خاطرات شهید مکاری نسب سمنانی

خاطرات شهید مکاری نسب سمنانی
قسمت دوم خاطرات شهید «محمدعلی مکاری‌نسب‌‏سمنانی»

آرزو‌های کوچک بچه‌ها را برآورده می‌کرد

برادر شهید «محمدعلی مکاری‌نسب‌‏سمنانی» نقل می‌کند: «عباس‌آقا آهی کشید و گفت: چندین بار جلوی چشم خودم آدامس، پفک و ... خرید و داد به بر و بچه‌هایی که توی کوچه بازی می‌کردن. از خودم شرمنده شدم. منطقه‌ جهادیه منطقه‌ای فقیرنشین بود و دست پدر و مادر‌ها تنگ. او با توان مالی اندکش، میل و آرزو‌های کوچک بچه‌ها را برآورده می‌کرد.»
قسمت نخست خاطرات شهید «محمدعلی مکاری‌نسب‌‏سمنانی»

می‌خوام روزه بگیرم تا وقتی به تکلیف رسیدم برام سخت نباشه

مادر شهید «محمدعلی مکاری‌نسب‌‏سمنانی» نقل می‌کند: «سر سفره‌ افطار گفتم: موقع روزه گرفتن تو هم می‌رسه، چند سال صبر کن اون‌وقت خودم بیدارت می‌کنم. روزه‌اش را با آب جوش باز کرد و گفت: می‌خوام آماده بشم که وقتی به تکلیف رسیدم برام سخت نباشه.»
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه