یادگار پدر
شنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۴۰۰ ساعت ۱۴:۵۴
نوید شاهد_دکتر زینت فرامرزی فرزند مجاهد شهید خداکرم فرامرزی، معلم جامعه شناسی دبیرستانهای استان بوشهر از خاطرات پدرش این چنین می نویسد: شغل معلمی یادگار پدرم است و من معلمی هستم که ۳۲ سال سعی کردم سیره و فرهنگ شهدا را به شاگردانم انتقال دهم.
به گزارش نوید شاهد بوشهر؛دکتر زینت فرامرزی فرزند مجاهد شهید خداکرم فرامرزی، معلم جامعه شناسی دبیرستانهای استان بوشهر از خاطرات پدر این چنین می نویسد:
بسم رب شهدا و الصدیقین
سلام، بر آن هایی که از نفس افتاده اند، تا ما از نفس نیفتیم
قامت راست کردند، تا ما قامت خم نکنیم
سلام بر آن هایی که رفتند تا بمانند
نماندند تا بمیرند
سلام بر شهدا، و بر امام شهدا ابا عبداله الحسین علیه السلام
حدود ۹ الی ۱۰ ساله بودم که انقلاب پیروز شد، خاطراتی از آن دوران در ذهنم رژه میروند که دوست دارم آنان را به شما بگویم. دختر بچهای بودم که پا به پای آقا جونم در هر محافل و مجالسی که به نام انقلاب بود میرفتم. آقاجونم فردی انقلابی بود که فعالیتهای انقلابی رو قبل از پیروزی انقلاب شروع کرده بود. فعالیت هایش از سال ۴۲ که امام خمینی را از کشور تبعید کردند، شروع شد. یادش بخیر روزهایی که آقاجونم میخواست بره یه جایی که بنا نبود من رو با خودش ببره، اینقدر گریه میکردم که مجبور میشد من رو با خودش همراه کنه.
اون روزها آقاجونم خیلی فعال بود از جمله کلاسهای درس قرآن و احکام برگزار میکرد و برای بچههای همسایه مون و بچههای اقوام که نوجوون بودند از داستانهای قرآنی میگفت و احکام دینی و نماز خوندن رو بهشون یاد میداد، منم ما بین بچهها شاگردش بودم. کلاسها هفتهای دو جلسه تشکیل میشد. علاوه بر درس قرآن، آقاجونم همیشه کتابهایی به نام آموزش دین و کتابهای شهید مطهری از جمله سری داستانهای (داستان و راستان) و (جوانان چرا) رو برامون شرح میداد.
داستانهای زندگی ائمه رو در قالب قصههای شیرین برامون تعریف میکرد، یادش بخیر چه روزهایی داشتیم با آقاجونم و بچههای محله و فامیلمون. آقاجونم هر جا که مراسمی بود که میشد نوجوونا رو ببره با هزینه شخصی خودش بچهها رو با خودش همراه میکرد. مثل نماز جمعه و یا راهپیمایی و مراسمهایی که به نام انقلاب و فعالیتهای انقلابی بود. یادم میاد که وقتی نزدیک به نیمه شعبان میشدیم آقاجونم گروههای سرود دخترونه و پسرونه راه میانداخت و در وصف امام زمان سرود میخوندیم با لباسهای یکدست و منظم. با هممون تمرین میکرد تا روز نیمه شعبان تو مساجد محلمون سرود بخونیم. آقاجونم عاشق امام زمان بود، و به حضرت مهدی (عج) عشق میورزید. وقتی اسم امام زمان رو میبرد با احترام خاصی رو به قبله میکرد و بهش سلام میداد.
به خوبی بیاد میارم که همیشه مشتاق شنیدن داستان زندگی پیامبران از زبان آقاجونم توی کلاس هاش بودم. حس همزاد پنداری قویای با داستان هاش میکردم و غرق اونها میشدم. نکته نکته داستان هاش رو با جون و دل میشنیدم و یاد میگرفتم و باهاشون بزرگ میشدم.
