برگی از خاطرات زنان امدادگر قزوین؛
«هر وقت که برای برگزاری تظاهرات علیه رژیم شاه اعلام میکردند که مدارس را تعطیل کنید، مدیر از من میخواست که درب مدرسه را باز کنم و به دانشآموزان بگویم که مدرسه تعطیل است ...» ادامه این خاطره از زبان «طاهره طاهریها» یکی از زنان امدادگر استان قزوین را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۸۱۲۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۱
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
مادر شهید «عبدالرضا مینکی» میگوید: «گفت مادر من به جبهه میروم، گفتم تو کوچیکی نمیتوانی بروی، گفت نه من میتوانم تفنگ بردارم، از وقتی که رفت، چند ماه گذشت ولی عبدالرضای من نیامد، رفتم سپاه گفتن مادر ما نمیدانیم کجا ترکش خورده یا شهید شده، الان نزدیک به 35 ساله که رفته است.»
کد خبر: ۵۴۸۱۲۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۱
خاطرات شفاهی والدین شهدا
حبیبه عزیزی مادر شهید «پرویز صلحیجوان» میگوید: «پرویز ۱۵ روز مانده بود که سربازیاش تمام شود، که به شهادت رسید. هنوز پیکرش شناسایی نشده و من هر سربازی را که میبینم یاد فرزندم میافتم.»
کد خبر: ۵۴۸۰۶۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۰
مادر شهید «اسماعیل برهانی» نقل میکند: «بعد از عملیات بیتالمقدس دو در منطقه گوجار، خبر آوردند پسرت شهید شده، اما نیاوردنش. از آن روز بود که فهمیدم چشم انتظاری یعنی چه؟ سه ماه بعد پیکرش پیدا شد، اما نگذاشتند ببینمش. آتش حسرت جانم را سوزاند.»
کد خبر: ۵۴۸۰۶۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۰
گفتگوی تصویری با همسر شهید« علی اشرف شیرویی»
«شهناز شیرویی» میگوید: همسرم، سال 1358 در کرند غرب و با مسئولیت حفاظت از دکلهای مخابراتی مشغول به خدمت بود. اوایل انقلاب ضد انقلابیون، به دکل مخابراتی حمله میکنند، شهید را به همراه یکی از همکارانش اسیر و بعد به شهادت میرسانند. لذا همسرم برای حفظ انقلاب و وطن جنگید و من هم هر جا که لازم باشد راهش را ادامه خواهم داد.
کد خبر: ۵۴۸۰۵۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۰
«ساعتی بعد خبر آوردند یکی از بچهها در رودخانه غرق شده است این خبر موجب ناراحتی همه بچهها شد. هر چند در هر روز تعداد زیادی از نیروها در جبههها به شهادت میرسیدند، اما این نوع مرگهای ناخواسته بیشتر بچهها را ناراحت میکرد ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات جانباز «عباس فلاحزیارانی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۴۸۰۳۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۰
«طبق اسناد، ساواک همه کسانی که زیر شکنجه شهید شدند یا به علت خونریزی معده، سوءتغذیه، ایست قلبی و اینجور مسائل بوده در حالی که اگر طرف را زیر شکنجه تکه پاره کرده باشند باز هم مرگ را طبیعی جلوه میدادند ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «حجتالاسلام نصرتالله انصاری» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۴۸۰۳۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۰
قسمت دوم خاطرات شهید «محمد اشتری»
پدر شهید «محمد اشتری» نقل میکند: «در حالی که انگشتم را روی صورت محمد گذاشته بودم، عکس را نشانش دادم. لبخندی زد و گفت: مثل ورزشکارها نشسته. گفتم چرا اینطوری نشسته. گفت: زانوهای شلوارش رو وصله زده. نمیخواسته شما ببینین و براش شلوار نو بخرین.»
کد خبر: ۵۴۸۰۱۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۰
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
پدر شهید «عبدالعزیز نوروز پور» میگوید: «شهید داوطلبانه عضو نیروی انتظامی شد و بعد از استخدام به شهرستان میناب رفت، بعد از اینکه به میناب رفت با قاچاقچیها درگیر شدند، تیراندازی از ساعت سه نیمه شب شروع شد و تا ساعت چهار صبح ادامه داشت.»
کد خبر: ۵۴۸۰۱۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۰
گفتگوی تصویری با پدر شهید«امیر قلی پرتوی فتح»
«حیات قلی پرتوی فتح»، میگوید: جنگ تحمیلی شروع شده بود. امیرمیخواست راهی جبهه شود، به اوگفتم پسرم دوره تحصیلیات را تا مقطع دیپلم کامل کن و بعد برو،که در جواب پاسخ داد: جبهه الان به من احتیاج دارد نمیتوانم بمانم دیر میشود.
