جانباز عملیات کربلای یک:
صباح کاکی جانباز عملیات غرور آفرین کربلای یک، وحدت و از جان گذشتگی مردم به رهبری حضرت امام عامل پیروزی رزمندگان و مردم ما در جنگ تحمیلی بود.
کد خبر: ۵۹۱۰۴۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۲۱
خاطرات شفاهی والدین شهدا
مادر شهید «علی نمردی» میگوید: مرتب اصرار میکرد تا رضایت دهیم که به جبهه برود. چند شب این کار را انجام داد تا اینکه پدر شهید به رفتنش رضایت داد. پانزدهم رمضان رفت و گفت روز عید برمیگردد، اما روز عید، روز وداع با پیکرش بود. مرتب خوابش را میبینم که با لباس سفید به در خانه میآید.
کد خبر: ۵۹۰۹۹۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۲۰
خاطرات شفاهی والدین شهدا
مادر شهید «علی نمردی» میگوید: مرتب اصرار میکرد تا رضایت دهیم که به جبهه برود. چند شب این کار را انجام داد تا اینکه پدر شهید به رفتنش رضایت داد. پانزدهم رمضان رفت و گفت روز عید برمیگردد، اما روز عید، روز وداع با پیکرش بود. مرتب خوابش را میبینم که با لباس سفید به در خانه میآید.
کد خبر: ۵۹۰۹۹۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۲۰
خاطرات شفاهی والدین شهدا
مادر شهید «علی نمردی» میگوید: مرتب اصرار میکرد تا رضایت دهیم که به جبهه برود. چند شب این کار را انجام داد تا اینکه پدر شهید به رفتنش رضایت داد. پانزدهم رمضان رفت و گفت روز عید برمیگردد، اما روز عید، روز وداع با پیکرش بود. مرتب خوابش را میبینم که با لباس سفید به در خانه میآید.
کد خبر: ۵۹۰۹۹۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۲۰
خاطرات شفاهی والدین شهدا
مادر شهید «علی نمردی» میگوید: مرتب اصرار میکرد تا رضایت دهیم که به جبهه برود. چند شب این کار را انجام داد تا اینکه پدر شهید به رفتنش رضایت داد. پانزدهم رمضان رفت و گفت روز عید برمیگردد، اما روز عید، روز وداع با پیکرش بود. مرتب خوابش را میبینم که با لباس سفید به در خانه میآید.
کد خبر: ۵۹۰۹۹۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۲۰
خاطرات شفاهی والدین شهدا
مادر شهید «علی نمردی» میگوید: مرتب اصرار میکرد تا رضایت دهیم که به جبهه برود. چند شب این کار را انجام داد تا اینکه پدر شهید به رفتنش رضایت داد. پانزدهم رمضان رفت و گفت روز عید برمیگردد، اما روز عید، روز وداع با پیکرش بود. مرتب خوابش را میبینم که با لباس سفید به در خانه میآید.
کد خبر: ۵۹۰۹۹۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۲۰
خاطرات شفاهی جانباز قمی
با آغاز جنگ تحمیلی، علیرضا ملکوتینژاد که تنها ۱۵ سال داشت، مجاز به حضور در خط مقدم نبود، اما با توصیه شهیدی از دوستانش، تصمیم گرفت همزمان مسیر طلبگی و دفاع از میهن را دنبال کند. وی با اشاره به وصیتنامه آن شهید گفت: «دوستم نوشته بود: حوزه را رها نکن» ... در ادامه فیلم این مصاحبه را ببینید.
کد خبر: ۵۹۰۹۲۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۲۰
خاطرات شفاهی جانباز ایلامی/
جانباز «سید منصور ارغنده» از همان زمان دانش آموزی داوطلبانه و از طریق بسیج راهی جبهه شدند و تا پایان جنگ حضور پر رنگی داشتند وی میگوید سال ۱۳۶۶ در شاخ شمیران بمباران شیمیایی شدیم و من جانباز شدم. در ادامه خاطرات شفاهی این جانباز گرانقدر را میشنویم.
کد خبر: ۵۹۰۸۱۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۱۶
خاطرات شفاهی جانباز ایلامی
جانباز «سید منصور ارغنده» از همان زمان دانش آموزی داوطلبانه و از طریق بسیج راهی جبهه شدند و تا پایان جنگ حضور پر رنگی داشتند وی میگوید سال ۱۳۶۶ در شاخ شمیران بمباران شیمیایی شدیم و من جانباز شدم. در ادامه خاطرات شفاهی این جانباز گرانقدر را میشنویم.
کد خبر: ۵۹۰۸۱۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۱۶
خاطرات شفاهی جانباز ایلامی
جانباز «سید منصور ارغنده» از همان زمان دانش آموزی داوطلبانه و از طریق بسیج راهی جبهه شدند و تا پایان جنگ حضور پر رنگی داشتند وی میگوید سال ۱۳۶۶ در شاخ شمیران بمباران شیمیایی شدیم و من جانباز شدم. در ادامه خاطرات شفاهی این جانباز گرانقدر را میشنویم.
کد خبر: ۵۹۰۸۱۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۱۶
خاطرات شفاهی جانباز ایلامی
جانباز «سید منصور ارغنده» از همان زمان دانش آموزی داوطلبانه و از طریق بسیج راهی جبهه شدند و تا پایان جنگ حضور پر رنگی داشتند وی میگوید سال ۱۳۶۶ در شاخ شمیران بمباران شیمیایی شدیم و من جانباز شدم. در ادامه خاطرات شفاهی این جانباز گرانقدر را میشنویم.
کد خبر: ۵۹۰۸۱۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۱۶
خاطرات شفاهی جانباز ایلامی
جانباز «سید منصور ارغنده» از همان زمان دانش آموزی داوطلبانه و از طریق بسیج راهی جبهه شدند و تا پایان جنگ حضور پر رنگی داشتند وی میگوید سال ۱۳۶۶ در شاخ شمیران بمباران شیمیایی شدیم و من جانباز شدم. در ادامه خاطرات شفاهی این جانباز گرانقدر را میشنویم.
کد خبر: ۵۹۰۸۱۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۱۶
خاطرات شفاهی جانباز ایلامی
جانباز «سید منصور ارغنده» از همان زمان دانش آموزی داوطلبانه و از طریق بسیج راهی جبهه شدند و تا پایان جنگ حضور پر رنگی داشتند وی میگوید سال ۱۳۶۶ در شاخ شمیران بمباران شیمیایی شدیم و من جانباز شدم. در ادامه خاطرات شفاهی این جانباز گرانقدر را میشنویم.
کد خبر: ۵۹۰۸۱۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۱۶
خاطرات شفاهی جانبازان؛
غلامرضا جیریایی، جانباز ۳۳ درصد، از روزهای پرافتخار نبرد در جزیره مجنون میگوید؛ از منطقهای که با قایق واردش شدند، از مقابله با تانکهای دشمن و از ایمانی که تنها سلاح رزمندگان ایران در برابر تجهیزات سنگین رژیم بعثی عراق بود.
کد خبر: ۵۹۰۸۱۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۱۷
جانباز غلامعلی جیریایی:
غلامعلی جیریایی، جانباز ۲۵ درصد، از روزهای پرخطر جبهه و حقیقت ایثارگری سخن میگوید؛ جایی که معنای واقعی فداکاری و ارزش زندگی را تنها با تجربه لحظههای مرگ و زندگی درک میکنی. او معتقد است که قضاوتهای بیرونی درباره رزمندگان با واقعیتهای جبهه فاصله دارد.
کد خبر: ۵۹۰۸۱۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۱۷
خاطرات شفاهی جانبازان؛
جانباز 50 درصد «نواب ترابزاده» درباره نحوه اعزامش به جبهه و مجروح شدنش چنین روایت میکند: سال 1360 برای آموزشی به 05 کرمان اعزام شدم و بعد از آنجا من را به منطقه جنگی اعزام کردند. آن زمان کمک آرپیجی زن و تیربارچی بودم. ساعت 3 بعدازظهر بود که عملیات شروع شد و در حین مبارزه با دشمن بعثی مجروح شدم.
کد خبر: ۵۹۰۷۳۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۱۶
خاطرات شفاهی جانبازان؛
جانباز ۵۰ درصد «نواب ترابزاده» درباره نحوه اعزامش به جبهه و مجروح شدنش چنین روایت میکند: سال ۱۳۶۰ برای آموزشی به ۰۵ کرمان اعزام شدم و بعد از آنجا من را به منطقه جنگی اعزام کردند. آن زمان کمک آرپیجی زن و تیربارچی بودم. ساعت ۳ بعدازظهر بود که عملیات شروع شد و در حین مبارزه با دشمن بعثی مجروح شدم.
کد خبر: ۵۹۰۷۳۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۱۶
خاطرات شفاهی جانبازان؛
جانباز ۵۰ درصد «نواب ترابزاده» درباره نحوه اعزامش به جبهه و مجروح شدنش چنین روایت میکند: سال ۱۳۶۰ برای آموزشی به ۰۵ کرمان اعزام شدم و بعد از آنجا من را به منطقه جنگی اعزام کردند. آن زمان کمک آرپیجی زن و تیربارچی بودم. ساعت ۳ بعدازظهر بود که عملیات شروع شد و در حین مبارزه با دشمن بعثی مجروح شدم.
کد خبر: ۵۹۰۷۳۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۱۶
خاطرات شفاهی جانبازان
جانباز «سعید زینال پور» در بیان خاطرات خود میگوید: «هفت نفر بودیم که برای شناسایی منطقه فکه در دهلران رفته بودیم پایم روی مین رفت، بلند شدم که فرار کنم نتوانستم، مرا بر روی وانت گذاشتند و فقط انگشتان پایم آویزان مانده بودند ...»
کد خبر: ۵۹۰۷۱۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۱۷
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
مادر شهید «انصاری»، در روایتی کوتاه، پرده از رازی بزرگ برمیدارد؛ رازی به نامِ اخلاص. با ما همراه باشید تا بیشتر با این شهید بزرگوار و منشِ کمنظیرش آشنا شوید.
کد خبر: ۵۹۰۷۰۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۱۵