همون روزها بود که عشق به کار معلمی در من ریشه دواند، انگار این حرفه مثل آقاجونم در ذات منم بود. با شور و شعف زیادی تابستان که میشد و مدرسهها که تعطیل بود من و دخترای همسایمون که دختر عمه هام بودند، همگی میرفتیم مدرسه و به بابای مدرسه مدرسه میگفتیم: بابا ما کمکت میکنیم مدرسه رو تمیز کنی، ولی به شرطی که دفتر کلاسی که دیگر بدرد نمیخوره رو بهمون بدی. اون هم قبول میکرد و همگی مشغول نظافت مدرسه میشدیم، وقتی کارمون تموم میشد و دفتر کهنه سال گذشته تحصیلی رو از بابای مدرسه میگرفتیم، انگار دنیا رو تصاحب کرده بودیم. دیگه همه چیزمون فراهم بود، کل تابستون رو با بچهها معلم بازی میکردیم. وقتی نوبت من میشد که معلم باشم چنان در نقشم فرو میرفتم که انگار معلم واقعی هستم.
اون لحظهها برام مثل کلاس درس واقعی میشد، همیشه سعی میکردم معلمی باشم که حرف دانش آموزانم رو بفهمم. یادش بخیر..
پایه ثابت همه مراسمها و راهپیماییها همراه آقاجونم بودم، برای من که سنی نداشتم حکم سرگرمی داشت، ولی با همین سرگرمیها باور و اعتقاداتم رشد کرد. روز به روز که بزرگتر شدم نسبت به انقلاب و امام آگاهی بیشتری پیدا کردم. غرق همین روزهای خوش بودیم که شهریور ۵۹ رسید. جنگ شروع شد و با شروعش زندگیمون هم رنگ دیگهای به خودش گرفت. خیلیها با از دست دادن خونشون به سمت بوشهر مهاجرت کردند. آقاجونم رو دیگه تو خونه نمیدیدیم، شده بود مسئول بنیاد جنگ زده ها، که بعدها به بنیاد مهاجرین تغییر نام پیدا کرد. شبانه روز خودش رو وقف مردمی کرده بود که عزیزانشون و کاشانه اشون رو از دست داده بودند. شاید باورش یکم سخت باشه، ولی یادمه یه روز سرزده اومد خونه به مادرم (ننه جون) گفت بیا هر چی وسایل خونه داریم قسمت کنیم برای جنگ زده ها. مادرم کمی مقاومت کرد و آقاجونم شروع کرد به موعظه کردنش، مادرم راضی شد و آقاجون با نصف وسایل و اثاث خونه برای کمک به مردم رنج دیده از خونه خارج شد.
روز به روز آقاجونم بیشتر درگیر مردم میشد و ما کمتر چهره نورانیش رو میدیدیم. جنگ به روزهای حساس خودش رسیده بود، آقاجون توان موندن توی شهر رو نداشت، با جمع کردن کمکهای مردمی هر بار بهانهای برای رفتن به جبهه رو فراهم میکرد؛ آقاجون کارمند فنی نیروی دریایی بود، سعی میکرد حداقل ماهی یکبار به سمت جبهه آبادان بره و کمک رسانی کنه. حداقل دو هفتهای اونجا میموند و مجبور بود این زمان رو مرخصی بگیره. خودش برامون تعریف کرد به غیر از کمکهای مردمی، مشغول تعمیر ماشینهای رزمندگان میشه، کلاسهای قرآن و احکام فرقی نمیکرد کجا، ولی همیشه دایر بود، حتی توی جبهه جنگ.
هم رزم هاش بعدها برامون تعریف میکردند: که آقای فرامرزی هر فرصتی رو پیدا میکرد، سریعا کلاسش رو شروع میکرد. شوق معلمی همیشه در نگاهش بود و الحق معلم برجسته و مهربانی برای شاگرداش بود.
آقا جونم در اردیبهشت ۶۱ با گرفتن مرخصی چند ماهه از محل کارش راهی جبههها شد. ۹ ماه متوالی در جبههها حضور داشت. آخرین خبر ما از پدر، حضورش در عملیات والفجر مقدماتی بود.
ما هم چنان چشم انتظار آمدن پدر ماندیم و این انتظار حدود ۱۰ سال طول کشید تا پیکر نازنین پدرم را پس از پایان جنگ در تیرماه ۶۹ به خاک وطن بازگرداندند.
در هفته معلم، میخوام از بهترین معلم زندگیم تشکر کنم و این هفته رو به او تبریک بگم.
