آنقدر به جبهه ها مي روم و مي جنگم تا شهيد شوم
نام و نام خانوادگي: عسكر مغداني
نام پدر: عباس
نام مادر: خيري
محل تولد: آبكش
نوع حضور در جبهه:سرباز سپاه
شماره شناسنامه: 699
تاريخ شهادت:1366/1/22
تاريخ تولد: 1345/6/1
محل شهادت:خرمشهر
تحصيلات:تكميلي نهضت
مسئوليت(هنگام شهادت):تك تير انداز
شغل: آزاد
محل دفن:گلزار شهداي آبكش
(شهيد عسكر مغداني)
روستاي كوچك آبكش ،در سال 1345 خورشيدي ،ميزبان تابستاني به داغي پيشاني چين خورده مردمان آفتاب سوخته اش بود . خانه هاي كاهگلي محقر در ميان حياطهاي وسيعي از خار به پاي ايستاده بودند.
شاخ و برگ نخل ها و درختان سدر و كهور ،مقاوم در برابرعصيان تش بادهاي شرجي آلوده شهريور ماه در اهتزاز بودند .اگر از بالاي تپه هاي ماسه بادي اطراف پايين را مي نگريستي،آبكش را سپيد و مظلوم ،همچون فاخته اي آرام مي ديدي كه سر در پر و بال خويش فرو برده و انديشناك آرام روزهاي پر هراس تابستان بود …
در ميان رديف خانه هاي كاهگلي آبكش ،خانه((عباس))و ((خيري))هم با اندود سپيدي از كاهكل خود نمايي مي كرد .وارد حياط كه مي شدي پاگليني دود گرفته را هم پيش روي مي ديدي كه در جنب و جوش بچه هاي ((عباس))و ((خيري))چون قلبي در تپيدن بود …
نخستين روز از آغاز شهريور ماه در پايان شبي لبريز از مهتاب ،در حال فرا رسيدن بود . فتيله هاي فانوس هاي كوچك آبكشي ها پايين كشيده شده بودند، اما از فراز دار ((مشكلوها)) ، چشمك زنان ، به طنازي ماه آسماني مي نگريستند. عباس به عادت ديرينه ((كوفته)) را از روي خود كنار زد تا به اميد كامروايي ،سپيده دمي ديگر را نيز به استقبال برود . نماز صبحگاهي عباس ،با ناله هاي همسر كه درد درمان آلوده زاييدن به ميهمانيش آمده بود ،همراه شد و پنجمين و آخرين فرزند آنها ،نخستين ساز گريه را در فضاي آرام صبحگاه خانه عباس آغاز كرد.
عباس كه با كشاورزي و دام پروري نان زن و فرزند را تامين مي كرد پنجمين نعمت خداوندي را ((عسكر ))نام نهاد ،تا او در فضاي معنوي خانه روي در رشد و بالندگي گذارد… در و ديوار خانه محقر عباس سرشار از ذكر نام ائمه ،به ويژه سالار شهيدان حضرت ابا عبدالله الحسين (ع) بود،چه ،،قسمتي از مخارج زندگي عباس ،صرف تعزيه داري و روضه خواني در ما ه هاي محرم و صفر مي شد . عسكر شير از سينه مادري خورد كه از عشق به اهلبيت عصمت و طهارت لبريز بود ،از اين رو خمير مايه كودكي و نوجواني او با اشك هاي مادر در عزاداري سالار شهيدان سرشته گرديد …
عسكر ،به تا سي از پدر و براي جبران زحمت هاي جان فرساي او ،از نخستين روزهايي كه دست هاي كوچكش نيرو وپاهاي نحيفش تواني يافتند ،كشاورزي و دام پروري را پيشه خود ساخت . به همين سبب از سواد خواندن و نوشتن محروم ماند . ذوق و استعداد فطري او كه در سايه تربيت مذهبي زهد آميز خانه و خانواده ،در اوج آمادگي بود .
سبب شد تا با آغاز كار نهضت سواد آموزي ،او به جبران مافات بپردازد و در كلاسهايي كه شب ها در مدرسه ده تشكيل مي شد ،شركت جويد . نتيجه حضور عسكر در آن كلاس ها ،بهره مندي او از توان خواندن و نوشتن و گشوده شدن دري ديگر از دانايي و سواد به روي آن جوان دوست داشتني بود .
كار بنايي نيز شغل ديگر او شد ،اما با تكميل دوره نهضت سواد آموزي به خواندن روزنامه ها ،كتاب ها و … به ويژه كتب مذهبي ،در كنار قران پرداخت . از اين رو در معاشرات ،سخن گفتن او شيرين و زيبا شد .
درك عميقي از اوضاع و احوال ديني ،سياسي و اجتماعي پيدا كرد ،به گونه اي كه در روستاي خود و سراسر بخش بردخون به عنوان جواني مومن ،مودب و محبوب ،مورد عنايت مردم قرار گرفت .
