فرود تکه‌ای از آسمان در ماه شعبان

براساس خاطراتی از زمان تولد شهید عبدالعلی ناظم‌پور، چنین نقل می‌شود که: «ماه شعبان داشت کم کم می‌رسید. اما «عذرا خانم» کمی دل نگران بود. او به مسافر کوچولویی که در راه داشت فکر می‌کرد و دلهره داشت که نکند...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

فرود تکه‌ای از آسمان در ماه شعبان

به گزارش نوید شاهد فارس، شهید «عبدالعلی ناظم پور» 18 دی ماه سال 1340 در جهرم دیده به جهان گشود. 7 ساله بود که راهی مدرسه شد و تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم در رشته تجربی گذراند. سپس به سپاه پاسداران پیوست. با آغاز جنگ تحمیلی راهی جبهه شد. او متاهل بود که سرانجام چهارم بهمن سال 1365 در عملیات کربلای 5 منطقه شلمچه به شهادت رسید. پیکر پاکش در گلزار شهدای فردوس جهرم به خاک سپرده شد.

متن خاطره: فرود تکه‌ای از آسمان در ماه شعبان

ماه شعبان داشت کم کم می‌رسید. اما «عذرا خانم» کمی دل نگران بود. او به مسافر کوچولویی که در راه داشت فکر می‌کرد و دلهره داشت که نکند بعد از به دنیا آمدنش، مثل بچه های قبلی، کم شیر شده و صبح تا شب دنبال زنی بگردد که بچه اش را شیر بدهد یا این ور و آن ور دنبال شیر خشک بدود تا شکم بچه‌اش را سیر کند.

 یادش آمد وقتی که پسرش حسین متولد شد به دلیل کم شیری مجبور شد بچه را بدهد تا زن همسایه شیر بدهد. حالا از این فکرها داشت دلش می‌لرزید... آن شب هم با همین فکر و خیال‌ها . خوابید فردا صبح زود پسر بزرگش؛ «عبد الرسول» از خواب که بیدار شد با عجله :گفت: «مامان... من یه خوابی دیدم...» مادر با لبخند دستی به سر پسرش کشید و گفت: چه خوابی دیدی پسرم؟ خیر باشه .ایشالا...

خواب دیدم که یه قوطی از آسمون چرخ می‌خوره و پایین می‌یاد تا این که جلوی پای من افتاد. زمین رفتم جلو نگاه کردم دیدم روی سر قوطی یه کلیده در قوطی رو باز کردم دیدم پر از شیره قوطی رو برداشتم که بیارمش خونه که مردی اومد جلو و گفت: خدا به زودی به برادر بهت میده . این شیر هم حضرت علی(ع) برای اون فرستاده، به مادرت بگو نگران نباشه...

مادر با خنده گفت: خوب بعدش چی شد؟
هیچی دیگه... از خواب پریدم.

خواب را جدی نگرفتند؛ گفتند بچه است و خواب بچه هم چندان اعتباری ندارد بیشتر از شش روز از ماه شعبان سال ۱۳۴۰ نگذشته بود که بچه به دنیا آمد. وقتی دیدند پسر است یادشان به خواب عبدالرسول افتاد؛ صدایش زدند و گفتند: خوابت را دوباره تعريف كن ببينيم.... عبدالرسول هم با آب و تاب بیشتری خوابش را برای همه تعریف کرد چقدر هم خوششان آمد.

 مادر بزرگ پاشد و یک مشت نقل سفید به عبدالرسول داد و محکم سرش را ماچ کرد اسم بچه را به خاطر خوابی که عبدالرسول دیده بود «عبدالعلی» گذاشتند... عذرا خانم از همه بیشتر خوشحال بود؛ همه اش فکر می‌کرد که این بچه با دیگر بچه‌هایش فرق دارد و حتما رازی در کار هست که حضرت على (عليه السلام) به پسرش لطف کرده مخصوصا وقتی می‌دید که واقعا مشکل شیر هم پیدا نکرد برای همین عبدالعلی را خیلی بیشتر از بقیه ی بچه هایش دوست داشت و او را علی جونی صدا می‌زد.

منبع: کتاب کاکاعلی

برچسب ها
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده