یار و مددکار ستم دیدگان باشید و به داد مظلومان برسید
به گزارش نوید شاهد بوشهر؛ شهید حسین لکفه در سال ۱۳۴۵ در خانوادهای فقیر و مستضعف در روستای قلعه کهنه (ریز) دیده به جهان گشود وقتی که ۷ یاله شد برای آموختن دانش و سواد وارد دبستان شد در میان دانش آموزان دبستان از لحاظ درسی همیشه ممتاز و الگو بود و از لحاظ اخلاقی دارای اخلاقی اسلام بود که تمام دانش آموزان مجذوب اخلاق وی شده بودند مثلا "اگر یک روز بخاطر عذری نمیتوانست به مدرسه برود تمام دانش آموزان جای او را در مدرسه خالی میدیدند و از همدیگر در مورد وی سئوال میکردند که چرا امروز دژ گاهی به مدرسه نیامده خلاصه تمام دانش آموزان او را مانند یک برادر میدانستند و حاضر نبودند که دوری وی را تحمل نمایند تا کلاس چهارم ابتدایی درس خواند و سپس به علت فقر شدید مالی نتوانست ادامه تحصیل دهد و، چون پدرش پیر شده بود و نمیتوانست خرج خانواده را تامین نماید مجبور شد که کار بکند و خرج خانواده را تامین نماید مجبور شد که کار بکند و خرج خانواده را تامین نماید و برای کار کردن در محل خود و اخلاق خوب وی در محل کار باعث شده بود که کارگران از کار خسته نشوند و روزی که دژ گاهی در محل کار حاضر بود دیگر خستگی برای کارگران معنی و مفهومی نداشت و اگر روزی نمیتوانست سر کار برود تمام کارگران جای او را خالی میدیدند تا اینکه انقلاب روح بخش اسلامی مان بر رهبری حسین زمان خمینی کبیر شروع شد در دوره انقلاب در راهپیمائیها و جلسات مذهبی فعالانه شرکت داشت تا اینکه انقلاب پیروز شد با تشکیل بسیج مستضعفین این پایگاه منتظر شهادت در بسیج ثبت نام کرد در میان برادران بسیجی فردی سخت کوش پرکار و فعال بود و علاقه عجیبی به شهادت داشت، زیرا میدانست که شهادت آغاز زندگی جاودانه است و پس از دیدن دوره آموزشی به جبهه حق شتافت و در روز ۱۳ تیرماه ۱۳۶۳ در جبهه خونین شهر به دیدار معشوق شتافت و به لقاء الله رسید. روحش شاد و راهش پر رهرو باد. خدایا، خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار.
متن وصیت نامه شهید:
بسم الله الرحمن الرحیم
ولا تحسبن الذین قتلو فی سبیل الله امواتا بل احیا عند ربهم یرزقون (قران کریم)
اینجانب حسین لکفه فرزند علی برز! دارای شماره شناسنامه ۳۰۸ متولد ۱۳۴۵. در روز ۱۷ خردادماه ۱۳۶۱ از ریز بدون هیچگونه زور یا اجباری برای نابودی کفار عازم جبهه نور علیه ظلمت شدم این چند کلمه بهعنوان وصیّت نامه نوشتم تا مبادا کوردلان ادعا کنند که من با زور یا اجباری به جبهه اعزام شده ام. من از برادرانم تقاضا دارم که امام تنها نگذارند و خون این شهدای انقلاب اسلامی هدر برود. یار و مددکار ستم دیدگان باشند و بداد مظلومان برسند و حق انها را از ستمکاران بگیرند؛ و به نهادهای انقلاب اسلامی که از خون گرانبهای جوانان عزیز بنیان شده است همکاری کنند؛ و از پدرم و مادرم و. تقاضا دارم که اگر لیاقت ان را را داشتم که شهید بشوم از پوشیدن لباس سیاه اجت؟ کنند و تنها ادامه دهنده راه من کسانی هستند که راه من را ادامه بدهند؛ و این را بدانید اگر شهید شدم مایه بسی امید است که به این ارزوی دیرینه دست یافته ام و دیگر پیام من این است که من کوچکتر از ان هستم که برای این ملت همیشه در صحنه پیام بفرستم، ولی یک نق؟ متذکر میشوم که امام تنها نگذارند و از مملکت اسلامی نهایت کوشش خرج بدهند. والسلام. به امید پیروزی حق علیه باطل.
خاطره ای از شهید عزیز از زبان راوی، علی محدثی
منبع: معاونت فرهنگی و آموزشی اداره کل بنیاد شهید و امور ایثارگران استان بوشهر