بیتابی برای خط مقدم
شهید خسرو نجدی
نام پدر : قائد
تاریخ تولد : ۱۳۳۹/۱۰/۹
تاریخ شهادت : ۱۳۶۱/۲/۱۵
محل تولد : بندر گناوه
محل شهادت : فکه
آرامگاه : گناوه
خاطرات شهید
خاطرهای از امرالله بویراحمدی
بیتابی برای خط مقدم
سال ۱۳۶۱ سال پر از خاطره و شور بود جوانهای این وطن با تمام عشق لبیک گویان کوله بار ساده خود را بر میداشتند و برای دفاع از ناموس و آب و خاک مطهر این میهن امام زمانی عازم دفاع در برابر متجاوزانی میشدند که تا دندان مسلح بودند آنها به حق از جان میگذشتند و هیچ هدفی جزء یاری ولی زمان یعنی ولایت مطلقه فقیه نداشتند .
با یکی از این عاشقان همسفر بودیم او مردی شجاع و دلیر بود شجاعت و بیباکی او بینظیر و زبانزد عام و خاص بود قلب و دل او لبریز از کینه مبارزه علیه کفار و منافقین بود و بارها این را با شدت بیان میکرد .
او تحمل پشت خط و بیکار بودن را نداشت بارها با لحنی شدید و عاشقانه میگفت ما نیامدهایم اینجا بخوریم و بخوابیم ما باید الان در خط اول باشیم تا هرگاه لازم شد به خط مقدم برویم.
او میگفت قبول دارم اما دلم پَر میکشد برای خط مقدم و نمیتوانم خودم را قانع کنم که اینجا باشم . این صحبتها را از درون پر از عشق و محبتش ابراز میکرد در واقع او شجاع بود و دشمن شناس بود
گرچه در ظاهر راجع به شهادت از او چیزی نشنیدیم اما بیتابی او برای خط ، عشق او به جنگیدن و شهادت را نشان میداد . جسم او دیگر طاقت روح بلندش را نداشت دلیری و شجاعت در صورت زیبایش موج میزد .
۲.عنوان خاطره : برگشت محال است
روز ۱۳۶۱/۱/۲۴ برای دومین بار به همراه ۲۰ نفر از بچههای رزمنده گناوهای عازم کازرون منطقه چهارم کشور شدیم تا از آنجا عازم جبهههای حق علیه باطل شویم .
در این گروه فردی بود شجاع نترس، دلیر و با ایمان به نام خسرو نجدی ـ او طاقت نداشت کی به جبهه میرسد و در عملیات شرکت نماید .
در مقر بسیج کازرون در حال نهار خوردن بودیم که پدر و مادر او آمدند خسرو لحظاتی از ما جدا شد و به ملاقات پدر و مادر رفت و بعد از برگشت گفت آنها از من خواستهاند برگردم اما محال است و گفتهاند دفعه دیگر .
روز بعد کازرون را به قصد پادگان پنجم شکاری امیدیه ترک کردیم چند روزی در آنجا منتظر رفتن به خط بودیم که دو مرتبه پدر و مادر بزرگوار شهید نجدی آمدند .
اما این بار طور دیگری با خود هدیه آورده بودند و خسرو و بعد از ملاقات با آنان گفت این بار هیچ اصراری به برگشت من نکردند بلکه برای پیروزی رزمندگان اسلام دعا کردند و گفتند شما را به خدا میسپاریم و خسرو خوشحال و خندان به آسایشگاه برگشت و چند روز بعد با هم به خط اعزام شدیم .
خسرو مرد جنگ بود و تشنه به هلاکت رساندن کفار بعثی .
۳.خاطرهای از برادر شهید نوشاد نجدی
تنگ بودن دنیا برای مومن
از آنجایی که خانواده در روستا سکونت داشتند من و خسرو در جهت تحصیل و امرار معاش به شهرستان گناوه آمده بودیم و در منزلی پشت مسجد جامع به صورت استیجاری زندگی میکردیم و چون خودم با خسرو و به صورت مجردی زندگی میکردیم جهت صرف نهار به منزل پدربزرگمان میرفتیم یک روز که جهت صرف نهار به طرف منزل پدربزرگمان میرفتیم به خسرو گفتم که شریکت با تو کار داشت و او در جواب من گفت حتماً تو به او گفتهای که خسرو میخواهد به جبهه برود گفتم نه اما او شاید راضی نباشد تو به جبهه بروی مگر چه میشود.
و او در جواب من با یک حالت زیبا و عرفانی گفت تو نمیدانی من چه حالی دارم الان دنیا برای من تنگ شده و انگار در قفس هستم و سرانجام خسرو با عشق به امام و نظام مقدس اسلامی راهی جبهههای جنگ شد و با کفار بعثی جنگید و به آرزوی دیرینه خود یعنی رسیدن به معشوق نائل آمد و با یاد آوری جملات شهید ، حدیث معنویت اینکه (دنیا برای مومن زندان است) را به یاد میآورم .
منبع : بنیاد شهید و امور ایثارگران استان بوشهر