نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات شهدا
مروری بر خاطرات شهید خلبان مصطفی اردستانی
عصر پانزدهم دیماه 73 بود. غم سنگینی سراسر وجودم را فراگرفته بود. دوست داشتم با خود خلوت کنم و های های بگویم که شاید کمی سبک شوم. در اندیشه آن بودم تا مکان مناسبی را بدین جهت بیابم.
کد خبر: ۴۱۰۷۲۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۷/۰۴

شهدای سوم مهر
شهید محمد رضا سماوات یکم مهرماه سال یکهزارو سیصدو سی و هشت در شهر تهران متولد شد و در سوم مهرماه سال 59 به فیض شهادت نائل آمد.
کد خبر: ۴۱۰۶۸۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۷/۰۵

تو جبهه معروف بود که تدارکاتی ها دست تنگ اند؛ جانشان در می آمد بخواهند چیزی به بچه ها بدهند. در شلمچه مستقر بودیم.
کد خبر: ۴۱۰۶۴۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۷/۰۳

خاطراتی از حاج احمد متوسلیان
مردم! انقلاب یعنی قرآن، قرآن یعنی مردم حضرت رسول، یعنی آبادی، نعمت و امنیت برای شما و بچه های معصوم تون. از ضد انقلاب نترسین. شما کُردین، از شجاع ترین مردم این مملکت، به ذلت تسلط یک مشت بی دین تن ندین.
کد خبر: ۴۱۰۶۳۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۷/۰۳

خاطراتی از زندگی شهید سیدمجتبی هاشمی
وقتی خبر عبور دشمن از بهمن شیر و ورودش به ذوالفقاری رسید، پشت بندش یک سری حرف و حدیث ها هم زده شد.
کد خبر: ۴۱۰۰۹۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۶/۲۶

لشکر 5 نصر اولین لشکری بود که از سپاهیان استان خراسان و قبل از عملیات والفجر مقدماتیف سازماندهی آن با درایت شهید حسن باقری در دستور قرار گرفت و چون عملیات در شرف انجام بود دستور تشکیل رسمی و معارفه افراد به بعد از عملیات موکول شد.
کد خبر: ۴۱۰۰۸۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۶/۲۷

بعد از عملیات والفجر 2، و تثبیت مواضع فتح شده، محمد ظاهر عباسی به من گفت: «محمد بی سیم را برادر برویم از جلو کار کنیم».
کد خبر: ۴۱۰۰۳۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۶/۲۶

نفهمیدم چند دقیقه یا چند ساعت ولی در خواب احساس در و سنگینی می کردم. روز دوم عید سال 1361 بود، اما چه عیدی! زینب راست گفت که عید نداریم. از خواب که بیدار شدم، سرم سنگین بود و تیر می کشید. توی هال و پذیرایی قدم زدم.
کد خبر: ۴۱۰۰۲۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۶/۲۶

شهيد علی اصغر دهقانی؛
امروز براي چندمين بار در جايي خلوتی از خداي بزرگ آرزويي شهادت طلبيدم شهادت مرگ نيست بلکه يک تحول است ...
کد خبر: ۴۰۹۹۰۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۶/۲۳

ملحفه را روی صورتش کشیدم. صدای خنده اش را شنیدم. این کارش برایم عجیب بود، گفت:آن چه را که من می بینم، اگر تو هم می دیدی، می خندیدی.
کد خبر: ۴۰۹۷۶۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۶/۲۱

در گفتگوی اختصاصی نوید شاهد با امین شهید مدنی:
حاج حمید منبع جود می گوید: شهید مدنی از زیر عبای خود کیسه سیاهی درآورد و گفت این پولی است که ماهیانه از مغازه پدرم از آذرشهر به بنده می رسد. خرجی من از این راه است و من تا به امروز دست به بیت‌المال نزدم!
کد خبر: ۴۰۹۷۵۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۶/۲۱

تصميم گرفتم که بعد از اربعين شهدای محاصره سوسنگرد به جبهه بروم بنابراين گذاشته بودم که تا آخرين قطره خونم راه شهداي کربلاي سوسنگرد و تمامي شهدا را ادامه دهم.
کد خبر: ۴۰۹۴۶۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۶/۱۵

کتاب " خاطرات پنهان " نوشته خانم رقیه میرزاده و آقای رضا فتحی در تابستان 1396 به خاطرات اثرگذار و سراسر نورانی آزاده سر افراز خلیل فتحی پرداخت کرده است.
کد خبر: ۴۰۹۲۳۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۶/۱۲

برش هایی از بچه های ممد گِره
با شروع جنگ تحمیلی، درس و دانشگاه را رها کردم و به عنوان نیروی مردمی بسیجی، عازم خوزستان شدم. خرمشهر پس از 35 روز مقاومت مردمی، سقوط کرده بود و دشمن به دنبال تصرف آبادان بود.
کد خبر: ۴۰۹۲۰۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۶/۱۲

خاطراتی از حاج احمد متوسلیان
از کنار جاده رد می شدیم که حاج احمد، یک جوان بسیجی را دید که اسلحه اش را به شکل نامناسبی حمل می کرد. رفت جلو و با صدای بلند به او گفت: «برادر من! مگه تو بسیجی نیستی؟ این چه وضع حمل اسلحه اس؟
کد خبر: ۴۰۹۱۳۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۶/۱۱

زندگینامه و خاطره شهید «محمدرضا آسان نگاه»
خاطرات زياد است. در جزاير مجنون هر روز تبادل آتش بين نيروهاي خودي و دشمن ادامه داشت و هر روز و هر لحظه خمپاره و توپ ‌هاي دشمن در نزديكي ما زمين مي‌‌خورد...
کد خبر: ۴۰۹۰۷۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۶/۰۹

خاطره مادری که جگر گوشه اش را به قتلگاه جبههه ها فرستاد:
بانو روح انگیز غبار قاب عکس را با چادرش تمیز می کند و می گوید: داخل اتاق آمد و گوشه چادرم را بوسید و گفت که مادر به من قول بده شهید که شدم هر وقت دلت برایم تنگ شد به جای گریه نماز بخوانی.
کد خبر: ۴۰۹۰۳۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۶/۰۸

یادنامه امیر شهید سرلشکر خلبان عباس بابایی
در سال 1361 فرزندم جهت گذراندن دوره خدمت سربازی در حال اعزام به اصفهان بود. ترس از این داشتم که فرزندم به جبهه اعزام شود
کد خبر: ۴۰۹۰۳۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۷/۱۶

در عملیات «والفجر 4» مقر بچه های لشکر 25 کربلا در «کامیاران» بود؛ منطقه ای نزدیک به شهر با فاصله ی چهار پنج کیلومتری از آن. یک سالن مرغداری قبل از استقرار بچه های لشکر، آنجا بود.
کد خبر: ۴۰۹۰۱۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۶/۰۸

الهی و ربی ترکشون قلیل و مرخصیون کثیر
علیرضا گفت بیا یکیمان از جلو بریم یکیمان از عقب که اگر از جلو قرار شد بزنن من و از عقب تیراندازی کردند تو رو بزنن و علی آقا وسط و بینابین ما باشه و آسیب نبینه. مردانگی روببین. توی مسیر برگشت حدود سیصد قدم شمرده بودیم. علیرضا میشمرد و من تسبیح می انداختم انفجار اتفاق افتاد.
کد خبر: ۴۰۸۹۹۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۶/۰۷