۴۵۰۳۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۰۳

خاکریز خاطره «9»
پدر شهید هاشم اعتمادی در خاطره ای می گوید: «ماه محرم بود فرشاد 7 ساله بود خواهر و برادرش رو جمع کرده بود توی حیاط و براشون نوحه می خوند و اونا سینه می زدند. خودش هم سینه می زد و اشک می ریخت به حدی که بازوهاش می لرزید...» خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد دنبال کنید.
کد خبر: ۴۴۴۷۸۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۹/۲۶

روزها و ساعت ها مي گذشت تا اينکه يک گروهي تشکيل داديم به نام ضربت تيپ 3 و مي رفتيم در قلب دشمن و ضربات محکمي به دشمن مي زديم و بر مي گشتيم و جز اين هم چاره اي نبود،
کد خبر: ۴۴۴۷۵۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۹/۲۶