آقا جونم بهت تبریک میگم که تونستی با تربیت خوبی که کردی، من رو عاشق معلمی کنی. شغل معلمی شغل نیست عشق است، هنر است. حالا من معلمی هستم که ۳۲ سال سعی کردم سیره و فرهنگ شهدا را به شاگردانم انتقال دهم. از تو یاد گرفتم با عشق ورزیدن به فرزندان سرزمینم در امر آموزش روزهای عمرم را سپری کنم. یاد گرفتم با آگاهی دادن به فرزندانمان چگونه چراغ معرفت را در مسیر زندگی روشن نگه دارم تا هم خودم هم شاگردانم از این روشنی بهره جوییم.
اون روزها آقاجونم خیلی فعال بود از جمله کلاسهای درس قرآن و احکام برگزار میکرد و برای بچههای همسایه مون و بچههای اقوام که نوجوون بودند از داستانهای قرآنی میگفت و احکام دینی و نماز خوندن رو بهشون یاد میداد، منم ما بین بچهها شاگردش بودم. کلاسها هفتهای دو جلسه تشکیل میشد. علاوه بر درس قرآن، آقاجونم همیشه کتابهایی به نام آموزش دین و کتابهای شهید مطهری از جمله سری داستانهای (داستان و راستان) و (جوانان چرا) رو برامون شرح میداد.
داستانهای زندگی ائمه رو در قالب قصههای شیرین برامون تعریف میکرد، یادش بخیر چه روزهایی داشتیم با آقاجونم و بچههای محله و فامیلمون. آقاجونم هر جا که مراسمی بود که میشد نوجوونا رو ببره با هزینه شخصی خودش بچهها رو با خودش همراه میکرد. مثل نماز جمعه و یا راهپیمایی و مراسمهایی که به نام انقلاب و فعالیتهای انقلابی بود. یادم میاد که وقتی نزدیک به نیمه شعبان میشدیم آقاجونم گروههای سرود دخترونه و پسرونه راه میانداخت و در وصف امام زمان سرود میخوندیم با لباسهای یکدست و منظم. با هممون تمرین میکرد تا روز نیمه شعبان تو مساجد محلمون سرود بخونیم. آقاجونم عاشق امام زمان بود، و به حضرت مهدی (عج) عشق میورزید. وقتی اسم امام زمان رو میبرد با احترام خاصی رو به قبله میکرد و بهش سلام میداد.
به خوبی بیاد میارم که همیشه مشتاق شنیدن داستان زندگی پیامبران از زبان آقاجونم توی کلاس هاش بودم. حس همزاد پنداری قویای با داستان هاش میکردم و غرق اونها میشدم. نکته نکته داستان هاش رو با جون و دل میشنیدم و یاد میگرفتم و باهاشون بزرگ میشدم.
همون روزها بود که عشق به کار معلمی در من ریشه دواند، انگار این حرفه مثل آقاجونم در ذات منم بود. با شور و شعف زیادی تابستان که میشد و مدرسهها که تعطیل بود من و دخترای همسایمون که دختر عمه هام بودند، همگی میرفتیم مدرسه و به بابای مدرسه مدرسه میگفتیم: بابا ما کمکت میکنیم مدرسه رو تمیز کنی، ولی به شرطی که دفتر کلاسی که دیگر بدرد نمیخوره رو بهمون بدی. اون هم قبول میکرد و همگی مشغول نظافت مدرسه میشدیم، وقتی کارمون تموم میشد و دفتر کهنه سال گذشته تحصیلی رو از بابای مدرسه میگرفتیم، انگار دنیا رو تصاحب کرده بودیم. دیگه همه چیزمون فراهم بود، کل تابستون رو با بچهها معلم بازی میکردیم. وقتی نوبت من میشد که معلم باشم چنان در نقشم فرو میرفتم که انگار معلم واقعی هستم.
اون لحظهها برام مثل کلاس درس واقعی میشد، همیشه سعی میکردم معلمی باشم که حرف دانش آموزانم رو بفهمم. یادش بخیر..