کد خبر: ۵۴۷۹۶۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۹
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
مادر شهید «علیداد خدازاده» میگوید: «دیدم داره توی باغ راه میره و خوشحالی میکنه، گفتم چی شده، گفت عازم جبهه شدم، گفت میروم با امام حسین (ع) پیمان ببندم، دیدار ما به قیامت.»
کد خبر: ۵۴۷۹۴۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۹
برگی از خاطرات شهید «میوهچین»؛
«علی به دلیل اینکه برای شناسایی و آموزشها، کارهایش عملی انجام میداد همیشه لباسهایش خاکی بود و از آنجایی که تردد رزمندگان قداست خاصی داشت، بعضی بچهها برای تیمم از لباسهای خاکی علی استفاده میکردند ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «علی میوهچین» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۴۷۹۳۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۹
«محمود جباری از جوانان فعال در مبارزه به عنوان افسر وظیفه در پادگان کرمانشاه بود و داخل پادگان هم توزیع اعلامیه میکرد که با مقداری اعلامیه دستگیر و به کمیته مشترک اعزام میشود و تحت شکنجه قرار میگیرد. کارهای سیاسی و توزیع اعلامیه از یک افسر وظیفه، آن هم در محیطی نظامی برای رژیم خیلی سنگین و گران بود ...» ادامه این خاطره از زندانی سیاسی قبل از انقلاب «حجتالاسلاموالمسلمین حسین آقاعلیخانی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۷۹۳۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۹
قسمت نخست خاطرات شهید «محمد اشتری»
پدر شهید «محمد اشتری» نقل میکند: «به نظرم پتوی محمد نورانی شده بود. با احتیاط پتو را کنار زدم. محمد که غافلگیر شده بود، سریع چراغ قوه را خاموش کرد. بلند شد و با خجالت در رختخواب نشست. با بغض گفتم: محمد! بابا، توی دعاهات ما رو هم فراموش نکن.»
کد خبر: ۵۴۷۹۲۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۹
جدیدترین اثر سازمان تبلیغات اسلامی
کتاب «اسطوره حاج قاسم» نوشته «حجتالاسلام احمد رهدار» که برگرفته از تحلیل نویسنده درباره حاج قاسم سلیمانی در قالب نظریه است؛ به کوشش انتشارات «سازمان تبلیغات اسلامی» روانه بازار نشر شد.
کد خبر: ۵۴۷۹۲۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۹
خاطرهنگاری جانبازان و ایثارگران
«آسمان، آبیتر» مجموعه کلیپهای مصاحبه با والدین شهدا و آزادگان و جانبازان دفاع مقدس استان یزد است. این برنامه در استودیو بنیاد شهید و امور ایثارگران با همکاری صدا و سیمای مرکز استان ضبط و پس از تدوین از شبکه استانی یزد پخش میشود. این قسمت از «آسمان، آبیتر» با آزاده و جانباز سرافراز «علی اصغر فاضلی» به مصاحبه پرداخته است. این آزاده و جانباز سرافراز چنین روایت میکند: «صدای شکستن استخوانهای شهیدان زیر شنی تانکها شنیده میشد.» نوید شاهد شما را به دیدن این مصاحبه دعوت میکند.
کد خبر: ۵۴۷۹۱۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۹
توسط انتشارات کتاب جمکران؛
کتاب «واحد م خاطرات » شامل خاطرات رزمندگان لشکر ۱۷ علیبنابیطالب در سالهای دفاع مقدس با تصویرگری اسماعیل چشم رخ توسط انتشارات کتاب جمکران منتشر شد.
کد خبر: ۵۴۷۸۶۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۸
«یک روز که با برادر رهبری جلوی سنگر فرماندهی نشسته بودیم و صدای قهقهه رضا میآمد، آقای رهبری گفت فلاح این رضا را میبینی که خندههایش دل بچهها را شاد میکند در زندگی سختیهای بسیار زیادی کشیده است اگر من و شما جای او بودیم. شاید یک لبخند هم نمیزدیم ...» ادامه این خاطره از زبان جانباز «عباس فلاحزیارانی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۷۸۴۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۸
مادر شهید «علیرضا نهروانحیدرآبادی» نقل میکند: «یازده سال چشم انتظاری، جانم را به لبم رسانده بود. نمیدانستم زنده است یا نه. خانمی که نمیشناختمش، سه تا قبر را نشانم داد و با اشاره گفت: پسرت اونجاست!»
کد خبر: ۵۴۷۸۴۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۸
برگی از خاطرات زنان امدادگر قزوین؛
«یادم است، یک روز سرد زمستانی که برف هم میبارید خبر داده بودند که اعلامیهها رسیده، قبل از رفتن به مدرسه رفتم و اعلامیهها را گرفتم و داخل کیفم گذاشتم ...» ادامه این خاطره از زبان «طاهره طاهریها» یکی از زنان امدادگر استان قزوین را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۷۸۳۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۸