با آغاز سن مشموليت به خدمت مقدس سربازي رفت و پس از طي آموزش سه ماهه در پادگان شهيد بهشتي كرمان به عنوان پاسدار وظيفه به خرمشهر اعزام شد تا در صفوف رزمندگان دفاع مقدس به حراست از ميهن اسلامي بپردازد . شهيد در آخرين وداع خود در روز 1365/12/28 ،حالي ديگر گونه داشت . بنا به گفته پدر بزرگوارش تمام اهل خانه ،اقوام ،بستگان و هم ولايتي ها را وداع كرد و حلاليت طلبيد . شب را تا دير وقت بيدار ماند و از هر دري با خانواده به گفتگو پرداخت صبح همان روز برادرش علي او را بر ترك موتور سيكلت خود سوار كرد و به سه راهي بردخون (جاده كنگان – بوشهر ) برد،تا به همراه سرويس كنگان – ماهشهر به محل خدمت برگردد . به نقل از ايشان (علي،برادر شهيد) هنگام سوار شدن به اتوبوس ،نگاهي مظلومانه به پشت سر خود كرد و اشك در چشمانش حلقه زد …
در روز 1366/1/22 ،در هنگامه عمليات كربلاي 8 در حالي كه مشغول نگهداري از چند اسير عراقي بود ،با بمباران شيميايي نيروهاي رژيم بعث عراق در همانجا (خرمشهر) به كسوت شهادت مفتخر شد و به قافله شهداي جاودان پيوست .
تشييع جنازه او با شكوه تمام برگزار شد و پيكر نازنين او در ميان اشك و آه مردم سوگوار در گلزار شهداي روستايش (آبكش) به خاك سپرده شد
☼☼☼
ز خاك ما بگذر گر بهار مي خواهي
تفرجي كن اگر لاله زار مي خواهي...
وصيت نامه شهيد
با سلام و درود به امام زمان مهدي موعود (عج) و نائب برحق ايشان امام امت خميني بت شكن و با سلام و درود به شهيدان گلگون كفن از كربلاي حسين(ع) تا كربلاهاي ايران اسلامي و با سلام و درود به رزمندگان اسلام كه در جبهه هاي نبرد حق عليه باطل حماسه مي آفرينند وصيت خود را شروع مي كنم .
آنقدر به جبهه ها مي روم و مي جنگم تا شهيد شوم . اي جوانان مبادا در غفلت بميريد كه علي (ع) در محراب عبادت شهيد شد . مبادا در حال بي تفاوتي بميريد كه علي اكبر حسين(ع) در راه حسين(ع) و با هدف شهيد شد اي مادران مبادا از رفتن فرزندتان به جبهه جلوگيري كنيد كه فردا در محضر خدا نمي توانيد جواب زينب را بدهيد كه تحمل مصيبت 72 شهيد را نمود . همه مثل خاندان وهب جوانانتان را به جبهه هاي نبرد بفرستيد و حتي جسد او را هم تحويل نگيريد. زيرا مادر وهب فرمود: سري را كه در راه خدا داده ام پس نمي گيرم . برادران، استغفار و دعا را از ياد نبريد كه بهترين درمان ها براي تسكين دردها ست و هميشه به ياد خدا باشيد و در راه او گام برداريد و هرگز دشمنان بين شما تفرقه نيندازند و شما را از روحانيت متعهد جدا نكنند كه اگر چنين كردند روز بدبختي مسلمانان و روز جشن ابر قدرت هاست . حضورتان را در جبهه هاي حق عليه باطل ثابت نگه داريد . در امام بيشتر دقيق شويد و سعي كنيد عظمت او را بيابيد و خود را تسليم او سازيد و صداقت و اخلاص خود را همچنان حفظ كنيد . اگر فيض شهادت نصيبم گشت آنانكه پيرو خط سرخ امام خميني نيستند و به ولايت او اعتقاد ندارند بر من نگريند و بر جنازه من حاضر نشوند ،اما باشد كه دماء شهداء آنان را نيز متحول سازد و به رحمت الهي نزديكشان كند . و شما اي پرورش دهنده روح و جان من ،مرا ببخشيد كه نتوانستم هرگز فرزند خوبي براي شما باشم و اميد وارم كه مرا حلال كنيد و شما اي برادرانم به پدر و مادرمان احترام بگذاريد و تا مي توانيد نسبت به آنها محبت كنيد . از شما عموي گراميم مي خواهم كه اگر از اين حقير بدي ديده ايد مرا ببخشيد و در پايان از كليه خويشان حلاليت مي طلبم . در پايان همه شما را به خداي بزرگ مي سپارم . در ضمن اگر شهادت نصيبم شد يا مرا در كنار شهيد كمال مغداني به خاك بسپاريد و يا در كنار امامزاده سيد حمزه به خاك بسپاريد .
خدايا خدايا تا انقلاب مهدي حتي كنار مهدي خميني را نگه دار .
فرزند شما عسكر مغداني.
ديدار همگي در روز قيامت . 1365/9/29.
منبع :
کتاب به دریا پیوستگان
نویسنده: مجید عابدی
تاریخ نشر : 1383/12/24