ساعت حدود یک شب بود صدای جیغ یکی از بچه‌ها همه را از خواب بیدار کرد. علی فرعون ارشد اتاق رفت جلو پرسید:"چی شده؟ چرا جیغ کشیدی؟"... آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات آزاده و جانباز 50 درصد «صفرعلی عالی‌نژاد» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
شوت از پشت 18 قدم!
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، آزاده و جانباز 50 درصد صفرعلی عالی‌نژاد فرزند غلامعلی دوم اردیبهشت 1343 به دنیا آمد، در حالی که در یکی از شرکت‌های شهر صنعتی البرز به نام قفل رضا کار می‌کرد به طور تصادفی با بسیج آشنا شد.
وی پس از یک سال فعالیت در مجموعه بسیج، سال 1360 عازم جبهه می‌شود که بعد از شرکت در عملیاتی به نام مطلع‌الفجر بیست و هفتم آذر 1360 در سن 17 سالگی وارد دنیا و زندگی جدیدی به نام اسارت شد.
ایشان در بیست و ششم مرداد 1369 در سن 26 سالگی بعد از حدود نه سال با کوله‌باری از خاطرات وارد میهن اسلامی می‌شود.
خاطره‌ آزاده و جانباز 50 درصد صفرعلی عالی‌نژاد:
ساعت حدود یک شب بود صدای جیغ یکی از بچه‌ها همه را از خواب بیدار کرد. علی فرعون ارشد اتاق رفت جلو پرسید:"چی شده؟ چرا جیغ کشیدی؟".
گفت: منوچهر با لگد محکم کوبید توی کمرم. "منوچهر لشگری"  بچه خوزستان بود قبل از اسارت فوتبال را به طور حرفه‌ای دنبال می‌کرد و در یکی از باشگاه‌های خوزستان توپ می‌زد. علی فرعون رو کرد به منوچهر و گفت: "چرا این وقت شب یک همچین کاری می‌کنی مگه دیوانه شدی؟".
منوچهر گفت: "من که حواسم نبود چه کار دارم می‌کنم، خواب بودم دیدم دارم فوتبال بازی می‌کنم توپ افتاد زیر پای من دفاع تیم حریم رو جا گذاشتم و از پشت هیجده قدم محکم به سمت دروازه شوت کردم که همزمان با جیغ "حسینعلی" از خواب پریدم.
گنجشک
آزاده و جانباز عالی‌نژاد در خاطره دیگری می‌گوید: "مجید سهلی" بچه تهران از افراد بسیار شوخ اردوگاه، هم اتاقی ما بود، یادم میاد ماه رمضان بود. تنها ماهی که ما نان کم نمی‌آوردیم و لازم نبود خمیر نان را بخوریم لذا هر روز یک کیسه خمیر جمع می‌شد در یکی از آن شب‌ها مجید یک گنجشک کوچک به دست آورده بود.
بعد از نماز صبح همه بچه‌ها می‌خوابیدند و سکوت مطلق درون آسایشگاه یکصد و پنجاه نفره حاکم بود صدای پا و سر و صدای مجید همه را هراسان از خواب بیدار کرد.
دیدیم گنجشک مجید چند قدم جلوتر از او مرتب پر می‌زند مجید هم در حالی که کیسه بزرگ خمیر را به دوش گرفته دور آسایشگاه دنبال آن می‌رود و می‌گوید: "واستا حیوان کجا در میری می‌خوام صبحانتو بدم واستا".
منبع: کتاب طومار سکوت(ناگفته‌های صفرعلی عالی‌نژاد با 3161 روز اسارت و بعد)...
مادر شهید
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده