حکایت شهیدی که از شهادت خود خبر داشت
دوشنبه, ۱۰ خرداد ۱۴۰۰ ساعت ۱۲:۵۲
نوید شاهد_بردار شهید حسین درگوئی از برادر شهید خود این چنین نقل می کند: سرانجام برای آخرین بار قبل از اعزامش به جبهه، در یکی از مسجد های چغادک (استان بوشهر)، مثل کسی که از تحصیلات عالی برخوردار باشد، سخنرانی مهیجی نمود. با همه خداحافظی کرد و گفت که من دیگر برنمیگردم.
به گزارش نوید شاهد بوشهر، شهید حسین درگوئی در ۶ شهریورماه ۱۳۳۷ در روستای درگو از توابع شهرستان دشتی به دنیا آمد. پدرش احمد، کشاورزی میکرد و مادرش حوری نام داشت. دوره ابتدایی خود را به اتمام رساند و به عنوان یک بسیجی در جبهه حضور یافت. شهید حسین درگوئی در دهم خردادماه ۱۳۶۱ با سمت راننده در خرمشهر بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید.
به مناسبت سالروز شهادت شهید حسین درگوئی این روایتی شنیدنی از زبان برادرش تقدیم حضورتان میکنیم.
چند مدتی که از انقلاب گذشت و صدام بعثی به ایران حمله کرد، حسین وارد جهاد سازندگی شد و فوری به جبهه اعزام گردید. برای اولین بار که به جبهه رفت، طوری مجروح شد که انتظار زنده ماندنش را نداشتیم.
از ناحیهی سر و بدن مجروح شده بود. حدود ۲ تا ۳ ماه در بیمارستان فاطمه زهرا در استان بوشهر بستری بود و بعد هم که به خانه آمد به دلیل وضعیت وخیمی که داشت حدود ۲ تا ۳ ماه در خانه ماند.
بعد از این که حال او بهتر شد، درصدد فراهم ساختن زمینهی ازدواجش برآمدیم. مراسم خواستگاری انجام گرفت و میخواستیم مراسم عقد را بر پا کنیم. لباس و حلقهی انگشتری هم گرفتیم، اما او گفت: «تا من به جبهه بروم و برگردم، بعد از آن مراسم را برگزار میکنیم، الان وقت عروسی من نیست، چون که در جبهه به رانندهی لودر نیاز دارند».
بعد از ترخیص شدنش از بیمارستان، همیشه آرزوی بازگشت به جبهه را داشت. پزشکان و دوستانش با توجه به اینکه از نظر جسمانی به سلامتی کامل نرسیده بود به او سفارش میکردند که باید استراحت کنی تا بهبودی کامل پیدا کنی. اما عشق به امام (ره)، انقلاب و جهاد در راه خدا او را لحظهای آرام نمیگذاشت. دوباره به جبهه رفت و در خط مقدم با لودر سنگر میساخت.
سرانجام برای آخرین بار قبل از اعزامش به جبهه، در یکی از مسجد های چغادک، مثل کسی که از تحصیلات عالی برخوردار باشد، سخنرانی مهیجی نمود. با همه خداحافظی کرد و گفت که من دیگر برنمی گردم.
حدود یک ماه در جبهه بود که دوباره زخمی شد. به محل همان زخمهای قبلی ترکشی اصابت کرده بود و به کلیه هایش آسیب جدی رسانده بود و آنها را از کار انداخته بود. پس از یکی دو روز بستری بودن در برازجان و بوشهر و بعد از آن انتقال وی به شیراز، نهایتاً به شهادت رسید.
راوی: «برادر شهید حسین درگوئی»
به مناسبت سالروز شهادت شهید حسین درگوئی این روایتی شنیدنی از زبان برادرش تقدیم حضورتان میکنیم.
چند مدتی که از انقلاب گذشت و صدام بعثی به ایران حمله کرد، حسین وارد جهاد سازندگی شد و فوری به جبهه اعزام گردید. برای اولین بار که به جبهه رفت، طوری مجروح شد که انتظار زنده ماندنش را نداشتیم.
از ناحیهی سر و بدن مجروح شده بود. حدود ۲ تا ۳ ماه در بیمارستان فاطمه زهرا در استان بوشهر بستری بود و بعد هم که به خانه آمد به دلیل وضعیت وخیمی که داشت حدود ۲ تا ۳ ماه در خانه ماند.
بعد از این که حال او بهتر شد، درصدد فراهم ساختن زمینهی ازدواجش برآمدیم. مراسم خواستگاری انجام گرفت و میخواستیم مراسم عقد را بر پا کنیم. لباس و حلقهی انگشتری هم گرفتیم، اما او گفت: «تا من به جبهه بروم و برگردم، بعد از آن مراسم را برگزار میکنیم، الان وقت عروسی من نیست، چون که در جبهه به رانندهی لودر نیاز دارند».
بعد از ترخیص شدنش از بیمارستان، همیشه آرزوی بازگشت به جبهه را داشت. پزشکان و دوستانش با توجه به اینکه از نظر جسمانی به سلامتی کامل نرسیده بود به او سفارش میکردند که باید استراحت کنی تا بهبودی کامل پیدا کنی. اما عشق به امام (ره)، انقلاب و جهاد در راه خدا او را لحظهای آرام نمیگذاشت. دوباره به جبهه رفت و در خط مقدم با لودر سنگر میساخت.
سرانجام برای آخرین بار قبل از اعزامش به جبهه، در یکی از مسجد های چغادک، مثل کسی که از تحصیلات عالی برخوردار باشد، سخنرانی مهیجی نمود. با همه خداحافظی کرد و گفت که من دیگر برنمی گردم.
حدود یک ماه در جبهه بود که دوباره زخمی شد. به محل همان زخمهای قبلی ترکشی اصابت کرده بود و به کلیه هایش آسیب جدی رسانده بود و آنها را از کار انداخته بود. پس از یکی دو روز بستری بودن در برازجان و بوشهر و بعد از آن انتقال وی به شیراز، نهایتاً به شهادت رسید.
راوی: «برادر شهید حسین درگوئی»
منبع: معاونت فرهنگی و آموزشی اداره کل بنیاد شهید و امور ایثارگران استان بوشهر
نظر شما