رضایت پدر و مادر را مقّدم بر همه چیز می دانست و می گفت: اگر آنها از من راضی باشند، خدا شهادت را روزی ام می کند.
کد خبر: ۴۰۴۵۷۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۲۶
سيد آقا پدر شهيد ملک حسين در حالي که قليان مي کشيد . از صبر و استقامت صحبت مي کرد و منافقين را محکوم مي کرد . يکي سيگار مي کشيد و دودش را در هوا پراکنده مي کرد . يکي تسبيح مي گرداند . يکي زانوهايش را بغل گرفته بود...
کد خبر: ۴۰۴۴۸۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۲۴
خاطره
خاطره شهيد تاريوردي فتاح زاده
کد خبر: ۴۰۴۴۳۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۲۳
خاطره
خاطره ای از شهید عیوض باقری
کد خبر: ۴۰۴۴۳۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۲۳
خاطره
خاطره ای از شهید کاظم سلیمانی از زبان فرزند شهید
کد خبر: ۴۰۴۴۲۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۱
شهید محمد یزدی علی آبادی
هر دو خندیدیم ، او از سرِ شوق و من از سرِ شکر ; شکرِ حضور مردی که در نبود فیزیکش، باز هم هوای من و فرزندانش را دارد .
کد خبر: ۴۰۴۴۰۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۲۳
یادنامه امیر شهید سرلشکر خلبان عباس بابایی
در سال 1353 همراه همسرم (آقای سعیدنیا)، که از پرسنل نیروی هوایی است، در منازل سازمانی پایگاه دزفول زندگی می کردیم. حدود دو سال می شد که عباس از آمریکا برگشته بود و به منظور گذراندن دوره تکمیلی خلبانی هواپیمای «F-5» به پایگاه دزفول منتقل شده بود.
کد خبر: ۴۰۴۳۶۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۲۲
دست نوشته های شهید احمدرضا احدی
صبح روز یکشنبه (24/12/62) برای اعزام به گروهان فجر، به پشتیبانی آمدیم و بعد از خداحافظی از برادران با یک ایفا به «مقر شهید چمران» رفتیم. در بین راه، بچه ها، با توجه به اینکه همه در یک گروهان عملیاتی بودیم، شور و حال وصف ناپذیری داشتند.
کد خبر: ۴۰۴۳۲۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۲۲
بار چندمي بـود كـه بـه جبهـه اعزام ميشد. ديشب با بابا حاجي و ننه جان و بقيه طايفـه، رفتـه بودنـد خواسـتگاري وشيريني خورده بودند.
کد خبر: ۴۰۴۳۰۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۲۲
مروری بر خاطرات شهیدسرلشکر خلبان علیرضا یاسینی
یک هفته از حمله عراق به میهن اسلامیمان می گذشت. در آن یک هفته، ما با انجام چندین ماموریت موفقیت آمیز، آنچه در دوران آموزشی یاد گرفته بودیم، به صورت عملی تجربه می کردیم.
کد خبر: ۴۰۴۲۹۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۱
سالروز ولادت شهید محمد رضا احمدوند
آبان ماه 1365 با بچه های رزمنده داخل چادر در دزفول نشسته بودیم که گفتند: هر کسی به جایی اعزام شده است، بچه های رزمنده هر کدام نامشان را که خواندند، لوازمشان را جمع کرده و رفتند. اکثرا به دم مقر اعزام شدند . من هم رفتم با رفقایم خداحافظی کردم . در فکر این بودم که از بچه ها جدا شدم که ناگهان من را هم صدا زدند. مسئول گروهان بود صدا می زد: احمد وند کجایی؟ جواب دادم، دارم با بچه ها خدا حافظی می کنم. گفت : مگر خود تو نمی خواهی بروی، بهتر است تو هم آماده شوی که عازمی. زود برو و لوازمت را بدون معطلی جمع کن...
کد خبر: ۴۰۴۲۷۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۲۱
همرزمانم با دلهره و اضطراب از من خواستند كه او را نزد ساير سربازان عراقي نفرستم زيرا بر اين باور بودند كه سرباز عراقي محل اختفاي ما را لو داده و موجب دردسر خواهد شد اما من به آنها اطمينان دادم كه اتفاقي نمي افتد به شرط اينكه صبور باشند و خونسردي خود را حفظ كنند.
کد خبر: ۴۰۴۱۴۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۲۰
خاطراتی از زندگی شهید سیدمجتبی هاشمی
کسی به بچه هایی که در آنجا بودند نگفت که حتما به کمیته بیابید، بلکه براساس یک سری تمایلات انقلابی آمدند.
کد خبر: ۴۰۴۰۸۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۲۷
ترکش یک گلوله ی توپ قلبش را شکافت. او با تمام وجود گفت: یا امام زمان( عج). وقتی به کف قایق افتاد، آنجا از خون سرخش فرش شد.
کد خبر: ۴۰۴۰۱۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۱۶
در آستانه سالگرد ارتحال امام (ره)؛
این فرمانده با واسطه به امام خمینی می رسد، اگر فرمانش را اطاعت نکنم انگار که فرمان امام را اطاعت نکرده ام، لذا بدون پوتین آمدم.
کد خبر: ۴۰۳۷۸۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۱۱
فروردین سال 1362 بود. روی خاکریز نشسته بودم. شهید شدن حمیدرضا رنجبر- همشهری و دوست صمیمی برادرم اصغر بدجوری حالم را گرفته بود. گریه می کردم. حال و روز خوبی نداشتم.
کد خبر: ۴۰۳۷۷۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۱۰
یاد و خاطره فرمانده شهید نورالدین انگوران شمس
كاتيوشاهاي دشمن پشت سرهم، دشت سومار را به آتش كشيده بود و هر لحظه با صداي انفجار كاتيوشا ها زمين زير پايمان مي لرزيد؛ صداي عجيب غريبي داشت پس از آنكه نماز را بجا آورديم، گردان به صورت گروهان، گروهان عمل مي كرد كه آخرين گروهان ما بوديم كه يكي از برادران سپاه گفت ...
کد خبر: ۴۰۳۶۴۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۰۹
حاج قاسم گفت :«او برای من چون ابوذر و مالک برای پیامبر و امام علی (ع) بود.»
کد خبر: ۴۰۳۴۹۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۰۷
شهید عملیات بیت المقدس؛
بعد از شهادت، نامه را که آوردند قطرۀ خون ناصر روی آن نقش بسته بود و خداحافظی یک تازه داماد از همسرش را هرگز فراموشم نمی کنم.
کد خبر: ۴۰۳۳۵۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۰۴
رو به من کرد و پرسید: موافقی گشتی همین اطراف بزنیم؟ سر تکان دادم و هر دو از سنگر بیرون آمدیم . برطرف سنگر مستقل رفتیم. رو به من کرد و گفت: همین جا باش الان میام.
کد خبر: ۴۰۳۲۵۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۰۳