خاطره

شهید «حسینعلی افشاری» از برادر خود چنین می‌گوید: یک ‌روز به خانه بازگشت و وقتی از اوضاع کار و بازار پرسیدیم، با شور انقلابی پاسخ داد: «بازار را رها کردم و برای رفتن به جبهه آمدم. الان دیگر پول و بازار به درد نمی‌خورد. ما به درد جبهه می‌خوریم و باید سنگرها را پر کنیم.»

خواهر شهید «محمدحسین جان‌نثاری»، در خاطراتی از برادری می‌گوید که لباس رزمش را لباس دامادی می‌دانست و با لبخند، خانواده را به حمایت از انقلاب سفارش کرد.

مادر شهید «علی اصغر افشاری» می گوید: در مسلخ عشق جز نکو را نکشند روبَه صفتان زشت خو را نکشند / گر عاشقی صادقی ، ز مُردن مهراس مردار بوَد هر آنکه او را نکشند، این شعر همیشه در زبانش بود با هم خوشحال از این بودیم عاشق راه خداست و دوست دارد به هدفش برسد.

مادر شهید «ایرج ستاریان» از فرزند او چنین می‌گوید: هر وقت كه مي‌خواست به روستا برگردد چند نوع جايزه براي دانش آموزان مي‌خريد تا به يك مناسبتي تشويق شان كند.

مادر شهید «ایرج ستاریان» از فرزند او چنین می‌گوید: هر وقت كه میخواست به روستا برگردد چند نوع جايزه برای دانش آموزان میخريد تا به يک مناسبتی تشويق شان كند.

برادر شهید مهدی جلالی کوشکی، در این روایت می‌گوید: مهدی، از بچگی همیشه چیزی فراتر از یک برادر بود. وقتی به یادش می‌افتم، اولین چیزی که به ذهنم می‌آید، ایمان و پایبندی‌اش به اصول دینی بود.

برادر شهید «مهدی جلالی»، در این روایت می‌گوید: مهدی، از بچگی همیشه برایم فراتر از یک برادر بود. وقتی به یادش می‌افتم، اولین چیزی که به ذهنم می‌آید، ایمان و پایبندی‌اش به اصول دینی بود.

برادر شهید مهدی جلالی کوشکی، در این روایت می‌گوید: مهدی، از بچگی همیشه چیزی فراتر از یک برادر بود. وقتی به یادش می‌افتم، اولین چیزی که به ذهنم می‌آید، ایمان و پایبندی‌اش به اصول دینی بود.

برادر شهید «مهدی جلالی»، در این روایت می‌گوید: مهدی، از بچگی همیشه برایم فراتر از یک برادر بود. وقتی به یادش می‌افتم، اولین چیزی که به ذهنم می‌آید، ایمان و پایبندی‌اش به اصول دینی بود.

شهید معلم «ابراهیم اصغری» به موقع قبل از شهادتش از همه حلالیت طلبید. او در عملیات کربلای ۵ در دشت شلمچه شهید شیرین شهادت را نوشید.

خاطره

navideshahed.com

باید سنگرها را پر کنیم

باید سنگرها را پر کنیم

باید سنگرها را پر کنیم

لباس رزمش را لباس دامادی می‌دانست

لباس رزمش را لباس دامادی می‌دانست

ماجرای شعری که همیشه بر زبان «علی اصغر» بود

ماجرای شعری که همیشه بر زبان «علی اصغر» بود

دلش با بچه‌هاي كلاس بود

دلش با بچه‌هاي كلاس بود

معلمی که دلش با بچه‌های كلاس بود

معلمی که دلش با بچه‌های كلاس بود

معلمی که دلش با بچه‌های كلاس بود

دلش با بچه‌های كلاس بود

مهدی همیشه چیزی فراتر از یک برادر بود

مهدی فراتر از یک برادر بود

مهدی همیشه چیزی فراتر از یک برادر بود

مهدی فراتر از یک برادر بود

حلالیت به موقع یک معلم شهید

حلالیت به موقع یک معلم شهید

حلالیت به موقع یک معلم شهید