چهارشنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۰ ساعت ۰۰:۰۰
روحاني شهيد سيد محمد طاهر طاهري، مسئول تبليغات لشكر 5 نصر خراسان، فرزند جانباز آيت الله طاهري گرگاني مجتهد و صاحب مدرسه علميه امام جعفر صادق گرگان بود كه يكي از عارفان تقواي عملي بود .

زمستان سال پنجاه و شش، همزمان شد با موج مبارزات انقلابي عليه شاه خائن، هر روز آقاي طاهري اعلاميه هاي امام را كه از نجف برايش مي آمد، به ما مي داد، مي رفتيم توي محله ها و مساجد مي انداختيم و بر مي گشتيم. مامورين رژيم شاه با مدرسه علميه امام جعفر صادق سر جنگ داشتند، هر روز رئيس وقت شهرباني(سليمي زاده معدوم) با يك بلند گوي دستي مي آمد جلوي مدرسه و شروع به فحاشي و بد دهني به ما و خاندان آيت الله طاهري مي كرد. آيت الله طاهري را چند بار زنداني و بازداشت و تبعيد هم كرده بودند.

يك روز غروب داشتم وضو مي گرفتم كه آقا سيد محمد طاهر - فرزند آيت الله طاهري- آمد وضو بگيرد. يك جورايي خيلي خاص و دلنشين بودند.
سلام كردم و كمي عقبت تر رفتم تا ايشان وضو بگيرند.

گفت: نسائي وضوتو بگير؛ مي خواهم يك هديه ايي به شما بدهم. اين هديه حرمت دارد و بايد وضو داشته باشي.

با خودم فكر كردم كه اين چه هديه ارزشمندي است كه بايد وضو بگيرم.

گفتم: آقا سيد چي هست؟

گفت: وضو گرفتي؟

گفتم: بله

آمد جلوتر و با احترام فرمود: «كاشف الغطاء» كتاب امام خميني.

تا نام امام را آورد، رنگ از چهره ام پريد، يك حال عجيبي به من و او دست داد. نامي كه همه زندگي ما را متحول كرد.
اين اولين آشنايي من با آقا سيد محمد طاهر بود، ديگر به او بيشتر از هميشه انس گرفتم. در مبارزات عليه رژيم شاه به ما خط مي داد.

طولي نكشيد كه انقلاب پيروز شد، مدتي هم در بحران مبارزاني عليه منافقين از ايشان كسب فيض مي كرديم تا اينكه ناگهان جنگ شد. ما به جبهه رفتيم. آقا سيد محمد طاهر نيز به لشكر 5 نصر خراسان مي روند و از همان جا عازم جبهه مي شوند.

مي گويند آقا سيد محمد طاهر و پدر مرحومشان، آيت الله طاهري با پاي پياده به كربلا مي رفتن، آن وقت ها كه سيد محمد طاهر خرد سال بودند، توي كاروان قاطري داشتند، هر چه مي گفتند: آقا سيد محمد طاهر، خسته مي شوي، سوار شو، آقا سيد محمد طاهر مي گفت: ديگر چه سفري؟ چه عشقي؟ مي خواهم رنج ببرم، عاشقي يعني سيد محمدطاهر، همه چيز دست در دست هم داده است. از نامش كه طيب و طاهر است. از تقوايش، خلوص، ايمان، گذشت.
در ميدان جنگ، قبل اينكه يك رزمنده باشد، يك عارف بود، عابد بود، سجاد بود. همه چيز در او جمع بود. آقا سيدمحمد طاهر را خراساني ها خوب مي شناسند. گلستاني ها شايد كمتر بشناسند. در جبهه پشت خاكريز، رو در رو با عراقي ها با بلندگو حرف مي زد.

سيد محمد طاهر شهيد، زبان عرب را بهتر از عراقي ها مسلط بود، سربازان عراقي را دعوت به اسلام مي كرد.
در دست نوشته هاي زيادي كه از خط مقدم جبهه دارد، زير هيچ يك از نوشته هايش نام خودش را ننوشته. در عمليات خيبر آخرين برگ دفترش را كه نوشت، عازم عمليات شد.

شهيد شوشتري از خاطراتش با او مي گفت:

در گيرو دار عمليات سيد محمد، جعبه هاي مهمات را حمل مي كرد، جوري كه هيچ كس جرات سربلند كردن را نداشت، با قامت بلندش مي دويد، بچه ها مي گفتند سيد مراقب باش، مي گفت: هر كجا كه نوبت آدم برسد، فرقي ندارد. تو سنگر باشي، يا وسط آسمان، هر كجا كه خمپاره و گلوله نصيب انسان باشد. همان جا مي رسد.

با اينكه مسئول عقيدتي لشكر پنج نصر خراسان بود، خودش را هيچ وقت از رزمندگان جدا نكرد، وسط معركه جنگ، هم روحاني بود، هم رزمنده كه سلاح مي گرفت و مي جنگيد، سادگي، اخلاص، تقوا. اين اخلاص او را به معراج كشاند.
نقل است كه آقا سيد محمد طاهر توسط نيروهاي عراقي اسير مي شود، وقتي متوجه مي شوند كه ايشان روحاني هستند. از چند قدمي به او گلوله مي زنند و سپس با تانك از روي هر دوپايش مي گذرند و عاقبت پيكرش را نا جوانمردانه به آتش مي كشند. شهيد آقا سيد محمد طاهر طاهري سال ها مفقودالاثر بود.

*نويسنده : غلامعلي نسائي

انتهاي پيام /
منبع : سايت ديار رنج ( www.diareranj.ir )
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده