زندگینامه شهید دانشجو؛
«شهید دانشجو «محسن چکاه» سال چهارم علوم تجربی بود که در کنکور دانشگاه آزاد اسلامی قبول شد. پس از ثبت‌نام در دانشگاه نوبت به اعزام گروه راهیان کربلا ۳ رسید. محسن شب قبل از اعزام خواب شهادت خود را دیده بود و می‌گفت من اینبار به شهادت می‌رسم...»

به گزارش نوید شاهد بوشهر، شهید دانشجو «محسن چکاه» ۲۷ تیرماه ۱۳۴۵ در خرمشهر به دنیا آمد. دوران دبستان و راهنمایی را با موفقیت به پایان رساند و در سال ۱۳۵۹ با شروع جنگ تحمیلی و اشغال خرمشهر، وی همراه با خانواده‌اش به بوشهر آمد و تحصیلات خود را در بوشهر ادامه داد.

شهیدی که درس شهادت را در دانشگاه کربلا آموخت
شهید چکاه در سن ۱۴ سالگی به دوره آموزش در بسیج و سپاه مشغول شد. خانواده وی که بعد از هجرت از خرمشهر در به بوشهر در کمپ نیروگاه اتمی واقع در ۲۵ کیلومتری بوشهر زندگی می‌کردند. باتوجه به موقعیت نیروگاه فعالیتش را در مسجد و بسیج و پایگاه مقاومت به نام امام حسن مجتبی (ع) شروع کرد و به اتفاق همرزمان و بچه‌های حزب‌الله کمپ مبارزه خود را علیه گروهک‌های منافقین و ضدانقلاب و جریان‌های انحرافی برپا کردند.

او جوانی بلند قد و سفیدرو بود و سیمایی زیبا داشت. صورتی نورانی که هرگز به چهره حتی خواهرانش خیره نمی‌شد. هر وقت با خواهرانش که محرم او بودند صحبت می‌کرد سر به زیر می‌انداخت. جوانی متواضع و مهربان و خنده‌رو بود. نور خاصی در سیمایش نمایان بود که هر که او را می‌دید مجذوب او و رفتارش می‌شد. خصلتی مخصوص مردان خدا داشت و همیشه تشنه خدمت به مسلمین و دردمندان بود.

نماز‌های یومیه را اغلب به جماعت در مسجد نیروگاه اتمی انجام می‌داد و بقیه وقت خود را یا در بسیج بود و یا در مأموریت بسیج و کم‌تر در خانه دیده می‌شد.
شهید محسن چکاه چند بار خواستار اعزام به جبهه شد، ولی به علت کم سن و سال بودنش با تقاضای وی موافقت نمی‌شد. در سال ۱۳۶۰ چندین بار به جبهه اعزام شد و در آذرماه ۱۳۶۱ نیز درحالی‌که فرماندهی یکی از تپه‌های غرب کشور را به عهده داشت و عراقی‌ها شروع به پیشروی می‌کردند وی با چنگ و دندان آن تپه را حفظ کرد و کفار بعثی را مجبور به عقب‌نشینی کرد.

در شب ۲۲ بهمن ۱۳۶۱ در جبهه غرب در همان تپه مجروح شد و بدون اینکه به خانواده‌اش اطلاع دهد بعد از ۲۰ روز که در بیمارستان تهران بستری بود به بوشهر آمد و بعد از بهبودی دوباره فعالیت‌هایش را شروع کرد و بعد از مدتی دوباره در پی فرمان امام خمینی به جبهه اعزام شد و پس از پایان رساندن مأموریتش به سلامت به بوشهر بازگشت.

وی در اواخر سال ۱۳۶۲ در عملیات خیبر به اتفاق پدرش شرکت کرد و قایقرانی را به عهده گرفت. همچنین در اواسط سال ۱۳۶۳ به جزیره مجنون برای دادن آموزش به‌عنوان قائم‌مقام فرمانده گردان دریایی رهسپار جبهه شدکه بعد از اتمام عملیات به خانه بازگشت. همچنین هنگام شروع عملیات خیبر به اتفاق پدرش در عملیات  شرکت کرد که قایقران بود که در حین عملیات هلیکوپتر دشمن قایق او را هدف موشک قرار داد که قایق فوق را منهدم و در نتیجه ۴ تن از همراهان وی که هرکدام فرمانده‌های توانا بودند به شهادت رسیدند و از آنجایی که خدا می‌خواست تنها محسن زنده ماند و اجساد مطهر شهدا را با حمل روی تخته پاره‌های قایق به ساحل رساند.

بعد از این ماجرا شهید مدام به دوستانش می‌گفت که من هنوز لایق شهادت نیستم و هنوز به آن مرحله کمال نرسیده‌ام وگرنه شهید می‌شدم. بعد از آن عملیات پیروزمندانه به خانه‌برگشت تا عقب‌افتادگی درس خود را که به خاطر شرکت در جبهه برایش پیش آمده بود، جبران کند.

سال چهارم علوم تجربی بود که در کنکور دانشگاه آزاد اسلامی قبول شد. پس از ثبت‌نام در دانشگاه نوبت به اعزام گروه راهیان کربلا ۳ رسید. محسن شب قبل از اعزام خواب شهادت خود را دیده بود و می‌گفت این‌بار به شهادت می‌رسم که همین‌طور هم شد و همراه لشکر نجف اشرف بوشهر در تاریخ ۱ اسفند ۱۳۶۴ درحالی‌که جمع کثیری ازمردم رزمندگان را بدرقه می‌کرد به سوی جبهه‌های حق علیه باطل اعزام شد
وی در تاریخ ۲۵ اسفند ۱۳۶۴ درحالی جوانی ۱۹ ساله بود در عملیات افتخارآفرین و زنجیره‌ای والفجر ۸ درجزیره فاو به شهادت رسید.

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده