خاطراتی از شهید غلامحسین توسلی
خاطرات
مادرشهید
فرزند شهیدم
غلامحسین، بسیار به من و پدرش احترام میگذاشت و بیاذن ما هیچکاری نمیکرد. یادم
هست یکبار طی مأموریتی به شمال رفته بود. خلق و خوی والای او سبب شده بود تا یکی
از کسانیکه در طی همان مأموریت، به تازگی با شهید آشنا شده بود، شیفتة اخلاق و
رفتار ایشان گردد. آن فرد پس از مدتی رفاقت با شهید، موضوع ازدواج خواهرش با ایشان
را مطرح کرده بود که شهید، غالباً با خاطر اینکه ممکن است در صورت تحقق این
ازدواج، از پدر و مادرش دور بیفتد، این پیشنهاد را رد کرده بود.
از مهمترین
خاطراتی که از فرزند شهیدم در ذهنم مانده و همواره آن را در ذهنم زنده نگهخواهم
داشت، مربوط است به آخرین شب حضورش در منزل. در آن شب، که فردای آن به نبرد با
آمریکاییها رفت و بعد از آن دیگر هرگز به خانه بازنگشت، همراه با یکی از دوستانش
به منزل آمد. من در آن شب، برنج وماهی سرخشده را برای شام، آماده کرده بودم. سفره
را چـیدم و آن دو سر سفره نشستند. هنگامیکه غلامحسین نگاهش به ماهیها افتاد،
انگار که دلش از فردایی پرحادثه خبردار شده باشد، با حالتی خاص و به لهجة شیرین
محلی، خطاب به ماهیها گفت: «ای ماهیها! امشب ما شما را میخوریم و چه بسا فردا،
شما ما را بخورید!»
آثارباقی مانده از شهید
سلام
بر تو که سلام، هدیهای است الهی. سلام بر تو که شایستة سلامی. کمی با هم صحبت
کنیم؛ چه مانعی دارد. لحظاتی با صفا و صمیمیت، کنار هم بنشینیم و کتاب همدلی و
اتحاد را با هم ورق زنیم و بخوانیم. در این زمان که دشمن هجوم میآورد، خصمِ تفرقهافکن،
نشسته در پشت هر سنگ، دام گسترده است. برادرانه بیا راه را بپیماییم که راه، پرخطر
است. هنوز خون شهیدان ما نخشکیده است و مجروحینِ نبرد، گلولههای سربیِ دشمن را و
تیر و ترکشِ خمپارههای بعثی را هنوز هم که هنوز است، در بدن دارند. چرا خاموشی؟
چرا خاموشی؟ برادرم! تویی که سلاح بر دوش، در پاسگاهها و پایگاهها پست میدهی و
نگهبانی میکنی؛ تویی که در جبهههای نورانیِ جهاد، سلاح بر کف، عاشقانه در انتظار
فرمان حملهای؛ تویی که در شهرها، در ارتباط با مردمِ کوچه و بازار و محله و مدرسهای؛
تویی که در بسیج، به سازماندهی نیروهای مردمی مشغولی. تویی که در کارهای اداری و
اجرایی و ستادیِ سپاه، خدمت میکنی؛ تویی که در کنار و همراه نمایندگانِ مجلس و
ائمّة جمعه و مسؤولین و شخصیتهای کشور هستی. تویی که در حال حراست و حفاظت از
جماران و مجلس و نخستوزیری و بیوت علمایی؛ و تو... و تو هرکجا که هستی و هرچه نام
داری، فقط میدانم که پاسداری هستی:
میثاقبسته
با امام و انقلاب، عاشقِ اسلام و مکتب، وارثِ خون شهیدان و آراسته به دانش و دین.
برادر
پاسدارم! آگاه باش تو تنها، پاسدار خاک میهن نیستی، وظیفة تو، تنها حفظ خاک میهن و
پاسداری از جان و مالِ من نیست.
تو
پاسداری برای پاسداری از خون حسین(ع)، برای پاسداری از میراث پیامبر(ص) و ائمّه(ع)، برای پاسداری از شریعت مقدس اسلام؛ و این، وظیفهای است
سنگین که به خطر آن باید از جان گذشت.
برای
حفظ سنگر ایمان، برای رهایی سرزمینهای مقدّس و خلقهای زیرِ ستمِ مستکـبران، برای
براندازیِ حکومتِ جبّاران و برای تحقّق آیة «وَ نُریدُ اَنْ نَمُنَّ عَلَی
الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الاََرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ اَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ»
باید از جانمان بگذریم؛ و این، وظیفة من و توست. برادرم! ای برادر پاسدارم! ای
حامیِ انقلاب و امام! و ای تنها امید محرومان! و ای بازوی انقلاب اسلامی! تا ایثار
تو هست، تا رشادت و دلاوری و از جانگذشتگیِ تو هست، هیچ ظالمی یارای مقاومت در
برابر ما مستضعفین را ندارد. هماکنون، خلقهای زیر ستم در سرزمینهای مقدّس کربلا و
قدس و غــیره، چشم به راه شمایند؛ چون بازوی انقلاب و حامیِ اسلام و مسلمین، تویی
که به ندای «هَلْ مِنْ ناصِرٍ یَّنْصُرُنی» ِ حسین(ع)، پاسخ میدهی و هم تویی که
باید باید «هَیْهاتَ مِنَّا
الذِّلَّةِ» را عمل کـنی.
آیا به
عظمتِ پاسداری واقف و آگاهی؟ آیا به حساسیتِ وضعِ کنونیِ انقلاب در جهانِ امروز،
توجّه داری؟ آیا انتظاری که شهیدانِ بهخون خفته از من و توی پاسدار دارند، میاندیشی؟
آیا به دیدههایی که در دنیا، به رفتار و عمل و برخورد تو دوخته است، دقت کردهای؟
آیا میدانی که در کجای تاریخ و در چه مقطعی از زمان قرار داری؟ آیا میدانی که
امام امت، برای چه دوستت دارد؟ و آیا ... و آیا ... اینها که همهاش سؤال شد، برای
جواب هم فرصت خواهد بود. البته در آینده اگر بتوانیم توقّعهای بجا و بحق مردم
شهیدداده را برآوریم، توفیقِ خدا یارمان خواهد بود، نه تنها امروز و فردا، که
همیشه. باز هم با شما صحبت خواهیم کرد. به امید پیروزی رزمندگان سلحشور اسلام.
والسّلام.
منبع :
بنیاد شهید و امور ایثارگران استان بوشهر