روایتی از عروج زیبای شهید «علی غلامی»
چهارشنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۴۰۰ ساعت ۱۳:۴۹
نوید شاهد _ روایتی از عروج زیبای شهید «علی غلامی» به روایت همرزمش پرویز معروف زاده تقدیم حضورتان می کنیم.
به گزارش نوید شاهد استان بوشهر؛ روایتی از عروج زیبای شهید علی غلامی به روایت همرزمش پرویز معروف زاده تقدیم حضورتان میکنیم.
نماز صبح را در سنگر خواندیم نگاهم به چهرهی زیبا و نورانی علی افتاد، در حال و هوای خاصی بود، گویی اتفاق تازهای افتاده باشد. سنگر که خلوت شد پرسیدم: علی جان چه شده؟ پاسخ داد چیز خاصی نیست. اصرار که کردم گفت: دیشب خواب عجیبی دیده ام، ولی اجازهی گفتنش را ندارم، هنگام ظهر خودت خواهی فهمید. بر تعجبم افزوده شد. اخلاقش را خوب می دانستم اگر چیزی را نمیخواست بگوید نمیشد از زیر زبانش بیرون کشید. به لحظههای ملکوتی اذان ظهر نزدیک میشدیم. پا به پای علی از سنگر بیرون آمدم، قصد داشتم ظهر را کنارش باشم و با هم نماز بخوانیم. با طمأنینه و آرامش خاصی وضو گرفت. کنار خاکریز با همان لباس خاکی رو به قبله ایستاد، آماده نماز که شد رو به علی کردم و گفتم: علی جان! من نگران بچهها هستم. یه سر به سنگر میزنم و بعدا برای نماز میآیم. از خاکریز که بالا رفتم صفیر خمپاره به گوش رسید. خودم را به آن طرف خاکریز پرت کردم. گرد و غبار که خوابید خودم را سریع به علی رساندم. صحنهی عجیبی دیدم. ترکشی به پیشانی اش خورده بود و هنگام نماز او را آسمانی کرده بود. یاد حرف صبح افتادم:
هنگام ظهر خودت خواهی فهمید...!
نماز صبح را در سنگر خواندیم نگاهم به چهرهی زیبا و نورانی علی افتاد، در حال و هوای خاصی بود، گویی اتفاق تازهای افتاده باشد. سنگر که خلوت شد پرسیدم: علی جان چه شده؟ پاسخ داد چیز خاصی نیست. اصرار که کردم گفت: دیشب خواب عجیبی دیده ام، ولی اجازهی گفتنش را ندارم، هنگام ظهر خودت خواهی فهمید. بر تعجبم افزوده شد. اخلاقش را خوب می دانستم اگر چیزی را نمیخواست بگوید نمیشد از زیر زبانش بیرون کشید. به لحظههای ملکوتی اذان ظهر نزدیک میشدیم. پا به پای علی از سنگر بیرون آمدم، قصد داشتم ظهر را کنارش باشم و با هم نماز بخوانیم. با طمأنینه و آرامش خاصی وضو گرفت. کنار خاکریز با همان لباس خاکی رو به قبله ایستاد، آماده نماز که شد رو به علی کردم و گفتم: علی جان! من نگران بچهها هستم. یه سر به سنگر میزنم و بعدا برای نماز میآیم. از خاکریز که بالا رفتم صفیر خمپاره به گوش رسید. خودم را به آن طرف خاکریز پرت کردم. گرد و غبار که خوابید خودم را سریع به علی رساندم. صحنهی عجیبی دیدم. ترکشی به پیشانی اش خورده بود و هنگام نماز او را آسمانی کرده بود. یاد حرف صبح افتادم:
هنگام ظهر خودت خواهی فهمید...!
گفتنی است: شهید علی غلامی ۳ مهر ۱۳۳۲، در شهر کاکی از توابع شهرستان چشم به جهان گشود. تا سوم ابتدایی درس خواند. سال ۱۳۵۲ ازدواج کرد و صاحب دو پسر و دو دختر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت و در ۱۴ اردیبهشت ۱۳۶۴ با سمت فرماندهی گروهان در جزیزه مجنون عراق بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزارش در روستای بردخون شهرستان دیر واقع است.
منبع: معاونت فرهنگی و آموزشی بنیاد شهید و امور ایثارگارن استان بوشهر
نظر شما