زندگینامه شهید «حمید جمالی نژاد»
به گزارش نویدشاهدگیلان؛ شهید «حمید جمالی نژاد» اول تیرماه سال ۱۳۴۵ در روستای حلیمه جان از توابع رحمت آباد شهرستان رودبار دیده به جهان گشود. پدرش شاه بابا کارگر بود؛ و مادرش زربانو رحمانیان نام داشت.
در حد خواندن و نوشتن سواد داشت. اگر بخواهیم او را تنها در یک جمله به تصویر بکشیم، باید بگوییم حمید فرزند رنج و سختی و مشکلات بوده. او کودکی بیش نبود که پدر به یک بیماری سخت و دردناک دچار شد و او را برای معالجه به مشهد مقدس بردند؛ و او به همراه برادر دیگرش و دو خواهر خردسال دیگر برای همیشه از مهر پدر محروم شدند. فقر و بدبختی و بی پولی، فرصت هرگونه تحصیل را از آنها گرفت. سیر کردن شکم چهار بچهی کوچک آن هم در آن روستای دور افتاده و فقیر خود هنر بزرگی بود. ولی حمید با نزدیکی به خداوند و توکل بر او از خود انسانی ساخت مقاوم و شکست ناپذیر. اگر چه مادر قهرمان و برادر بزرگش آقا حسن نقش به سزایی در زندگی او داشتند، ولی حمید از همان کودکی به سختی کار میکرد. تا سر بار دیگران نباشد؛ و هرگز دست نیاز به سوی کسی دراز نکرد.
همراه با کار و تلاش، به عبادت و نیایش درگاه خداوند میپرداخت و از او یاری میجست. نمازش را اول وقت میخواند و سعی میکرد هیچ یک از نماز هایش قضا نشود و بیشتر اوقات قرآن میخواند. او به این وسیله سختیها و مشکلات زندگی را برای خود هموار و قابل تحمل میکرد. با اینکه زیر سایهی پدر بزرگ نشده بود، ولی با ادب و مهربان دلسوز بود. به مردم احترام میگذاشت و با تجربهای که داشت، به یار دیگران میشتافت. رنج و سختی روزگار نتوانسته بود در روحیهی او تاثیر منفی بگذارد. شادمان و خنده رو بود؛ و در اوقات فراغت به ورزش میپرداخت. صبحها زود از خواب بر میخواست. مدتی ورزش میکرد و بعد به سر کار میرفت. دارای اعتماد به نفس بالایی بود. هر کاری را که اراده میکرد تا انتهای راه آن را میپیمود و یاس و نا امیدی در او راهی نداشت. هرگز عصبانی نمیشد و صبر و حوصلهی زیادی داشت. علاقمند به مطالعه وآموزش احکام بود. منظم و دقیق بود و در زندگی برای خود برنامه و هدف داشت. از تحقیر و مورد تمسخر قرار گرفتن نفرت داشت و هرگز کسی را مسخره نمیکرد. فعالیتهای انقلابی خودش را با عضویت در بسیج شروع کرده بود و بیشتر وقت خود را صرف پاسداری از ارزشهای انقلاب و اسلام میکرد. زمانی که به سن سربازی رسید با شور و شوق وصف ناپذیری با عضویت در سپاه پاسداران به عنوان پاسدار مشمول به جبهه اعزام شد؛ و خدمت خود را در لشکر قدس گیلان در تاریخدهم بهمن 1364 شروع کرد.
در این زمان یکی از بهترین آرزوهایش که رفتن به جبهه بود، برآورده شده بود و به همین خاطر خیلی خوشحال بود و همیشه شکر خدای را به جای میآورد. یک سالی از سیر و سلوک عرفانی او در جبهه گذشته بود. سفیر الهی به دلش انداخته بود که مورد تقرب پروردگار قرار گرفته است. او با عجله به مرخصی رفت. از حلیمه جان به دیار غربتی که تقدیر، پدرش را در آن جا ساکن کرده بود شتافت. از پدر و شش خواهر و سه برادر ناتنی که همهی آنها را دوست میداشت و از پدر هم هیچ شکایتی نداشت. خداحافظی کرد و حلالیت طلبید و در حالی که انگار پرواز میکرد، به سوی جبهه پر گشود. سرزمین اسرار آمیز شلمچه که محل معراج مردان خدا شده بود، او را نیز در تاریخ چهارم دی ماه 1365 با سوار کردن بر بال ترکشهای خمپاره به معراج برد. بعد از چند روز پیکر پاکش برای همیشه از غوغای روزگار در جوار گلزار شهدای اسطلخ جان آرمید. تحمل این واقعه بر پدر خیلی سنگین و غیر قابل تحمل بود و طولی نکشید که به واسطهی همین مصیبت به دیار حق شتافت.