پایه ثابت همه مراسمها و راهپیماییها همراه آقاجونم بودم، برای من که سنی نداشتم حکم سرگرمی داشت، ولی با همین سرگرمیها باور و اعتقاداتم رشد کرد. روز به روز که بزرگتر شدم نسبت به انقلاب و امام آگاهی بیشتری پیدا کردم. غرق همین روزهای خوش بودیم که شهریور ۵۹ رسید. جنگ شروع شد و با شروعش زندگیمون هم رنگ دیگهای به خودش گرفت. خیلیها با از دست دادن خونشون به سمت بوشهر مهاجرت کردند. آقاجونم رو دیگه تو خونه نمیدیدیم، شده بود مسئول بنیاد جنگ زده ها، که بعدها به بنیاد مهاجرین تغییر نام پیدا کرد. شبانه روز خودش رو وقف مردمی کرده بود که عزیزانشون و کاشانه اشون رو از دست داده بودند. شاید باورش یکم سخت باشه، ولی یادمه یه روز سرزده اومد خونه به مادرم (ننه جون) گفت بیا هر چی وسایل خونه داریم قسمت کنیم برای جنگ زده ها. مادرم کمی مقاومت کرد و آقاجونم شروع کرد به موعظه کردنش، مادرم راضی شد و آقاجون با نصف وسایل و اثاث خونه برای کمک به مردم رنج دیده از خونه خارج شد.
روز به روز آقاجونم بیشتر درگیر مردم میشد و ما کمتر چهره نورانیش رو میدیدیم. جنگ به روزهای حساس خودش رسیده بود، آقاجون توان موندن توی شهر رو نداشت، با جمع کردن کمکهای مردمی هر بار بهانهای برای رفتن به جبهه رو فراهم میکرد؛ آقاجون کارمند فنی نیروی دریایی بود، سعی میکرد حداقل ماهی یکبار به سمت جبهه آبادان بره و کمک رسانی کنه. حداقل دو هفتهای اونجا میموند و مجبور بود این زمان رو مرخصی بگیره. خودش برامون تعریف کرد به غیر از کمکهای مردمی، مشغول تعمیر ماشینهای رزمندگان میشه، کلاسهای قرآن و احکام فرقی نمیکرد کجا، ولی همیشه دایر بود، حتی توی جبهه جنگ.
هم رزم هاش بعدها برامون تعریف میکردند: که آقای فرامرزی هر فرصتی رو پیدا میکرد، سریعا کلاسش رو شروع میکرد. شوق معلمی همیشه در نگاهش بود و الحق معلم برجسته و مهربانی برای شاگرداش بود.
آقا جونم در اردیبهشت ۶۱ با گرفتن مرخصی چند ماهه از محل کارش راهی جبههها شد. ۹ ماه متوالی در جبههها حضور داشت. آخرین خبر ما از پدر، حضورش در عملیات والفجر مقدماتی بود.
ما هم چنان چشم انتظار آمدن پدر ماندیم و این انتظار حدود ۱۰ سال طول کشید تا پیکر نازنین پدرم را پس از پایان جنگ در تیرماه ۶۹ به خاک وطن بازگرداندند.
در هفته معلم، میخوام از بهترین معلم زندگیم تشکر کنم و این هفته رو به او تبریک بگم.
آقا جونم بهت تبریک میگم که تونستی با تربیت خوبی که کردی، من رو عاشق معلمی کنی. شغل معلمی شغل نیست عشق است، هنر است. حالا من معلمی هستم که ۳۲ سال سعی کردم سیره و فرهنگ شهدا را به شاگردانم انتقال دهم. از تو یاد گرفتم با عشق ورزیدن به فرزندان سرزمینم در امر آموزش روزهای عمرم را سپری کنم. یاد گرفتم با آگاهی دادن به فرزندانمان چگونه چراغ معرفت را در مسیر زندگی روشن نگه دارم تا هم خودم هم شاگردانم از این روشنی بهره جوییم.
اگر از من سوال کنید که، اگر می توانستی در زندگیت انتخاب مجددی برای شغلت داشته باشی، چه انتخاب می کردی؟
پاسخم این است که اگر هزار بار بمیرم و دوباره زنده شوم معلمی را با جان و دل انتخاب می کنم.
زندگی نامه شهید خداکرم فرامرزی:
مجاهد شهید خداکرم فرامرزی در سال ۱۳۲۴ در روستای عیسوند در خانواده مذهبی و مستضعف چشم به جهان گشود و مخارج امرار معاش خانواده ایشان از طریق کشاورزی تامین میشد. او در سن ۵ سالگی شروع به فراگیری قرآن آن کتاب آسمانی نمود ودر هفت سالگی قرآن را ختم نمود وی در سن شش سالگی به بعد علاقه خود را نسبت به انجام احکام دینی از جمله نماز و روزه ابراز میکرد و از نظر اخلاقی همچنان الگو بعد بخصوص احترام گذاشتن به پدر ومادر، او در سن ۱۷ سالگی پدر خود را از دست داد و سرپرستی خانواده اش را به عهده گرفت و در سال ۱۳۴۵ به بوشهر عزیمت نمود در سال ۱۳۵۰ وارد نیروی دریائی ارتش و مشغول به کار شد. شهید قهرمان و یار با وفای حضرت امام خمینی (ره) در سال ۴۷ فعالیت خود را با سرداران دلیر اسلام شهیدان کامکاری و حیدری نماینده اسبق استان بوشهر و چندتن نفر دیگر آغاز فعالیتهائیکه پیوسته از عشق به شهادت و ایثار و از جان گذشتگی سرچشمه گرفته بود و جهت به ثمررسیدن مکتب توحید انسان ساز یعنی اسلام ناب محمدی (ص) این دو مجاهد مبارز که به حقیقت از روی اخلاص از جان خود گذشتند و هیچ گونه ترس وخوفی به خود راه ندادند؛ و عمر خود را صرف پیروزی انقلاب اسلامی نمودند بدرستی که آنها سهم بسزائی در این انقلاب داشتند سردار رشید اسلام و پرچمدار مکتب توحید خداکرم فرامرزی مجاهدی بود که بدون تردید تمام وجودش سرشار از خودگذشتگی و تلاش کوشش در راه اسلام بود و برای رسیدن اهداف خود یعنی اسلام از ان گذشت و با اخلاق نیکویش به دیگران نشان داد که انسان مسلمان جز بخدا از هیچ قدرتی نباید ترس داتشته باشد و او همچنان این صفات را دارا بود چرا که او در نظامی خدمت میکرد که آن نظام طاغوتی بود و در ارتشی کار میکرد که زمینه فعالیت وجود نداشت حتی کسی جرئت آن را نداشت که بتواند بر علیه رژیم کوچکترین حرفی را بزند امام او با دلی آرام و عزیمت راسخ شجاعان پس از تبعید امام خمینی (ره) به طرفداری از امام خود برخاست وبا تمام شجاعت خود را آماده مبارزهای طولانی نمود.
مجاهد شهید اولین فعالیت مبارزاتی خود را با هم فکری مجاهدشهید کامکاری آغاز نمود آنها بعداز تبعید حضرت امام خمینی دست به دست همدیگر نهادند و مخالفت خود را از رژیم منفور پهلوی آشکار نمودند و شبها باتشکیل جلسات پی در پی در منازل همدیگر به بحث و مباحثه میپرداختند و شبهای متوالی با تلاش و کوشش در جلساتشان افراد زیادی جذب تشکیلات کار خود میکردند و با همکاری شهید کامکاری یک دستگاه تکثیر گرفته بودند و در روستای چاخانی در منزل قدیمی شهید کامکاری مخفی نمودند واعلامیههای حضرت امام را که بدست میآورند تکثیر میکردند وبه شهرستانهای تابعه استان و روستاهای اطراف بوشهر پخش میکردندو از طرفی دیگر شهید فرامرزی در جلسات سیاسی شهید مبارزه حجت الاسلام و المسلمین شیخ ابوتراب عاشوری شرکت مینمود.
در سال ۵۳ مبارزات خود را بر علیه بهائیان شروع نمود و در سال ۵۴ فعالیتهای خود را گستردهتر کرد. او اعلامیههای حضرت امام را به خارج استان به شهرستان شیراز و شهر مقدس مشهد میفرستاد ودرزمینه های مختلف انجام میداد و افراد بیشتری را جذب وبه طرفداری از امام میکرد. تا اینکه درا وایل دیماه سال ۵۶ قیام مردمی بخصوص در شهر مقدس قم و سپس در سراسرکشور را فراگرفته بود و این جرقه عظیم انفجار چنان در دل امت حزب الله اثر کرد که از کوچک و بزرگ به خیابانها ریختند و شروع به مرگ بر شاه گفتن نمودند وتظاهرات و راهپیمائی گسترده آغاز نمودند و او همچنان خود را به صفوف راهپیمایان رساند و با راهپیمایان در جلوی چشم ماموران ساواک شروع به راهپیمایی و مرگ بر