مادر شهید «محمد حمزهئی» نقل میکند: «نامه را خواندم و لحظهلحظه بزرگ شدنش را مرور کردم. چه زحمتها کشیدم تا بچه چهارساله بیپدرم را به این سن رساندم. حالا بهخاطر همه آن زحمتها از من حلالیت خواسته و نوشته: در انتظار شهادت است.»
شهید «محمد حمزهئی» پنجم فروردین ۱۳۴۶ در روستای طاق از توابع شهرستان دامغان به دنیا آمد. چهار ساله بود که پدرش را از دست داد. زیر سایه مادری دلسوز، کودکی و نوجوانی را گذراند. به جبهه اعزام شد. در منطقه مردانه جنگید و سپس یازدهم اردیبهشت ۱۳۶۷ پروانهسان بال و پر سوزاند.
مادر شهید «عباسعلی حیدرزاده» نقل میکند: «آخرین باری که به مرخصی آمد، قیافهاش خیلی نورانی شده بود. به من میگفت: دو تا وصیتنامه نوشتهام. گفته بود: اگر به شهادت رسیدم، مرا در بهشت زهرا دفن کنید.»
خواهر شهید «عباسعلی حیدرزاده» نقل میکند: «مادرشوهرم به او گفت: عباسجان! بیا داخل بنشین و قدری استراحت کن و بعد برو. این آخرین دیدارمان با عباس بود. لحظههای وداع من با او در بهشت زهرا بود. علاقه من و او مثال زدنی بود.»
برادر شهید «عباسعلی حیدرزاده» نقل میکند: «عباسعلی از جمله کسانی بود که نقش مهمی در سازماندهی نیروهای انقلابی در روستای ما داشت. وقتی در بازار تهران کار میکرد، جایگاه خوبی داشت. آنقدر از لحاظ علم، تقوا و اخلاق در سطح بالایی قرار داشت که در محل کار با ایشان به عنوان یک شاگرد برخورد نمیکردند.»
در راستای دومین کنگره سه هزار شهید استان سمنان، دومین اجلاسیه ۱۲۴ شهید فرهنگی این استان و یادبود ۷۶ شهید سردار معلم کشور سوم اردیبهشت در سالن هلال احمر شهرستان سمنان برگزار میگردد.
به مناسبت سالگرد شهادت شهید «حسن خادمیان» دستنوشته این شهید گرانقدر برای علاقهمندان منتشر میشود. در گزیدهای از دستنوشتههای شهید در وصیتنامهاش میخوانیم: «راهی را که انتخاب کردم با قلبی پر از عشق به الله و دوستدار انقلاب اسلامی و امام بوده است. شهادت نهایت آرزوی من بوده.»
حسین شکرویان در یادداشتی به مناسبت روز ارتش نوشت: «در دوران دفاع مقدس، ارتش با تکیه بر ایمان، شجاعت و روحیه مقاومت، در مقابل دشمنان این مرز و بوم ایستاد و دشمن متجاوز را به خاک مذلت نشاند.»
در این کلیپ همسر شهید ارتش «علیاصغر شجاعی» نقل میکند: «علیاصغر گفت: اینبار اگر بروم جبهه دیگر برنمیگردم. خواب دیدم امام خمینی(ره) انگشتر به دستم کرد.»
پدر شهید «سید مصطفی حسینی» نقل میکند: «یکی از آنها گفت: اهل تهرانم. برای شفای مریض به زیارت مرقد امام خمینی(ره) رفتیم و متوسل شدیم. یکی از ما امام رو در خواب دید. فرموده بود: برای شفای مریضتون به مزار شهدای شهر گرمسار برین و اونجا به شهید سید مصطفی حسینی متوسل بشین.»
مادر شهید «سید مصطفی حسینی» نقل میکند: «یک روز خواهرش را روی پایش نشاند و گفت: حالا که اینقدر قشنگ حجابت رو رعایت میکنی، یک جایزه خوب پیشم داری. تشویقهای او باعث شد دخترم از بچگی علاقه خاصی نسبت به حجاب داشته باشد.»
دوست شهید «علی حمیدی» نقل میکند: «همهجا اخلاق پهلوانیاش را داشت. بچهها گفتند با هم کشتی بگیریم. هر دو نفرمان از لحاظ قدرت بدنی قوی بودیم. شروع کردیم. یک ربع کامل مبارزه کردیم. بعد از مسابقه گفت: به بقیه گفتم که زمین خوردنت کار من نبود!»
همرزم شهید «علی حمیدی» نقل میکند: «برخورد کردیم به تشییع پیکر شهیدی که از قضا سرباز بود. حدود دو ساعت بعد با تشییع پیکر دیگری برخورد کردیم که با مرگ طبیعی مرحوم شده بود. پرسیدم: کدوم یکی رو میپسندی؟ گفت: معلومه اولی. بعد آهی کشید و گفت: خدا قسمتمون کنه.»