شاه نمود او در تمام راهپیمائیها با بدست گرفتن پلاکارت شرکت فعال داشت و در پائین آوردن مجسمههای شاهد با انقلابیون همکاری فعالانه داشت تا اینکه انقلاب اسلالمی به رهبری امام خمینی به پیروزی رسید و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی زمینه را برای فعالیت خود بهتر میدید و تمام وقت خود را صرف جلسات در حزب جمهوری اسلامی نمود واز جمله عضوفعال حزب جمهوری اسلامی گشت و مدت زیادی در آن به فعالیت کرد وبا آن بینش آگاهانه اش و طرفداری از آیت الله دکتر بهشتی آن شهید مظلوم برخاست واز طرفی علیه بنی صدر مخالفت خود را شروع کرد وبا صراحت اعلام میکرد که بنی صدر یک فرد خائن به این انقلاب است؛ و شروع به تبلیغات سوء بر علیه بنی صدر نمود و قبل از انتخاب بنی صدر برای ریاست جمهوری موضوع گیری جدی بر ضد ایشان نمود، و افرادی که خود اعتماد خود بودند سفارش میکرد که به بنی صدر رای ندهد و تعصب عجیبی نسبت به بنی صدر داشت و از طرفی دیگر با تشکیل کمیته امداد امام خمینی از سوی امام به عنوان نماینده کمیته امداد بوشهر انتخاب و جهت رسیدگی به وضع محرومان وطبقه مستضعف شروع به کار نمود و یکی دیگر از فعالیتهای ایشان تشکیل کلاس قرآن مجید در سطح روستاها بود و همچنین تشکیل گروه سرود بخصوص در سالگر میلاد با سعادت امام زمان (عج) و ایجاد کتابخانههای کوچک در مساجد و دعوت روحانیون محترم جهت سخنرانی در سطح روستاها و در محافل مذهبی ائمه معصومین (ع) در شهر بوشهر بود و درصورتیکه دست رسی به روحانیون نداشت خودش به ایراد سخنرانی میپرداخت و سخنانش آنچنان پر هیجان بود که بر دل مستمعین اثر فوق العاده داشت ودر محل کار خود یعنی کارخانجات منطقه دوم دریائی بوشهر فعالیتهای تبلغیاتی زیادی انجام داد که هنوز شعارهائیکه در اوایل انقلاب اسلامی نوشته بود چشم میخورد و دیگر فعالیتهای ایشان تشکیل شعبه صندوق قرض الحسنه وتشکیل انجمن اسلامی درکارخانجات بود و در رابطه با حجاب اسلامی چنان معتقدبود که با سرمایه شخصی خود چند تابلوی فلزی در مورد رعایت حجاب اسلامی تهیه کرد و در جاده بوشهر برازجان نصب نمود وزنان بد حجاب را مر به معروف و نهی از منکر میکرد و جلوی آنها را میگرفت ودر خصوص همین موضوع یک بار با چاقو مورد ضرب وشتم قرار گرفت که هنوز پرونده آن در دادگاه موجود است و این فعالیتها را تا شروع جنگ تحمیلی ادامه داد وبعداز شروع جنگ تحمیلی در مورخه ۲۷ اردیبهشت ماه ۱۳۶۱ خود را به بسیج مرکزی معرفی نمود عازم جبهههای حق علیه باطل گردید واین بار فعالیتهای خود را در سنگرهای خونین با عشق به شهادت در کنار رزمندگان سلحشور سپری کرد و با اخلاقی نیکو و با مهربانی معاشرت خود را شروع نمود در خط مقدم جبهه با تشکیل کلاس قرآن مجید برای رزمندگان اسلامی خود تدریس مینمود و بعداز اقامه نماز یومیه رزمندگان اسلام را به رعایت تقوی و دوری از گناه و همچنین آنها را به نگهداری از اموال بیت المال سفارش میکرد واو نه تنها مبلغ اسلامی بود بلکه در حساسترین جای میدان نبرد یعنی نیروی تخریبچی و انفجارات (مواد منفجره) خود را معرفی نمود و در این مدت روزها به میدانهای مین جهت پاکسازی مینها میرفت و در وقت استراحتش با تشکیل کلاسهای قرآن مجید برای فرزندان رزمنده تدریس قرآن مینمود و بعداز اقامه نمازهای یومیه رزمندگان اسلام را متذکر به انجام نماز جماعتها و اهمیت نماز و شرکت در دعای کمیل و دعای توسل و رفتن به نماز جمعه سفارش میکرد تا اینکه در مورخ ۲۱ بهمن ماه ۱۳۶۱ در عملیات والفجر مقدماتی در میدان مین به فیض عظیم شهادت نائل آمد.
منبع: معاونت فرهنگی و آموزشی بنیاد شهید و امور ایثارگران استان بوشهر
نظر شما